PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ خدایا جان ! کدامین لالایی در کدامین گوش تو اینچنین عمیق زمزمه شده است که لذت این خواب را بر دیدن آنچه بر من میرود ترجیح داده ای. 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ به هم رسیدن به هم نرسیدن یا هر چه که باشد بیا بیاندازیم گردن کهکشان و سرنوشت و خدا تا کمتر گریه مان بگیرد ...! 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ تو یه لیوان کوکاکولا زندگی می کنم .... شیرین ، چسبناک ، سیاه. 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ ای کاش که در خانه ی تو گریه کنم در حسرت پروانه ی تو گریه کنم هر وقت دلم هوای باریدن داشت برشانه ی مردا نه ی تو گریه کنم 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ حقیقت دارد؛ تو را دوست دارم در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم ، سلام کنم لبخند تو را در باران میخواستم میخواهم ، تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم ، دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز نگویم خانه را برای تو آماده کنم برای تو یک چمدان بخرم تو معنی سفر را از من بپرسی لغات تازه را از دریا صید کنم لغات را شستشو دهم آنقدر بمیرم تا زنده شوم 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ سلام می کنم به باد، به بادبادک و بوسه، به سکوت و سوال و به گلدانی، که خواب گلِ همیشه بهار می بیند سلام می کنم به چراغ، به «چرا»های کودکی، به چالهای مهربان گونه ی تو سلام می کنم به پائیزِ پسینِ پروانه، به مسیر مدرسه، به بالش نمناک، به نامه های نرسیده سلام می کنم به تصویرِ زنی نی زن، به نی زنی تنها، به آفتاب و آرزوی آمدنت سلام می کنم به کوچه، به کلمه، به چلچله های بی چهچه، به همین سر به هواییِ ساده سلام می کنم به بی صبری، به بغض، به باران، به بیم باز نیامدن نگاه تو... 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ در اطراف خانه ی من آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است ! آن کس که به پنجره .... غمگین ! و آن کس که به جستجوی آزادی است ، میان چار دیواری نشسته می ایستد .... چند قدم راه می رود ! نشسته .... می ایستد چند قدم راه می رود ! نشسته .... می ایستد .... چند قدم راه می رود ! نشسته می ایستد .... چند قدم راه می رود ! نشسته .... می ایستد چند قدم .... حتی تو هم خسته شدی از این شعر حالا چه برسد به او که .... نشسته می ایستد .... نه ! .... افتاد ! 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۸۹ سفرت به خیر اما... بد نیست اگر خاطرت بماند به تعداد خط های سپید جاده ای که در آنی دلم برایت تنگ میشود !!! 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ تفاوت زیادیست بین مسیر نگاه ِ من و تو تو از باغچه ،تنها گل ِ سرخ را میبینی ومن صدای تپش قلب ِ خاک را میشنوم همین است که شعرهایم طعم خاک ِ باران خورده گرفته همین است.... کمی هوای تازه میخواهم همین!!! 4 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ عجب دردیست؛ من تو را میبینم و تو نمیبینیام؛ از این درد، دیدنیتر؟! 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ شعرهای کوتاه همیشه خواندنی اند مثل دست های من وقتی رو میشوند 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ بیا اینجا همین جا بنشین وقتی از رفتن حرف میزنی نمیتوانم به تو بگویم چقدر خستهام 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ سر بر بالینت میگذارم خیره میشوم به ماه روبه رویه پنجره که به تخته دو نفریمان نگاه میکند شکایتی ندارم از اینکه مارا بی هیچ حسی در کنار هم میبیند از اینکه شکایتی ندارم که بی هیچ حسی سرم را از آغوشت جدا میکنی و پشت به من روبه رویه ماه میخوابی گفتنش برایم سخت است ولی من به ماه حسادت میکنم 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ رهگذری پریده رنگ سیاه سپید مایل به خاکستری اگر دیدی به بادش بسپار اهالی این دیار همه آتش زیر خاکسترند 10 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ آسمان را ديدي؟ آسمان هم ديشب مثل چشمان گل خاطرهام قرمز بود. آسمان سرخ ولي بياحساس. آسمان! درد مرا ميفهمي؟ آسمان! اشک مرا ميبيني؟ آسمان دل من غرق دررنگ غم است. آسمان دل من رنگ يک خاطرهاست. آسمان دل من ، رنگ اشک دل تنهاي من است. آسمان! درد مرا ميفهمي؟ کاش باز هم امشب اين دل خاکي من از زمين پر بکشد. و مرا تا پرواز و مرا تا تنها و مرا تا اوج خيال تک و تنها ببرد آسمان را ديدي؟ آسمان زيبا بود. آسمان درد مرا ميفهميد. آسمان اشک مرا هم ميديد آسمان سرخ از درد و غم است آسمان ! درد تورا ميفهمم آسمان ! اشک ترا ميبينم 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو از جانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است " دکتر علی شریعتی " 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تنها گرگها نیستند که لباس میش میپوشند! گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق بر تن میکنند!!عاشق که شدی کوچ میکنند 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . . 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ قطره قطره اگر چه آب شديـم ابـر بوديـم و آفـتاب شديـم ساخت ما را همو که مي پنداشت به يكي جرعه اش خراب شديم هي مترسک کلاه را بردار مـا کلاغـان دگر عقاب شديم ما از آن سودن و نياسودن سنگ زيرين آسياب شديم گوش کـن ما خروش و خشم تو را همچنان کـوه بازتاب شديم اينک اين تو که چهره مي پوشي اينک اين ما که بي نقاب شديم مـا که اي زندگي به خاموشي هــر سوال تو را جواب شديم ديگر از جان ما چه مي خواهي ؟ ما که با مرگ بي حساب شديم (محمدعلی بهمنی) 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده