sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۰ بر سنگ مزارم بنویس : زیر این سنگ جوانی خفته ست با هزاران ای کاش . . . و دو چندان افسوس ! که به هر لحظه عمرش گفته ست. . . بنویس : این جوان بر اثر ضربه کاری مرده ست 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۰ چوب کبریت های نیمه سوخته و چشم هایی ... در حسرت دوباره دیدنت . به امتحانش می ارزید ولی ای کاش قصه های زمان کودکی بر اساس واقعیت بود !!! 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۰ چه باک از آن که می گوید نخوان ، ساکت ، مگو وقتی خدایم در اولین دیدار می گوید ، بخوان ما را چه ترس از ظلمت شب ها به هنگامی که نور اسمان ها و زمین ، آغوش بگشاید و می گوید،عزیزم حاجتی داری اگر اینک بخوان ما را که من حاجت روا کردن برای بنده ام را ، دوست می دارم ... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۰ رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست 4 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۰ من خدا را دارم کوله بارم بر دوش ، سفری میباید ، سفری تا ته تنهایی محض ، هرکجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی ، فقط آهسته بگو : من خدا را دارم 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۰ به اعتماد شکوفای عشق ، شک کردی به مومنانه ترین های عشق ، شک کردی مسیر رفته ی خود را دوباره پیمودی به بی نهایت زیبای عشق ، شک کردی صداقت ِ سخن ِ ساده را نفهمیدی و کودکانه ، به معنای عشق ، شک کردی تویی که ابری ابری شدی و باریدی چرا دوباره به معنای عشق ، شک کردی ؟ همیشگی شدی ، ای انتظار بی هنگام و در رسیدن فردای عشق ، شک کردی دوباره رد تو در کوچه باغ گم شده است چرا که در « من ِ» پیدای عشق شک کردی 5 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ گاه دلتنگ مي شوم دلتنگتر از همه دلتنگي ها گوشه اي مي نشينم و حسرت ها را مي شمارم و باختن ها را، و صداي شکستن ها را... نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام و کدام خواهش را نشنيدم و به کدام دلتنگي خنديدم که اين چنين دلتنگم. دلتنگم، دلتنگ...! 3 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۰ اجتماعی شدیم و می بخشید! اجتماعی شدیم و مجبوریم ما دهه شصتیای بی رویا ما دهه شصتیای مغروریم ما دهه شصتیای بی منطق یاغیای همیشه غمگینیم روزا دنبال ِ عشق می گردیم شبا خوابای پورن می بینیم توی شهری که عصر ِ پنج شنبه هاش پُر ِ ماشین ِ گشت ِ ارشاده اجتماعی شدیم و می دونیم که اتفاق ِ بدی نیافتاده ! ما سیاسی شدیم، می بخشید سخت تسلیم ِ استرس می شیم ما سیاسی شدیم و می دونیم ساده چوب ِ دو سر نجس می شیم ... 7 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۰ سندن سونرا ظولوم ظولوم آغلادیم نئچه کونول قیریب اورک داغلادیم نه کیمسه نی سئویب نه بئل باغلادیم اؤتوشمه دی بیر آن غمسیز کدرسیز 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۰ بعد از تو توی دلم نیمه شبا هیچی جز غم نیست... حسرتت موند به دلم.. 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۰ خـیــس اشـکـم بـرایـم کـمـی چــتـــر تـجـویـز کـن...! 7 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۰ هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد... امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که بخاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند... 2 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۰ هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم دکتر علی شریعتی 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ دلم تنگ می شود، گاهی برای حرف های معمولی برای حرف های ساده برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب شام چه خوردی؟» برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / «شادی پسر زایید.» و چه قدر خسته ام از «چرا؟» از «چه گونه!» خسته ام از سوال های سخت، پاسخ های پیچیده از کلمات سنگین فکرهای عمیق پیچ های تند نشانه های با معنا، بی معنا دلم تنگ می شود، گاهی برای یک «دوستت دارم» ساده دو «فنجان قهوه ی داغ» سه «روز» تعطیلی در زمستان چهار «خنده ی» بلند و پنچ «انگشت» دوست داشتنی مصطفی مستور 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ سیگار با مشروب با طعم هماغوشی یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی… تنهایی ِ در جمع، در تن های تنهایی با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ و انگــــــار هــــــــزار ســــال است که در حاشـــــــیه ی این رود رد گلــپونه های وحشــــــی را دنبال می کنم من ... هراز گاهی می ایســـــــتم پشت سرم را می پایم امـــا نشــــانی نیســـت ... تنهــــا هوایی مه آلود...مبهم ! همــــین!! تو نیستی تو سال هاست که نیســـــتی امــــا چــــــــــرا من از آب و آینــــه ، از رود ، از گلپـــونه ها ، از شـــب ، از ســـتاره ، از ســــــپیده ، از پرنــــــده ، از پـــــــــــرواز .... بی وقفـــــــه ســــــراغ تـــــــو را می گیرم هنــــــــــوز ...؟!! 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۰ سعدی! چو جورش می بری؛ نزدیک او دیگر مرو ای بی بصر ! من می روم ؟! او می کشد قلـاب را 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۰ چرا وقتی میروی همه جا تاریک می شود؟ انگار از اول مرده بودم و ترسیده بودم و تو هم نبودی … نه اینکه گریه کنم، نه فقط دارم تعریف میکنم چرا بغض کرده بودم و آرام نمیگرفتم. چه آرزوی دلانگيزیست! نوشتن افسانهای عاشقانه بر پوست تنت و خواندن آن برای تو … چه آرزوی شورانگيزیست! تملّک قيمتیترين کتاب خطی جهان ورق ورق کردنش، دست به آن کشيدن، و همين نوازش ساده که زير نگاهم لبخند بزنی … چه افسانهی قشنگی به تنت مینويسم بانوی من! چه قشنگ به تنت افسانه میخوانم سراسيمه آمدن و دستپاچه بوسيدن با تو زير نگاهت افسون شدن با من. میدانی؟ حتا صدای قلبم هم نمیآمد انگار همهاش را برای نفسهات شمرده باشم حالا تمام شده بود … نه اینکه ترسیده باشم، نه فقط میخواستم بگويم چرا نصف شب پاشدم و رفتم زیر تخت خوابیدم که خدا مرا بی تو نبیند … عباس معروفی 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۰ یادم آمد شوق روزگار کودکی مستی بهار کودکی ... یادم آمد آن همه صفای دل که بود خفته در کنار کودکی ... 4 لینک به دیدگاه
s_solhjou 1598 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۰ تو نباشي و باران ببارد هيچ لطفي برايم ندارد آسمان تا ابد هم ببارد بي تو فرقي برايم ندارد باز من ماندم و بي كسي ها در هياهوي دلواپسي ها گريه هايم تمامي ندارد درد من التيامي ندارد كاش دستي تكان داده بودي رفتنت را نشان داده بودي شعر:مهرداد نصرتی 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده