Sadegh Tafakor 1369 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۲ خرم آن روز کزین منزل ویران بروم ----------راحت جان طلبم وز پی جانان بروم 7 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۲ بارها گفته ام و بار دگر میگویم که من دل شده این ره نه به خود میپویم در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد عزل گفت بگـــــــــــــــــــــــــــــــــــو میگویم 8 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد، ۱۳۹۲ به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم که اشنایی هست 6 لینک به دیدگاه
s4r4kh 2227 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۲ نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر وه ازین آتش روشن که به جان من و توست 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۲ حالم سر جایش است... می پرسی کجا؟... آنجا که در همسایگی اش آرامشِ نگاهت خانه دارد.. 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۲ این روزها... بیشتر از قبل حال همه را می پرسم... سنگ صبور غم هایشان می شوم... اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم... اما... یک نفر پیدا نمی شود که دست زیر چانه ام بگذارد... سرم را بالا بیاورد و بگوید: حالا تو برایم بگو...! 4 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۲ بار دیگر آمدم دیوانهوار رو رو ای جان، زود زنجیری بیار... غیر آن زنجیر زلف دلبرم گر دو صد زنجیر آری بگسلم 3 لینک به دیدگاه
Farhad.Jonobi 2552 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۲ من : همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال کبوتر با پای من راه می رفت جیرجیرک با گلوی من می خوند... حسین پناهی 1 لینک به دیدگاه
parisa.na 1558 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۲ زخمی برپهلویم است که روزگاربرآن نمک می پاشدوهمه گمان می کنندکه من میرقصم... 1 لینک به دیدگاه
parisa.na 1558 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۲ قاصدک شعرمراازبرکن.بروآن گوشه ی باغ سمت آن نرگس مست وبخوان درگوشش وبگوباورکن یک نفریادتورا دمی نبردازدل هرگز...! 8 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۲ آتش از اندوه هجران بهتر است بی قرارم کردی و گفتی صبوری بهتر است من نمی دانم کجا خواندم ، که یادم داده است ؟ یار وقتی در کنارت نیست ، کوری بهتر است ... 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۲ اگر بیـــایی این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را تـــلافی نمیـــکنم… آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم که دیــگر نتــــوانـــی هــــرگــز بــــروی… 7 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۲ این روزها خود را دستِ کم می گیرم! شاید مساوی شوم با آن ساده لوحانی...که مرا دستِ بالا می گیرند! پ.ن:فیلسوفی شدیم در این دمدمای صبح! 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۲ هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی از این زمانه دلم سیر می شود گاهی . . . 7 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۲ احتياج به مستى نيست! يك استكان چاى هم ديوانه ام ميكند وقتى ميزبان چشمان تو باشم. 6 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۲ بهشت برین آسمانی گمشده من... بودن با "تو" در همین زمین خاکی ست. 5 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۲ من باتو خوشم تو خوشی بادل من شاید این خوشی تا ابد موندگاره....:2rqfst4: هوووووو همه دستتتتتتت:hapydancsmil: مردم بسکه همه غمگین بودن 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۲ شبیه شهری شده ام این روزها که آوار کرده زلزله تمام هستی اش را 9 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۹۲ گاهی بی هیچ دلیلی ذهنت تهی می شود! سرشاری از لبخندهای مصنوعی و یک نقاب که بد جور به صورتت نمی آید! حتی باد سرد کولر گازی که جز سردرد فایده ای برایت ندارد خنکت نمیکند. این جور وقت ها فقط باید سکوت کرد.... نه از آن سکوت های مسخره ی تکراری که روی لبانت می نشیند یک جور تازه...پر از حرف...پر از صدا و چشمانت.... که با سکوت و نگاه بگویی در آغوشم بگیر...بد جور تورا کم آورده ام... 3 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۹۲ مروز را به باد سپردم امشب کنار پنجره بیدار مانده ام دانم که بامداد امروز دیگری را با خود می آورد تا من دوباره آن را بسپارمش به باد 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده