petram 89 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۰ شبی دیگر ٔبر اویزم ز تا ق چرخ تابنده خیالی را که چون اختر به اوج اندر گریزان است در این موج زمرد فام بس درّ است غلت نده در این باغی که در بسته است ، بس گلبرگ ریزان است همیدون سایهای خاکستری رنگ و پریشانم بروی شعله میلغزم در این شبهای بارانی هیاهویی که از لبها تراویدست میدانم که جان را آشنایی هاست با اسرار پنهانی توای شاهین نیرومند ٔبر کهسار آبی رنگ خبر داری اگر از آتش خورشید جادوگر مرا هم شهپری فرما شگرف و آسمان آهنگ که تا از چشمه چرخنده گردون ٔبر آرام سر 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۰ چهل قرن از نخستین بوسه دورم پر از دل شوری دریای شورم هزاران سال از آغوش تو خالی همیشه جای تن پوش تو خالی 4 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ هركسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويــــد روزگـــار وصــل خويـــش 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ تابکی گردم از آن دلبر خودکام جدا چند باشم ز وصالش من ناکام جدا من از آن روز که عاشق به رخ يار شدم گشته پهلوی من از بستر آرام جدا تو نکونام و من گمشده رسوای جهان خوب کردی که شدی از من بدنام جدا 5 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ گوینـــد کســـان بهشت بـا حــــــــــور خــوش است مــن می گویـــــــــم کــه آب انگــــــور خــوش است ایـن نــقــد بـــگـیـــر و دســـت از آن نـــسیـــه بــدار آواز دهـــــــــــل شـــنـیـــــــدن از دور خـــوش است 3 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۰ ادعا نميكنم ستارهام يك شهاب تكهپارهام ادعا نميكنم كه دست نور روي شانۀ من است روز در مسير روشنش ميهمان خانۀ من است ادعا نميكنم ولي تا تو ميرسي ناگهان شهاب ميشوم! ميجهم به سمت آسمان بيدليل آفتاب ميشوم! 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۰ با مدّعی مگویید ، اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی ، کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش آن صنم چه خوش گفت ، در محفل مُغانم با کافران چه کارت ، گر بت نمی پرستی سلطان من خدا را ، زلفت شکست ما را تا کِی کند سیاهی ، چندین درازدستی در گوشه ی سلامت ، مسطور چون توان بود تا نرگس تو با ما ، گوید رموز مستی آن روز دیده بودم ، آن فتنه ها که برخاست کز سرکشی زمانی ، با من نمی نشستی عشقت به دست طوفان ، خواهد سپرد حافظ چون برق از این کشاکش ، پنداشتی که جستی 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۰ عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم مرز بی پايان مهرت را به من بخشيده ای در جوابت هر چه دارم من فدايت می کنم نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای من وجودم را هميشه فرش راهت می کنم ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت می کنم بر خرابات وجودم زندگی بخشيده ای تا نفس دارم هميشه شاد شادت می کنم 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۰ خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى لحظه هاى کاغذى را روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى آفتاب زرد وغمگین، پله هاى رو به پایین سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى عصر جدول هاى خالى، پارک هاى این حوالى پرسه هاى بى خیالى، نیمکت هاى خمارى رونوشت روزها را روى هم سنجاق کردم: شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى روى میز خالى من، صفحه باز حوادث درستون تسلیت ها، نامى از مایادگارى قیصر 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۰ در اين شب، سپيده نادميده، تير شب به خونش درکشيده اميد چه داری از اين شب که در خون کشيده، سپيده تيغ برکش، آذر فشان، نغمهها را تندری کن در دل شب، رخ برفروز، کار مهر خاوری کن از درون سياهی برون تاز، پرچم روشنايی برافراز تا جهانی از تباهی وارهانی، تيغ شب را تير بر دل، برنشانی لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ من فراموشش نکرده ام من از نهایت درد به بی حسی رسیده ام...! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ [h=6]که خاطرات به مغزت/ هجوم آوردند میان مردمی اما چقدر بیگانه! صدای مشت، به دیوار مشت کوبیدن صدای ریختن ِ آجر آجر ِ خانه[/h] فاطمه اختـــصـاری 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۹۰ چه فرقی می كند در سيرك يا در خانه؟! خنده ات كه تلخ باشد دلت كــه خون باشد تو هم دلقكی..! 9 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۹۰ زیر باران آدم ترم! خاک تنم، بوی دست های گلی خدا را خواهد گرفت ... ********** 5 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ به دست های خود نگاه میکنم... که از سپیده تا غروب هزار کاغذ سپید را سیاه میکند هزار لحظه عزیز را تباه میکند تو را فریب میدهد ، مرا فریب میدهد گناه میکند... 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ من بی دل و دستارم در خانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خویش برنخاست که من به زندگی نشستم! "شاملو" 5 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ "من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح میدهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لرِ بلوچِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکاییِ آسیاییام، یک سیاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح میدهم شعر شیپور باشد، نه لالایی" احمد شاملو 4 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ تاریکم و شب از دل من میجوشد تکرار به تکرار خودش میکوشد تکراریام آنقدر که حالا دیگر پیراهنم از حفظ مرا میپوشد! جلیل صفربیگی 4 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ این خاطره های تلخ سر می گردد این رنج مدام مختصر می گردد امروز اگر چه درد داریم بدان یک روز ورق دوباره بر می گردد 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده