- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ از زندگي از اين همه تكرار خسته ام از هاي و هوي کوچه و بازار خسته ام دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه امشب دگر ز هر آه و هر کار خسته ام دل خسته سوي خانه تن خسته مي کشم آوخ ... کزين حصار دل آزار خسته ام بيزارم از خموشي تقويم روي ميز وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود از خود که بي شكيبم و بي يار خسته ام تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد از حال من مپرس که بسيار خسته ام (محمد علی بهمنی) 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تلنبار خاطرات خاک گرفته ام را اگر می خواهی جستجو کنی به حتم در میان پستو های بی حوصلگی ام می یابی اما بی محابا در نزن که گرد دلم تا ابد به سرفه ات می اندازد و عزای سیاه پوشش به گریه ات! آرام که آمدی اول از آینه تنهایی بپرس از کدام سو آنگاه به نرمی قدم بردار که ناگزیر تخته های زوار در رفته روحم پای برهنه ات را خراش نیندازد به گمانم جایی برای تکیه کردن نیست تنها شانه های پوشالی مترسک خنده هایم که آن هم استراحت گاه ناامنی است آخر بارها هجوم سخت کلاغ های سیاه را دیده است تصمیم با خودت ... هنوز هم جستجوی خاطراتم را در سر می پرورانی؟ (گلسا امیدوار) 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ گاهی احساس آدمک های چوبی ای را داری که کلی نخ بهشان آویزان است یکی از آن بالا دارد تو را تکان می دهد آنقدر اینور و آنورت کرده که نخ هایت کلی گره کور خورده اند بی خیال نمی شود ... 9 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۹ اگر بگویی " دوستت دارم " به جای پیرهن زندگی ام را تنت می کنم ! 8 لینک به دیدگاه
پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۸۹ کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش گاهی در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم کاش وقتی آرزویی میکنیم از دل شفاف مان هم رد شود مرغ آمین هم از آنجا بگذرد حرف های قلبمان را بشنود 4 لینک به دیدگاه
پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۸۹ به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..." به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..." به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..." به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ نه امپراتورم و نه ستاره ای در مشت دارم اما خودم را با کسی که خیلی خوشبخت است اشتباه گرفته ام و به جای او راه می روم غذا می خورم می خوابم و ... چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی! "رسول یونان" 6 لینک به دیدگاه
rm_arch 81 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ صدای تیک تیک عقربه های ساعت رژه می رود بر روی لالایی هایی که برای دلم خوانده بودم ... دیگر وقت آن رسیده که باید بنویسم ... خداحافظ تو خداحافظ او خداحافظ ما و سلام بر منِ بی من ...! . . . + آخرین پست من در تالار ادبیات ... + هستم ... شعرای زیباتون رو میخونم ... + همین ....... چرا آخه :cryingf:من عاشقه شعراتم 1 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ من منتظرت شدم ولي در نزدي بر زخم دلم گل معطر نزدي گفتي كه اگر شود مي آيم اما مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ با تو نگاهم ميچرخد دنبال ستارهاي كه هر شب راهش را گم ميكند به سوي كهكشان نارنجي آنسوي درياها با تو زبانم ميگردد گِرد واژههايي كه طعم دهان تو را دارند و فوج فوج بال در بال كلنگان زنجيرهي زمان را پر از وقفههاي فصلها و فاصلهها ميكنند با تو خواب ميبردم براي ديدن رؤياهايي كه از بيداريام گريختهاند و بيدار ميشوم با تو لب به لب ، حسرت آوازهاي ناسروده دم به دم ، لحظههاي از هم گريزنده سر به سر، خيالهاي تكه تكه و سينه به سينه ، عرياني حافظهاي از ياد رفته 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ همه ی عمر سفر می کردم تا به دنبال تن نیمه خود یابم آن را که دهد بر دل و جان شادی و شور و شعف میگشتم من اما نمیدانستم گیسوان تو در اندیشه ی من گرم رقصی موزون پریشان در دست باد زمان کاشکی پنجه ی من در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود شوق بازآمدن سوی تو در دل دارم من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ خیالم تا دور دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند دیده در آینه ی دل تو را می بیند از سر عشق تو صبح صادق می گشاید پر و بال تو گل سرخ منی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه ، از آن پاکتری در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟ 3 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ گفتم " چَشم " و هر چه " بلاي" ِ نبودن بود به چشمانم كشيدم مي دانم آنقدر ، كه نگران ِ سپردنم به باد بودي يادت رفت ، بگويي "بي بلا " .... 3 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ تمام غصه های من در سه حرف برطرف می شوند.. ب ی ا 4 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ نوک مدادم شکست توبه کرد دیگر در دستانم ، حرفهای عاشقانه اش را ، به کاغذ نزند ... 6 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ وقتی ناله های خرد شدنت زیر پای عابران نوای دل انگیز شد! چه فرقی می کند برگ سبز کدام درخت بودی ...! 8 لینک به دیدگاه
parivash 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ حرف که می زنی هیچ مهم نیست که بارانی باشد یا نباشد هیچ مهم نیست که خاکی باشد یا نباشد حرف که می زنی تنم را بوی خاک باران خورده برمی دارد و من به حیرت آفتاب و آسفالت پوزخند می زنم. ببین! اصلا بیا حرف نزن! حرف که می زنی سرشار می شود چشم هایی که دارم از تماشای لب های تو و هیچ چیز دیگر به اراده ی من پیش نخواهد رفت! پ.ن دلم بدجوري هواتو كرده مرضيه ي عزيزم... منم آبجي خوبي نبودم 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ هرآنچه که من دارم یک صداست که با آن گره های کور دروغ را بگشایم و صداقتم را با فریاد به آسمان برسانم هیچ کس را یارای تنها زیستن نیست برای گریز از تنهایی هیچ چاره ای نیست جز اینکه یکدیگر را دوست بداریم چون خواهیم مرد پس باید همدیگر را دوست بداریم همه می میریم. 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ بر تن خورشید می پیچد به ناز چادر نیلوفری رنگ غروب تک درختی خشک در پهنای دشت تشنه می ماند در این تنگ غروب از کبود آسمان های روشنی می گریزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق می چکد از ابرها باران نور می گشاید دود شب آغوش خویش زندگی را تنگ می گیرد به بر باد وحشی می دود در کوچه ها تیرگی سر می کشد از بام و در شهر می خوابد به لالای سکوت اختران نجوا کنان بر بام شب نرم نرمک باده مهتاب را ماه می ریزد درون جام شب نیمه شب ابری به پهنای سپهر می رسد از راه و می تازد به ماه جغد می خندد به روی کاج پیر شاعری می ماند و شامی سیاه دردل تاریک این شب های سرد ای امید نا امیدی های من برق چشمان تو همچون آفتاب می درخشد بر رخ فردای من 4 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ به یاد کسی که همیشه به اینجا رونق میداد memul جاش خالی 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده