ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ شما مردی را ندیده اید که سر من روی شانه هایش جا مانده باشد؟ 8 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ در انتهای حدود خود پوچی مفرطی دیدم که رنگ سفید بی روحی داشت همه آنجا مرده بودند پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، معشوقه ، خاطرات کودکی من بودم و هیچ هیچی که من بودم و منی که هیچ بود ... 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۰ پایم بر زمین می لغزد! اما... نمی ترسم، دستانت حامی منند ♥ 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ خود را به صخره مي زنم فردا كه شايد «ساحل » شوم آغوش دريا را كه شايد يك موج از چشم سياهت در نگاهم پيدا كند آغاز رويا را كه شايد من باشم و تو باشي و يك آسمان عشق تو باشي و من باشم و فردا كه شايد 8 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ این روزها کم حوصله ام و کم حافظه... فقط عمق نگاهت همیشگی ست و فراموش نمی شود! 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۰ این روزها تو نیستی و من مدام برای خودم چای می ریزم. 6 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ آنجا بود کمی دورتر از هستی دورتر از بودن و دورتر از دوست داشتن من بودم که مبهوت و منجمد می دیدم همه ی مردمی را که در زندگی غوطه می خوردند و آنرا باور داشتند دیدم عاشق و معشوقی را که به هم گل می دادند دیدم معنای محبت چون شیشه ریزه هایی در هوا خرد شد و هیچ از آن باقی نماند من بر لبه پرتگاه نیستی ایستاده ام و لغزشم نزدیک است اما چه هدفی از این بودنم در کار بود ؟ چه هدفی از این آمدن و ماندن و رفتن و خوردن و خوابیدن و عشق ورزیدن در کار بود ؟ اینهمه رفتن ها و ماندن ها اینهمه بودن ها و شدن ها اینهمه تلخی ها و شیرینی ها اینهمه بایدها و نبایدها برای چه ؟ من در پس این چراها به استیصالی سرسام آور گرفتار آمدم و در این پستوی جنون انگیز تلو تلو خوران باده می نوشم می گریم و می نالم تا در چرایی خود دفن شوم و نیستی را به من هدیه دهند ... 4 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ من آن نیم که حلال از حرام بشناسم شراب با تو حلال و آب بی تو حرام . . . . 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ من یک زنم .. هر چقدر هم که ادای محکم بودن را در بیاورم هر چقدر هم که ادای مستقل بودن .. و هر چقدر هم که بگویم ممنون ! خودم از پسش برمی آیم ! باز هم تهِ تهش به سینه ی مردانه ات نیاز دارم ؛ به دست هایت حتی .. نمی دانی چه لذتی دارد وقتی با تو از خیابان رد می شوم!!! 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ بعضي وقتا يه تك بيتي هايي تو يه سري شرايط و لحظه هاي خاص زندگي برامون خيلي جلب توجه ميكنن كه حفظشون براي حتي آدمايي مثل من كه قدرت حفظ شعر ندارن ممكن ميشه. توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما...! 10 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ گیرم که خلق را فریفتی به طریقی با دست انتقام طبیعت چه می کنی؟! 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ من که بودم و که خواهم بود را کنار گذاشتم... در پی آنم که...که باشم....یا که هستم... پسوند ها و پیشوند ها را کنار گذاشتم.... تا برسم به اصل مطلب..حاشیه ها را کنار گذاشتم... من همینم...همین حالا..همین بود... در آنِ نبود و فکرِ وجودِ قبلم را کنار گذاشتم.... 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ به یادگار ساعتی بر دست ات بسته ام ... که یادت نرود !! چقدر زمان باید بگذرد تا یکی مثل من دوباره عاشق یکی مثل تو شود. 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ امشب... نبودنت جورِ دیگری ست، مثل بودنِ شراب... نکند مرا گرفته باشی و باشی؟! 2 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۰ من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!! عاری از عاطفه ها... تهی از موج و سراب... دورتر از رفقا... خالی از هرچه فراق!! من نه عاشق هستم ؛ و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من... من دلم تنگ خودم گشته و بس...! 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۰ حالم به ساعتی می ماند.... که عقربه هایش... در پی آنند که سیقت از زمان بگیرند... غافل از آنند که خود... از آنِ زمانند در لحظه... ذره ای هستند...در مقابل آن.. در مقابل آن که لاجرم است... و خواهد بود... 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۰ مرا به یاد بیاور و تحسین کن شهامتی می خواهد بودن و نفس کشیدن و تو را هرروز فراموش کردن. 5 لینک به دیدگاه
سارا. 1380 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۰ دنیای این روزهای من ، درگیر تنهایی شده تنها مدارا میکنیم ، دنیا عجب جایی شده 4 لینک به دیدگاه
سارا. 1380 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۰ من در غم تو .تودر وفای دگری / دلتنگ تو من تو دلگشای دگری در مذهب عاشقان روالی باشد / من دست تو بوسم و تو پای دگری 3 لینک به دیدگاه
سارا. 1380 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۰ نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده