رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

گر بدی گفت حسودی ورقیبی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

 

...........

...

.

.

.

.

 

حافظ! ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سربه مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ؛ لعل شود در مقام صبر...

آری شود...لیک به خون جگر شود...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تو رو تو گریه می بوسم ، تو رو که غرق لبخندی

رو این حالی که من دارم ، چرا چشماتو می بندی

 

بذار این آخرین روز رو تمام باورت باشم

بذار فردا تو این خونه ، تو آغوش تو پیدا شم

 

نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری

بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری

نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری

بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری

 

نمی دونی چه آشوبم از این آرامش خونه

از این رویای شیرینی که می دونم نمی مونه

چه قدر این حس من خوبه ، همین که از تو می میرم

همین که هر نفس امشب ، هوامو از تو می گیریم...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

عروس آسمانی تمام عاشقانه ها

بخاطر دلم بخوان تو بهترین ترانه را

 

بیا که عاشقی کنم برای چشمهای تو

بیا که از تو پر شوم ، فدای چشمهای تو

 

سکوت خسته ی مرا کسی به دل نمی خرد

به باغ شادمانه ها کسی مرا نمی برد

بیا بخوان که عشق را به پای تو کشیده ام

 

بیا بخوان که جز تو را کسی به دل ندیده ام

نگاه کن به روی من ، چُنان فرشته ی نجات

و سوی من روانه شو ، تو ای بهانه ی حیات

 

میان خاطرات من ، کمی بیا قدم بزن

میان این دقیقه ها ، غم مرا به هم بزن

تویی که در جواب من ، همیشه آه می کشی

تن خمیده ی مرا ، شبیه ماه می کشی

تو بهترین ترانه ای که از دلم نمی روی

تو شعر صادقانه ای ، که جاودانه می شوی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

برخیزم و عزم باده ناب کنم

رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم

این عقل فضول پیشه را مشتی می

بر روی زنم چنانکه در خواب کنم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک دخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوئیا زلزله آمد

گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

که زکویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

با تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم

 

 

 

هما میرافشار

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نگاه کن ... روبرو را میگویم

 

کسی شبیه تو دارد آغوشش را به من / می کشاند

 

و کسی شبیه من دارد لب هایش را / از دندان های تو / گاز میگیرد...

 

اما من و تو

 

در سینما نشسته ایم و دستهایمان

 

حتی از سر ِ اشتراک صندلی ها در / دسته ی شان / به هم نمی خورند ...

 

هومن شریفی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
×
×
  • اضافه کردن...