رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

زندگی ام

 

از تولد تا ...

 

تو

 

و از تو تا ....

 

نبودنت

 

به دو نیم شد !

 

زمین هیچگاه سراسر روشن نبوده است ...

 

من با زمین می چرخم

 

یا زمین دیگر نمی چرخد

 

که روز بر نمی آید ؟!...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

مزرعه ...

زردی گندمزار ...

مترسک می دانست تا او باشد

کلاغ ها از گرسنگی می ميرند ...

.

.

.

فردايش كلاغ ها سير بودند ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نمی خواهم از تو صدایی بشنوم

نمی خواهم فكر كنی

برای تو رخت سیاه پوشیده ام

قبول كرده ام گم شده ای

قبول كرده ام آن دورها

پشت قله های برف گرفته

گرگ

تکه پاره ات کرده است

قبول کرده ام

اما

نمی دانم چرا

قرارمان یادم می آید و

بی اختیار

خیابان ها را گریه می کنم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

برایم دعا کن !

چشمان تو گل آفتابگردانند !

به هر کجا که نگاه کنی ،

خدا آنجاست !

هزارمین سیگارم را روشن می کنم ....

پس چرا سکته نمی کنم ؟

نمی دانم ....

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هنوز زنده ام ...

هنوز پاییز را دوست دارم ...

هنوز عاشقم ...

هنوز دلم شکسته است ...

و

هنوز خدا را دوست دارم!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

و من

تا فراموشی یک تکرار

مدام نفس نفس می زنم ...

لحظه ها را ...

تکرار تکرار ها را ...

و می دانی؟!

انگار

تنها

لاک پشت است که دانسته است ...

دنیا را باید قدم زد ... این چنین آهسته ...

تا به آخر ...!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

به بوسه ها دل نبند

که وجودت را تهی می کنند !

آنقدر تهی

که یک روز می بینی ...

تهمت بی وجودی را که سالیان سال است می شنوی

باور کردی ...!

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه

کولی

شب من پنجره ای بی فردا

روز من ، قصه ی تنهایی ها

ماهی ام ، ماهی دور از دریا

هیچ کس با دل آواره ی من

لحظه ای همدم و همراه نبود

هیچ شهری به من سرگردان

در دروازه ی خود را نگشود

کولی ام ، خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

کولی ام ، خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

پای من خسته از این رفتن بود

قصه ام قصه ی دل کندن بود

دل به هر کس که سپردم دیدم

راهش افسوس جدا از من بود

صخره ویران نشود از باران

گریه هم عقده ی ما را نگشود

آخر قصه ی من مثل همه

گم شدن در نفس باد نبود

روح آواره ی من بعد از من

کولی در به در صحراهاست

می رود بی خبر از آخر راه

همچنان مثل همیشه تنهاست

کولی ام خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

کولی ام خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مسخ آینه ها

می بینم صورتمو تو آینه

با لبی خسته می پرسم از خودم

این غریبه کیه از من چی می خواد ؟

اون به من یا من به اون خیره شدم

باورم نمی شه

هر چی می بینم

چشامو یه لحظه رو هم می ذارم

به خودم می گم که این صورتکه

می تونم از صورتم ورش دارم

می کشم دستمو روی صورتم

هر چی باید بدونم دستم میگه

منو توی آینه نشون می ده

می گه این تویی نه هیچ کس دیگه

جای پاهای تموم قصه ها

رنگ غربت تو تموم لحظه ها

مونده روی صورتت تا بدونی

حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟

 

آینه میگه تو همونی که یه روز

می خواستی خورشید و با دست بگیری

ولی امروز شهر شب خونه ات شده

داری بی صدا تو قلبت می میری

می شکنم آینه رو تا دوباره

نخواد از گذشته ها حرف بزنه

آینه می شکنه هزار تیکه می شه

اما باز تو هر تیکش عکس منه

عکسعا با دهن کجی به هم میگن

چشم امید و ببر از آسمون

روزا با هم دیگه فرقی ندارن

بوی کهنگی میدن تمومشون

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بدون تو سنگم

کنار تو ابرم

بیا تا گریه کنم

سر اومده صبرم

اگه یه روز مردم، بیا و گریه کنان

یه شاخه نیلوفر، بزار روی قبرم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...