رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

شبی دیگر ٔبر اویزم ز تا ق چرخ تابنده

خیالی را که چون اختر به اوج اندر گریزان است

 

در این موج زمرد فام بس درّ است غلت نده

در این باغی‌ که در بسته است ، بس گلبرگ ریزان است

 

همیدون سایه‌ای خاکستری رنگ و پریشانم

بروی شعله میلغزم در این شبهای بارانی

 

هیاهویی که از لب‌ها تراویدست می‌دانم

که جان را آشنایی هاست با اسرار پنهانی

 

تو‌ای شاهین نیرومند ٔبر کهسار آبی رنگ

خبر داری اگر از آتش خورشید جادوگر

 

مرا هم شهپری فرما شگرف و آسمان آهنگ

که تا از چشمه چرخنده گردون ٔبر آرام سر

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چهل قرن از نخستین بوسه دورم

پر از دل شوری دریای شورم

هزاران سال از آغوش تو خالی

همیشه جای تن پوش تو خالی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تابکی گردم از آن دلبر خودکام جدا

چند باشم ز وصالش من ناکام جدا

من از آن روز که عاشق به رخ يار شدم

گشته پهلوی من از بستر آرام جدا

تو نکونام و من گمشده رسوای جهان

خوب کردی که شدی از من بدنام جدا

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گوینـــد کســـان بهشت بـا حــــــــــور خــوش است

مــن می گویـــــــــم کــه آب انگــــــور خــوش است

 

 

ایـن نــقــد بـــگـیـــر و دســـت از آن نـــسیـــه بــدار

آواز دهـــــــــــل شـــنـیـــــــدن از دور خـــوش است
  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ادعا نمي‌كنم ستاره‌ام

يك شهاب تكه‌پاره‌ام

ادعا نمي‌كنم كه دست نور

روي شانۀ من است

روز در مسير روشنش

ميهمان خانۀ من است

ادعا نمي‌كنم ولي

تا تو مي‌رسي

ناگهان شهاب مي‌شوم!

مي‌جهم به سمت آسمان

بي‌دليل آفتاب مي‌شوم!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

با مدّعی مگویید ، اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی

 

عاشق شو ار نه روزی ، کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

 

دوش آن صنم چه خوش گفت ، در محفل مُغانم

با کافران چه کارت ، گر بت نمی پرستی

 

سلطان من خدا را ، زلفت شکست ما را

تا کِی کند سیاهی ، چندین درازدستی

 

در گوشه ی سلامت ، مسطور چون توان بود

تا نرگس تو با ما ، گوید رموز مستی

 

آن روز دیده بودم ، آن فتنه ها که برخاست

کز سرکشی زمانی ، با من نمی نشستی

 

عشقت به دست طوفان ، خواهد سپرد حافظ

چون برق از این کشاکش ، پنداشتی که جستی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم

با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم

 

مرز بی پايان مهرت را به من بخشيده ای

در جوابت هر چه دارم من فدايت می کنم

 

نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای

من وجودم را هميشه فرش راهت می کنم

 

ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا

عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت می کنم

 

بر خرابات وجودم زندگی بخشيده ای

تا نفس دارم هميشه شاد شادت می کنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى

شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى

 

لحظه هاى کاغذى را روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى

 

آفتاب زرد وغمگین، پله هاى رو به پایین

سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى

 

عصر جدول هاى خالى، پارک هاى این حوالى

پرسه هاى بى خیالى، نیمکت هاى خمارى

 

رونوشت روزها را روى هم سنجاق کردم:

شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى

 

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى

 

روى میز خالى من، صفحه باز حوادث

درستون تسلیت ها، نامى از مایادگارى

 

قیصر

 

:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

در اين شب، سپيده نادميده، تير شب به خونش درکشيده

اميد چه داری از اين شب که در خون کشيده، سپيده

 

تيغ برکش، آذر فشان، نغمه‌ها را تندری کن

در دل شب، رخ برفروز، کار مهر خاوری کن

 

از درون سياهی برون تاز، پرچم روشنايی برافراز

تا جهانی از تباهی وارهانی، تيغ شب را تير بر دل، برنشانی

لینک به دیدگاه

[h=6]که خاطرات به مغزت/ هجوم آوردند

 

میان مردمی اما چقدر بیگانه!

 

صدای مشت، به دیوار مشت کوبیدن

 

صدای ریختن ِ آجر آجر ِ خانه[/h]

فاطمه اختـــصـاری

  • Like 7
لینک به دیدگاه

به دست های خود نگاه میکنم...

که از سپیده تا غروب هزار کاغذ سپید را سیاه میکند

هزار لحظه عزیز را تباه میکند

تو را فریب میدهد ، مرا فریب میدهد

گناه میکند...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من بی دل و دستارم در خانه خمارم

یک سینه سخن دارم

هین شرح دهم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

"من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌کند. نه ابرو درهم می‌کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه‌بان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح می‌دهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لرِ بلوچِ کردِ فارسم، یک فارس‌زبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکاییِ آسیایی‌ام، یک سیاه‌پوستِ زردپوستِ سرخ‌پوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌کنم. من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد، نه لالایی"

 

احمد شاملو

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این خاطره های تلخ سر می گردد

این رنج مدام مختصر می گردد

 

امروز اگر چه درد داریم بدان

یک روز ورق دوباره بر می گردد

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...