Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ این روزها زندگی را حراج کرده اند زیر قیمت دنیا یا خدا می خرد یا شیطان می خوراند و باور کن این پاره خط روز به روز کوتاه تر می شود 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ هِی بَد نیستم.. خوب شد این واژه متولد شد... تا ما برای روزهایی که حالِ خود را نمی دانیم.. جوابی داشته باشم که... . . . دیگران را از سَرِِِ خود وا کنیم 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ گاهي اگر خواستي، اگر هنوز فكري از من نه در دلت، در سرت داشتي، در كوچه ي تنهايي من قدمي بگذار... شلوغيه كوچه ظاهري است.... 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ قرار شـد اشکـَنـَـک باشد و سر شکستـَنَـک اما این بازی که تو راه انداختی ... سراسر دل شکستنـَـک بود و بس! 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ این منم که تو را می خوانم نه پری قصه هستم در آفاق داستان و نه قاصدکی در یک قدمی تو من یک انسانم کسی که همواره به یاد توست سالهاست با رودخانه و آسمان زندگی می کنم برای کفتران چاهی دانه می ریزم و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند که تو مهربانترین مهربانی پس آرام و گرم می نویسم دوستت دارم مجنون نازنينم 6 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ گر بگویم چیز دیگر من کنون. خلق بندندم به زنجیر جنون. 7 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی . . . 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ اینجا همه چیز خلاصه میشود: اشکها در آهی عشقها در نگاهی و انسانها، با قدمهایی که می آیند و میروند اینجا تنها انتظار من است که خلاصه نمیشود... 5 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۱ یاد تو که می افتم مهی غریب تا حوالی مژگانم پیش میآید و طراوت هزار سالهی بلوطی کهن مرا به یاد میآید یاد تو شعری است تراویده در نیمه شبی از ناخن ماه بر گلبرگها 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۱ باور نكردي عشقمو ،راضي شدي ببيني شكستمو رنجوندي تو قلب خستمو ،با اين كه ديدي پر و بال بستمو تو كه ميگفتي ميموني تا هميشه كنارم حالا نيستي كه ببيني جز تنهايي كس ندارم گفتي كه عاشقمي هميشه ،كسي براي تو من نميشه حالا ميفهمم كه شبيهم به تموم دنيا هنوزم باورم نميشه چطوري شد ،كه كندي دلتو از من به زودي يادم نميره دستات ،تو دستم، قدم ميزديم اره تو بودي اون همه عشقوعلاقه كجا رفته كه داشتي نكنه پاي يكي ديگه دلتو بازم جا گذاشتي حرفات از يادم نميره كه ميگفتي هر كسي نميتونه بياد بشينه تو قلبت به اين راحتي ولي تو نيستي كه ميزدي انگار اون حرفارو من همش تكرار ميكنم تووجودم دردامو شبا كه ميخوام بخوابم فكرت نميزاره بخوابم اخه چرا شكستي رفتي و دادي عذابم هنوزم باورم نميشه 2 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۱ گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۱ شمعِ خاطرم خاموش شده... هر چه کبریت می زنم بر این فیتیله ینیم سوخته... گُر نمی گرد تنش مثال جانم... 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۱ شبگرد عاشق این منم یه شبگرد عاشق که هر نفس به امید کلمات بی خواب روزهایش رابه مهتاب پیوند می زند تا بتواند دمی را با اندیشه های ابریشمی اش به خلوت نشیند از تو و احساس پاکت سخنی به میان آوردو رویاهایش را ستاره باران کند.... این منم یه شبگرد عاشق که هر شام زیر سایه ابر های بی نام و نشان مقابل دیده گان مخملی آسمان بی قرار تر از مروارید های شیشه ای باران می نشیند احساس پاک زنانه اش را به محبت آمیز ترین کلمات می سپارد و از ماه بی نظیرش می نویسد... این منم یه شبگرد عاشق که با غروب خورشیددست به سوی آسمان بر می دارد از عشق محبوبش نشانی می آورد و برای خوشبختی یارش از یگانه خالق مدد می گیرد... این منم یه شب گرد عاشق.... 3 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۱ اینکه چقدر از آن روزها گذشته یا اینکه چقدر هردویمان عوض شده ایم یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم اصلآ مهم نیست ، دوباره باران که ببارد هر وقت که می خواهد باشد، دلم.....هوایت را می کند.......!! 4 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۱ همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۱ می ایستم پای تو با جان و تنم من پامیگذارم روی قلب آهنم من یک عمر-تنگاتنگ-بوی بودنت را حس کرده ام بین تن و پیراهنم من ازکودکی باخویش گفتم "عاشقی کن"! خواندم الفبای تو را در دامنم من ای شمع!میخواهم که رازی را بگویم: از بوسه ی دیشب به این سو...روشنم من دریا...تویی،صحرا...تویی،جنگل تویی...تــــــو ماهی...منم،آهو...منم،تیهـو منم...مـــــن در باز بود و آسمان پروانه بازار اما مگر از این قفس دل میکنم من؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ در دستانم خطی نیست نه خطی که طول عمرم را نشان دهد نه خطی که آیندهام را بگوید و نه خطی که مرا به کسی برساند من تمام خطوط دنیا رادر چشمانم پنهان کردهام تا از نگاه متعجب کفبینهادلم خنک شود روجا چمنکار 1 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ آرام باش، حوصله کن، آب های زودگذر، هیچ فصلی را نخواهند دید از ریگ های ته جویبار شنیده ام مهم نیست که مرا از ملاقات ماه و گفت و گوی باران بازداشته اند . من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد ... حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد... "سید علی صالحی" 2 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ دیر زمانی در او نگریستم چندان که، چون نظری از وی باز گرفتم در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گزیر نیست شاملو 3 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده