رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

در انتهای حدود خود

پوچی مفرطی دیدم

که رنگ سفید بی روحی داشت

همه آنجا مرده بودند

پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، معشوقه ، خاطرات کودکی

من بودم و هیچ

هیچی که من بودم و منی که هیچ بود ...

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خود را به صخره مي زنم فردا كه شايد

 

«ساحل » شوم آغوش دريا را كه شايد

 

 

 

يك موج از چشم سياهت در نگاهم

 

پيدا كند آغاز رويا را كه شايد

 

 

 

من باشم و تو باشي و يك آسمان عشق

 

تو باشي و من باشم و فردا كه شايد

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آنجا بود کمی دورتر از هستی

دورتر از بودن و دورتر از دوست داشتن

من بودم که مبهوت و منجمد می دیدم همه ی مردمی را که در زندگی غوطه می خوردند و آنرا باور داشتند

دیدم عاشق و معشوقی را که به هم گل می دادند

دیدم معنای محبت چون شیشه ریزه هایی در هوا خرد شد و هیچ از آن باقی نماند

من بر لبه پرتگاه نیستی ایستاده ام و لغزشم نزدیک است

اما

چه هدفی از این بودنم در کار بود ؟

چه هدفی از این آمدن و ماندن و رفتن و خوردن و خوابیدن و عشق ورزیدن در کار بود ؟

اینهمه رفتن ها و ماندن ها

اینهمه بودن ها و شدن ها

اینهمه تلخی ها و شیرینی ها

اینهمه بایدها و نبایدها

برای چه ؟

من در پس این چراها به استیصالی سرسام آور گرفتار آمدم

و در این پستوی جنون انگیز تلو تلو خوران باده می نوشم

می گریم و می نالم

تا در چرایی خود دفن شوم

و نیستی را به من هدیه دهند ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من یک زنم ..

هر چقدر هم که ادای محکم بودن را در بیاورم

هر چقدر هم که ادای مستقل بودن ..

و هر چقدر هم که بگویم ممنون ! خودم از پسش برمی آیم !

باز هم تهِ تهش

به سینه ی مردانه ات نیاز دارم ؛

به دست هایت حتی ..

نمی دانی چه لذتی دارد

وقتی با تو از خیابان رد می شوم!!!

 

 

 

elm6260_ashpazonline_weblog_1331012889.jpg

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بعضي وقتا يه تك بيتي هايي تو يه سري شرايط و لحظه هاي خاص زندگي برامون خيلي جلب توجه ميكنن كه حفظشون براي حتي آدمايي مثل من كه قدرت حفظ شعر ندارن ممكن ميشه.

 

 

توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه

معصیت را خنده می آید ز استغفار ما...!

 

regret4%20-%20Copy.jpg

  • Like 10
لینک به دیدگاه

من که بودم و که خواهم بود را کنار گذاشتم...

در پی آنم که...که باشم....یا که هستم...

 

پسوند ها و پیشوند ها را کنار گذاشتم....

تا برسم به اصل مطلب..حاشیه ها را کنار گذاشتم...

 

من همینم...همین حالا..همین بود...

در آنِ نبود و فکرِ وجودِ قبلم را کنار گذاشتم....

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفه ها...

تهی از موج و سراب...

دورتر از رفقا...

خالی از هرچه فراق!!

من نه عاشق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...

من دلم تنگ خودم گشته و بس...!

r1z3are52jnxn23d8xd.jpg

  • Like 5
لینک به دیدگاه

حالم به ساعتی می ماند....

که عقربه هایش...

در پی آنند که سیقت از زمان بگیرند...

غافل از آنند که خود...

از آنِ زمانند در لحظه...

ذره ای هستند...در مقابل آن..

در مقابل آن که لاجرم است...

و خواهد بود...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

نفس می کشم نبودنت را

 

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

 

می دانی

 

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...