surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۸۹ ماه رویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه میبینی صواب دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب بباید از تو می گفتم پس از آن آخرین دیدار تو را گفتم و شد عشقم به چشم مست تو بیدار 2 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۸۹ بباید از تو می گفتم پس از آن آخرین دیدارتو را گفتم و شد عشقم به چشم مست تو بیدار رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست میدارند و من هم نظر با نیکوان رسمیست معهود نه این بدعت من آوردم به عالم 2 لینک به دیدگاه
adel33 132 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست میدارند و من هم نظر با نیکوان رسمیست معهود نه این بدعت من آوردم به عالم میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است 1 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم 2 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ مجنون!اسیر سحر نگاه کسی مشو هرگز کسی برای تو لیلا نمی شود 1 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ دوستان شرح پریشانیه من گوش کنید قصه بی سرو سامانیه من گوش کنید 2 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ دلا تا کی اسير ياد ياری ز هجر يار تا کی داغ داری 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد 2 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ در کوهسار عشق و وفا آبشار غم خواند به اشک شوقم و گلبانک شادیم 2 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی در افتی به پایش چو مور ! لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ روزی گذشت پادشهی از گذر گهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خواست 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار کـه رحـم اگر نکـند مدعي خدا بکـند 1 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ بابا بذار من ویرایش میکنم:دی دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ دلا بـسوز کـه سوز تو کارها بـکـند نياز نيم شـبي دفـع صد بـلا بـکـند لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ در زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان دله من در پی یک واژه بی خاطمه بود اولین واژه که آمد بنظر فاطمه بود 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ دلم را مشكن و در پا مينداز كه دارد در سر زلف تو مسكن چو دل در زلف تو بستست حافظ بدين سان كار او در پا ميفكن 1 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود تو آنی کزان یک مگس رنجه ای که امروز سالار و سر پنجه ای 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود حافظ 1 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا حافظ 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده