رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

می روم

قبل از آن که باز خیال نگاهت مرا امیدوار کند ...

 

می روم

قبل از آن که تو به یاد بیاوری

برای من چه بودی و نبودی ...

 

می روم

قبل از آنکه کلاغ به آخر قصه ی من برسد ...

 

.

.

.

 

انگار کلاغ قصه ی تو هم در خواب است ...!

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بیا خیلی بی حیا شویم

انقدر که خودمان هم نفهمیم چه غلطی میکنیم

 

و آنجا که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتیم

 

بخندیم...

 

بلند بلند

 

و بعد

 

های های گریه کنیم

 

دوباره یک عالمه دیوانه بازی

 

و بعد قول بدهیم به هیچ کس نگوییم راز کوچکمان را!

 

به همین سادگی میتوانیم یک شب دیگر از عمرمان را بگذرانیم!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

سیگاری گوشه لبهایم بگذارید دستهایم می لرزند

و این دیوار پشت سرم سست است

سردم است

و این سرما در دل تابستان

معنی مغز استخوانم را عجیب خوب می داند

از چه دور من جمع شده اید؟

چیزی برای دیدن ندارم

اما چیزهایی برای ندیدن بسیار دارم

روی دو زانوی ضعیفم نشسته ام

و دستهایم می لرزند

این دیوار پشت سرم از من بلند تر است

و این سایه خودم

و این مردمان

و ...

لطفاً سیگاری گوشه لبهایم بگذارید!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو یک حس کشنده ی لذت بخشی و داغ

مثل لیسیدن عسل از لبه ی شکسته ی لیوان

با کامی تلخ

از جویدن هزار بسته ته سیگار!

بیا آخرین پک را به من بزن

من هم دود میشوم همین روزها...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آن روز که نگاهم، تو را

 

میان همهمه ها ، در اغوش کشید............

 

به این فکر نمیکرد که روزی

 

یادت.......................

 

.............................

 

این گونه

 

تارو پود مرا درنوردد

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دو استكان چای داغ می ريزم

يكی برای خودم

يكی برای او كه مقابلم نشسته است..... می دانم......... خوب می دانم

ديگر هيچ وقت تنهايم نخواهد گذاشت

 

 

دو استكان چای داغ می ريزم

يكی برای خودم

يكی برای او كه مقابلم نشسته است

براي او...............با آن چشمانِ همرنگِ من اش.

نه!

ديگر از دستش نخواهم داد

هرگز!

 

 

دو استكان چای داغ می ريزم

يكي برای خودم

يكي براي تنهايی ام كه مقابلم نشسته ...!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

در دوردست

در دوردست این همه غم

ایستاده‌ای

خاموش و بی‌تلاطم و آرام و دیدنی ...

فریاد می‌زنم، نمی‌شنوی

اما ...

گاهی برای آن‌که نگریم

لبخند می‌زنی !

  • Like 10
لینک به دیدگاه

حسی غمگین تر از بغض ماهی های قرمز حوض حیات مادر بزرگ ندیدم!

که آه میکشند!

اما چون در آبند کسی صدای آنها را نمی شنود!

آه که چه تلخ بود!

 

 

bdittp79elu02n5i3zu3.jpg

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من همان شبان ِ عاشقم

سینه چاک و ساکت و غریب

بی تکلّف

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
رها

در خراب ِ دشتهای دور

ساده و صبور

یک سبد ستاره چیده ام برای تو

یک سبد ستاره

کوزه ای پُر آب

دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب

یک رَدا برای شانه های مهربان تو!

در شبان ِ سرد

چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو

در هجوم درد ...

من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان

وای از این عتاب! آه ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آسمان چشم او آيينه كيست

آنكه چون آيينه با من روبرو بود

درد و نفرين درد و نفرين بر سفر باد

سرنوشت اين جدايي دست او بود

گريه نكن كه سرنوشت

گر مرا از تو جدا كرد

عاقبت دلهاي ما

با غم هم آشنا كرد

آه با غم هم آشنا كرد

چهره اش آيينه كيست

آنكه با من روبرو بود

درد و نفرين بر سفر

اين گناه از دست او بود

آه اين گناه از دست او بود

اي شكسته خاطر من

روزگارت شادمان باد

اي درخت پر گل من

نو بهارت ارغوان باد

اي دلت خورشيد خندان سينه تاريك من

سنگ قبر آرزو بود

آه سنگ قبر آرزو بود

من گلي پژمرده بودم

گر تو را صد رنگ و بو بود

آنچه كردي با دل من

قصه سنگ و سبو بود

اي دلت خورشيد خندان سينه تاريك من

  • Like 5
لینک به دیدگاه

این نخ از جنس یک رویاست ...

می بافی ...

می بافی ...

می بافی ...

و همیشه بهانه ای برای شکافتن هست !

و آن وقتی که بافته های از سر دلخوشی های الکی ات شکافته می شوند؛

زندگی ات پر می شود از نخ !

و تو می شوی سر در گم ِ این کلاف هایی که با هر بار خیالبافی تازه محکم تر به دور زندگی ات می پیچند ...!

.

.

.

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

گفتم که شاید این سفر، تموم میشه این روزا

دوباره باز می بینمش، چه خوش خیال بودم خدا

ساعت و لحظه هام گذشت، چشام به کوچه خیره بود

من منتظر بودم بیاد، خیلی دلم تنگ شده بود

خیلی دلم تنگ شده بود

دلم تنگ شده بود

تنگ شده بود

شده بود

بود

د

دوست

دوست دارم!

همین!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ترس من این است همه

در فاصله ها بمیریم !

و فاصله ها تو می دانی درد دارند ...

یا نه ! نمی دانی ...

قدم که می گذاری انگار نمی دانی

که دور می شوی ... دورتر ...

و می کشی این طناب را که سرش قفل ِ دلم شده !

می کِشی ... پاره نمی شود ... نمی رسد ... درد می کشم ...

.

.

.

تو نمی دانی ... نمی مانی ... می کِشی ... درد می کشم ...!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...