taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۰ نــــــــــه ... دیگر هیچکس را دست خدا نمی سپارم هر که را عزیز داشتم دستان خدا را ترجیح داد و ... رفت ، رفت ، رفت 9 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۰ بگو که تا پایان راه عاشقی با من می مانی... می مانی تا دلم آرام شود و به خواب عاشقانه روم... به خوابی روم که تنها در آن خواب تو را ببینم و احساست کنم... به خوابی روم که به جز تو کسی را احساس نکنم... به خوابی روم که رنگی از این دنیای بی محبت را نبینم... 7 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۰ خندیدن هیچ لبخند زدن را هم به فراموشی سپردهام تا آنجا که گاه به التماس لبخندم را میخواهند! و بهانه میآورم! چهرهام با لبخند، زشت میشود صدای ِ خندهام، دلنشین نیست! 7 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ چقدر تند می بارند این ثانیه ها انگار نه انگار که من منتظرم می خواهند هر چه زودتر افول کنند شانس من است ... آری شانس من است خورشید باز سرماخورده ابرها را می خواند تازه به ماه هم پیغام داده که زودتر بتابد ... آری شانس من است که باز هم بدون بازوان گرم امشب را هم در بازوان سرد خود صبح کنم!!! 11 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ تمام می شود نازنین من منحنی درد وقتی در وجود تو به نقطه آشوب می رسد ! مسیر معکوس آغاز می شود همیشه اینگونه بوده است هیچ چیز برای همیشه در اوج خود نمی ماند ... ذره ذره فراموشی ذره ذره فرو ریختن ... ذره ،ذره به سمت دیگر حیات جذب می شویم …! 9 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۰ انصاف نیست که دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی صد بار ببینم... و آنقدر بزرگ باشد.... که نتوانم تو را حتی یک بار ببینم ...!!! 6 لینک به دیدگاه
raha_89 276 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۰ از امشب خوابهایم برای تو از این پس باچشم های باز می خوابم از اینجا به بعد چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می آید و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم از اینجا به بعد که تو چترت را نو می کنی من از راههای پراز چتر رفته برمی گردم ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید از اینجا به هر کجا من بدون ساعت راه می روم بدوه هر روز که صبح را از پنجره به عصر می برد و پای سکوت ماه به خاطره خیره می شود از اینجا به بعد دنیا زیر قدم هایم تمام می شود و تو از دو چشم باز که رو به آخر دنیامی خوابد رو به چترهای رفته تمام خوابهایم را خواهی دید هیوا مسیح 6 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۰ لبخندت ... روزی که میرفتی مرا به آسمان دوخت ! حالا چقدر سال میگذرد که زمین زیر پایم با شتاب میچرخد ... جنوب را به شمال شرق را به غرب میبرد ... درختها را شکوفه میدهد شکوفهها را گل گلها را خاک میکند ... اما تو نیستی بیایی مرا از آسمان بچینی ...! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۰ با تو نگاهم ميچرخد دنبال ستارهاي كه هر شب راهش را گم ميكند به سوي كهكشان نارنجي آنسوي درياها با تو زبانم ميگردد گِرد واژههايي كه طعم دهان تو را دارند و فوج فوج بال در بال كلنگان زنجيرهي زمان را پر از وقفههاي فصلها و فاصلهها ميكنند با تو خواب ميبردم براي ديدن رؤياهايي كه از بيداريام گريختهاند و بيدار ميشوم با تو لب به لب ، حسرت آوازهاي ناسروده دم به دم ، لحظههاي از هم گريزنده سر به سر، خيالهاي تكه تكه و سينه به سينه ، عرياني حافظهاي از ياد رفته 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۰ نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من * * * ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سينه نزديک به مـــن هر آنکـه نزديک، ازو جــــــدا، جــــدا من * * * نه چشــــم دل به ســـــويي، نه باده در سبويي که تــــر کـــــنم گـلـــــــويي، به ياد آشنــــــا من * * * ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــري دلــــــم گرفته اي دوست، هـــــواي گريــه با من * * * نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ چشم می گذارم کنار باران جاده و تا چنداد و چند می شمارم دور می شوی و برف پاک کن هایت برایم دست تکان می دهند ... دلم خوش که پیدایت کنم دوباره ... باید دروغ می گفتم و می سپردمت به چشمهای باز تا چنداد سال بعد قلبم را جایی پیدا کنی و بخندیم ... همه ! 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ شعله انفس و آتشزنه آفاق است غم قرار دل پرمشغله عشاق است جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۰ بر که نمیگردم ، هیــــــــــــــچ ! عطـــر تنـــــم را هـــم ... ...از کـوچــــه هـای پشـــت سرم جمـــع می کنــم که لــــم ندهـــی روی مبــــل های "راحتــــی" با خــاطـــــــره هایـم قـــدم بـــزنی ! 12 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۰ آسان نیست نبودنت اینکه دوباره نخندی روبروی من و بر آسانسور هیچ ساختمان بلندی بالا نرویم ! شاید نگفته باشم و هرگز هم نخواهم گفت به یاد آوردم آخرین روز را نمی دانستیم آخرین است که خدا حافظی گرم تری کنیم ! تو پایین رفتی از پله ها که لبخند بزنی و من همین جا ایستاده ام هنوز که فراموش شوم ... 11 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۰ بر نگاه سرمستت یک ترانه می سازم مطلبی به چشمانت, شاعرانه می سازم آشیانی از امّید در کنار یک ساحل روی شاخه ی سبزی, عاشقانه می سازم از زلالی چشمه وز صفای دریاها زیر خنده ی مهتاب بر تو خانه می سازم منظری ز قلب تو می تراشم از سنگی روی صخره ی کوهی, جاودانه می سازم بخششی همی خواهم ای فراتر از خورشید گر غزل برای تو, عامیانه می سازم 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۰ یک نخ آرامش دود می کنی به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزت بالا رفته اند ... یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایت ... یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ای ... یک نخ خودخواهی به یاد وقتهایی که دیگری غیر از خودت را می خواهی ... . . . کمی زمان لطفا ! به اندازه یک نخ دیگر به اندازه قدمهای کوتاه عقربه ... . . . یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده ... 11 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۰ راستی , تو هم دیده ای ؟ همه ی آشوبگران یک به یک اعتراف کردند وقتش نیست ؟ تو که یک عمر دلم را آشوب کرده ای, نمی خواهی اعتراف کنی ؟ 4 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۰ هميشه خوب خداحافظي كنيد! گاهي همه چيز آنقدر سريع اتفاق ميافتد كه فرصتي براي يك خداحافظي خوب پيدا نمیكنيد ! گاهي جاي بوسهاي كه هنگام خداحافظي نكردهايد، تا ابد درد ميكند.... باور کنید 9 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۰ یادش بخیر کودکی.. قهر می کردیم تا روز قیامت ... و لحظه ای بعد قیامت می شد... 8 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۰ آه ....... ساعت ها دیوانه ام می کنند گاهی... اگر از من خبر بگیری، خوب است نگیری اما، دلگیر نمی شوم...! بیایی ببینمت حرف ندارد نیایی ببینمت اما می گذرد...! بپرسی . . بخواهی. . بنویسی . . ببینی . . بمانی. . بشنوی . . باشی . . همیشه باشی . . نزدیک باشی . . برای من باشی، خوب می شود، بهشت می شود نباشی اما . . نخواهی اما . . جهنم نمی شود! فقط ساعت ها گاهی دیوانه ام می کنند... شاید بیشتر از گاهی! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده