masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۳ جای مهتاب به تاریکی شبها، تو بتاب... من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند... اینک این من که به پای تو در افتادم باز.... ریسمانی کن از آن موی دراز، تو بگیر... تو ببند... تو بخواه... پاسخ چلچله ها را تو بگو... قصه ابر هوا را تو بخوان... تو بمان با من، تنها تو بمان .... در دل ساغر هستی تو بجوش. من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست! آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ گاهی دلم می خواهد "بدجنس شوم" از همان بدجنسی ها که کسی را جذب خودت کنی فقط برای "نه" گفتن یا هوس میکنم به عشق قبلهای خودم ثابت کنم هنوزم فکرش در گیر خودم است و یا سراغ بگیرم از کسی که می دانم برایم ضعف میکند و خوب می داند هیچ وقت دستش به من نمی رسد و باز یا مثلا نشان دهم باشد هرچی تو بگویی فقط بیا و من نروم و باز باز باز به طریقی نشان دهم "کسی که نخواست من بودم" بماند که هیچکدام این کارها را نخواهم کرد اَدا در می آورم که بدجنسم تا در ذهنم تصویر بسازم انتقام بگیرم که شاید شاید شاید دل نجیب و تنهایم آرام بگیرد و الا من اگراهل این حرفها بودم تنها نبودم . گاهی دلم می خواهد "بدجنس شوم" 3 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ روزگارم بد نیست غم كم میخورم كم كه نه هر روز كم كم میخورم آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب عشق از من دور و پایم لنگ بود غیمتش بسیار دستم تنگ بود گر نرفتم هر دو پایم خسته بود شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود چند روز یست كه حالم بد نیست حال ما از این و آن پرسیدنیست گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمد و حالم را گرفت ما زیاران چشم یاری داشتیم ... خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ تو رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو ، شبها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم . . . 2 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ اي دريغ، از پاي بي پاپوشِ من دردِ بسيارُ لبِ خاموش من... / 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ درگیر رویای تو ام ، منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن... دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است... هرکاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه؟؟؟ یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است... 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۳ هر که دیده ست مرا گفته غمی با من هست غمی آواره که در هر قدمی با من هست 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ یه دل یه کوچه ی سرد دادم پی ت میگردم. تو خوب باش و برگرد. آخه تو دنیای منی آخه تو رویای منی ........ سراغی از من بگیر.... از من دل نکن نرو..... ......... 1 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ دردم ازیارست و درمان نیزهم.... 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ دل ای دل غمزده در سینه ی غمناک سلام کعبه ی عشق توئی پاک تر از پاک سلام مرهمی نیست کزآن درد تو آرام شود ای به زخم همگان مرهم و تریاک سلام لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ تو" ماه"ی و من ماهی ِ آن برکه ی کاشی...اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی... 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرادر غربت فردا رها كرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار كوچه ها كرد به من گفت تنها و غریب است ببین با غربتش با من چه ها كرد تمام هستیم بود و ندانست كه درقلبم چه آشوبی به پا كرد و او هرگز شكستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا كرد لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ گفت روزی به من خدای بزرگ نشدی از جهان من خشنود ! این همه لطف و نعمتی که مراست چهرهات را به خنده ای نگشود ! این هوا ، این شکوفه، این خورشید عشق ، این گوهر جهان وجود این بشر ، این ستاره ، این هوا این شب و ماه و آسمان کبود ! این همه دیدی و نیاوردی همچو شیطان ، سری به سجده فرود ! در همه عمر جز ملامت من گوش من از تو صحبتی نشنود ! وین زمانه هم در آستانه مرگ بی شکایت نمی کنی بدرود ! گفتم:آری درست فرمودی که درست است هر چه حق فرمود خوش سرایی ست این جهان ، لیکن جان آزادگان در آن فرسود جای اینها که بر شمردی ، کاش در جهان ذره ای عدالت بود. 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا میبرم از شهر شما این دل خسته و دیوانه خویش 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۳ در این دیار خسته کش دیگه بریده نفسم هر چه تلاش میکنم به ارامش نمیرسم 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۳ حالا دیگر یک خط در میان گریه میکنم، حالا دیگر شانههایم صبورتر شدهاند و با هر تلنگری که گریه میزند بیجهت نمیلرزند! انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای از چشمهایم نمیافتد و پاییزِ من اتفاق زردیست که میتواند ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد! حالا تو هی به من بگو بهار میآید .. 3 لینک به دیدگاه
ali jaafari 1206 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۳ نمونده اون غریبه... حالا که اون نمونده.. مجنونم و دیوونه.... حالی دیگه نمونده... 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۳ پاییز می رسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند او می رسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد، خدا کند او می رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند... علیرضا بدیع 2 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۳ وصف حال الانم از زبون محسن جاوشى! دلوابس و بيتابم باز امشبم بيخوابم حس خوبى ندارم جشام همش به ساعته 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده