رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

بارها گفته ام و بار دگر میگویم

 

که من دل شده این ره نه به خود میپویم

 

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

 

آنچه استاد عزل گفت بگـــــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

میگویم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این روزها...

 

بیشتر از قبل حال همه را می پرسم...

 

سنگ صبور غم هایشان می شوم...

 

اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم...

 

اما...

 

یک نفر پیدا نمی شود

 

که دست زیر چانه ام بگذارد...

 

سرم را بالا بیاورد و بگوید:

 

حالا تو برایم بگو...!

 

 

 


  • Like 4
لینک به دیدگاه

بار دیگر آمدم دیوانه‌وار

رو رو ای جان، زود زنجیری بیار...

 

غیر آن زنجیر زلف دلبرم

گر دو صد زنجیر آری بگسلم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من : همه چی از یاد آدم می ره

مگه یادش که همیشه یادشه

یادمه قبل از سوال

کبوتر با پای من راه می رفت

جیرجیرک با گلوی من می خوند...

 

حسین پناهی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آتش از اندوه هجران بهتر است

 

بی قرارم کردی و گفتی صبوری بهتر است

 

من نمی دانم کجا خواندم ، که یادم داده است ؟

 

یار وقتی در کنارت نیست ، کوری بهتر است ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اگر بیـــایی

این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را

تـــلافی نمیـــکنم…

آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم

که دیــگر نتــــوانـــی

هــــرگــز بــــروی…

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این روزها خود را دستِ کم می گیرم!

 

شاید مساوی شوم با آن ساده لوحانی...که مرا دستِ بالا می گیرند!

 

 

پ.ن:فیلسوفی شدیم در این دمدمای صبح!:ws37:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

گاهی بی هیچ دلیلی ذهنت تهی می شود!

سرشاری از لبخندهای مصنوعی و یک نقاب که بد جور به صورتت نمی آید!

حتی باد سرد کولر گازی که جز سردرد فایده ای برایت ندارد خنکت نمیکند.

این جور وقت ها

فقط

باید سکوت کرد....

نه از آن سکوت های مسخره ی تکراری که روی لبانت می نشیند

یک جور تازه...پر از حرف...پر از صدا

و چشمانت....

که با سکوت و نگاه

بگویی

در آغوشم بگیر...بد جور تورا کم آورده ام...

%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...