رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

جای مهتاب به تاریکی شبها، تو بتاب...

من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند...

 

اینک این من که به پای تو در افتادم باز....

ریسمانی کن از آن موی دراز،

تو بگیر...

تو ببند...

تو بخواه...

پاسخ چلچله ها را تو بگو...

قصه ابر هوا را تو بخوان...

تو بمان با من، تنها تو بمان ....

 

در دل ساغر هستی تو بجوش.

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست!

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گاهی دلم می خواهد

"بدجنس شوم"

 

از همان بدجنسی ها

که کسی را جذب خودت کنی

فقط برای "نه" گفتن

یا

هوس میکنم به عشق

قبلهای خودم

ثابت کنم هنوزم فکرش در گیر خودم است

و

یا

سراغ بگیرم از کسی که می دانم برایم

ضعف میکند

و خوب می داند هیچ وقت دستش

به من نمی رسد

و باز

یا

مثلا نشان دهم باشد

هرچی تو بگویی فقط بیا

و من نروم

و باز باز باز

به طریقی نشان دهم

"کسی که نخواست من بودم"

بماند که

هیچکدام این کارها

را نخواهم کرد

اَدا در می آورم که بدجنسم

تا در ذهنم

تصویر بسازم

انتقام بگیرم

که

شاید

شاید

شاید

دل نجیب و تنهایم آرام بگیرد

و الا

من اگراهل این حرفها بودم

تنها نبودم

.

گاهی دلم می خواهد

"بدجنس شوم"

  • Like 3
لینک به دیدگاه

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كم كم میخورم

آب می خواهم، سرابم می دهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

 

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب

عشق از من دور و پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

 

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

 

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسیدنیست

 

گاه بر زمین زل میزنم

گاه بر حافظ تفعل میزنم

 

حافظ فرزانه دل فالم را گرفت

یك غزل آمد و حالم را گرفت

 

ما زیاران چشم یاری داشتیم ... خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

درگیر رویای تو ام ، منو دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن...

دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود

حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود...

خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم

درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم...

باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست

اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است...

هرکاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه

چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه؟؟؟

یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن...

خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم

درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم...

باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست

اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

یه دل یه کوچه ی سرد

دادم پی ت میگردم.

تو خوب باش و برگرد.

آخه تو دنیای منی

آخه تو رویای منی

........

سراغی از من بگیر....

از من دل نکن نرو.....

.........

  • Like 1
لینک به دیدگاه

krdnfsh4650fndoouc9x.jpg

دل

ای دل غمزده در سینه ی غمناک سلام

کعبه ی عشق توئی پاک تر از پاک سلام

مرهمی نیست کزآن درد تو آرام شود

ای به زخم همگان مرهم و تریاک سلام

لینک به دیدگاه

شبی غمگین شبی بارانی و سرد

مرادر غربت فردا رها كرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار كوچه ها كرد

به من گفت تنها و غریب است

ببین با غربتش با من چه ها كرد

تمام هستیم بود و ندانست

كه درقلبم چه آشوبی به پا كرد

و او هرگز شكستم را نفهمید

اگر چه تا ته دنیا صدا كرد

لینک به دیدگاه

گفت روزی به من خدای بزرگ

نشدی از جهان من خشنود !

این همه لطف و نعمتی که مراست

چهرهات را به خنده ای نگشود !

این هوا ، این شکوفه، این خورشید

عشق ، این گوهر جهان وجود

این بشر ، این ستاره ، این هوا

این شب و ماه و آسمان کبود !

این همه دیدی و نیاوردی

همچو شیطان ، سری به سجده فرود !

در همه عمر جز ملامت من

گوش من از تو صحبتی نشنود !

وین زمانه هم در آستانه مرگ

بی شکایت نمی کنی بدرود !

گفتم:آری درست فرمودی

که درست است هر چه حق فرمود

خوش سرایی ست این جهان ، لیکن

جان آزادگان در آن فرسود

جای اینها که بر شمردی ، کاش

در جهان ذره ای عدالت بود.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

حالا دیگر

یک خط در میان گریه می‌کنم،

حالا دیگر

شانه‌هایم صبورتر شده‌اند

و با هر تلنگری که گریه می‌زند

بی‌جهت نمی‌لرزند!

 

انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانه‌ای

از چشم‌هایم نمی‌افتد

و پاییزِ من

اتفاق زردی‌ست

که می‌تواند

ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!

 

حالا تو هی به من بگو

بهار می‌آید ..

  • Like 3
لینک به دیدگاه

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

 

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

 

 

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

 

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

 

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

 

علیرضا بدیع

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...