خاله 3,004 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۸۹ این تاریکی ربطی به آفتاب ندارد. ببین لنگ ظهر است و کفش هایم در تاریکی راه می روند . 6 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۸۹ زندگی ام از تولد تا ... تو و از تو تا .... نبودنت به دو نیم شد ! زمین هیچگاه سراسر روشن نبوده است ... من با زمین می چرخم یا زمین دیگر نمی چرخد که روز بر نمی آید ؟!... 9 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ مزرعه ... زردی گندمزار ... مترسک می دانست تا او باشد کلاغ ها از گرسنگی می ميرند ... . . . فردايش كلاغ ها سير بودند ... 8 نقل قول لینک به دیدگاه
خاله 3,004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ نمی خواهم از تو صدایی بشنوم نمی خواهم فكر كنی برای تو رخت سیاه پوشیده ام قبول كرده ام گم شده ای قبول كرده ام آن دورها پشت قله های برف گرفته گرگ تکه پاره ات کرده است قبول کرده ام اما نمی دانم چرا قرارمان یادم می آید و بی اختیار خیابان ها را گریه می کنم 7 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ درخت باشی و برگ های اندوهت انبوه ... برگ برگ که می ریزد عاشق پاییز می شوی ... جواد فراهانی 9 نقل قول لینک به دیدگاه
خاله 3,004 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ برایم دعا کن ! چشمان تو گل آفتابگردانند ! به هر کجا که نگاه کنی ، خدا آنجاست ! هزارمین سیگارم را روشن می کنم .... پس چرا سکته نمی کنم ؟ نمی دانم .... 5 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ چشمهایم را می بندم تا دنیا را ببینم ... مرا می بیند دنیا که چشمهایش باز است ! 6 نقل قول لینک به دیدگاه
خاله 3,004 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ شما مردی را ندیده اید که سر من روی شانه هایش جا مانده باشد؟ 5 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ کسی که میماند میجنگد تا فراموش کند ! کسی که میرود فراموش نمیشود؛ میشکند ... 7 نقل قول لینک به دیدگاه
PinkGirl 1,453 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ ....همیشه منتظریم و کسی نمی آید..... 5 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ دخترك به انتظار يك خواب راحت همه شب هايش را خط خطي كرد مبادا كسي آشفتگي هايش را بخواند ...! 6 نقل قول لینک به دیدگاه
zx1 1,752 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ هنوز زنده ام ... هنوز پاییز را دوست دارم ... هنوز عاشقم ... هنوز دلم شکسته است ... و هنوز خدا را دوست دارم! 7 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ و من تا فراموشی یک تکرار مدام نفس نفس می زنم ... لحظه ها را ... تکرار تکرار ها را ... و می دانی؟! انگار تنها لاک پشت است که دانسته است ... دنیا را باید قدم زد ... این چنین آهسته ... تا به آخر ...! 7 نقل قول لینک به دیدگاه
خاله 3,004 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ من اتفاق مهمی هستم در کنار تو ! 5 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ به بوسه ها دل نبند که وجودت را تهی می کنند ! آنقدر تهی که یک روز می بینی ... تهمت بی وجودی را که سالیان سال است می شنوی باور کردی ...! 8 نقل قول لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19,624 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ کولی شب من پنجره ای بی فردا روز من ، قصه ی تنهایی ها ماهی ام ، ماهی دور از دریا هیچ کس با دل آواره ی من لحظه ای همدم و همراه نبود هیچ شهری به من سرگردان در دروازه ی خود را نگشود کولی ام ، خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم کولی ام ، خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم پای من خسته از این رفتن بود قصه ام قصه ی دل کندن بود دل به هر کس که سپردم دیدم راهش افسوس جدا از من بود صخره ویران نشود از باران گریه هم عقده ی ما را نگشود آخر قصه ی من مثل همه گم شدن در نفس باد نبود روح آواره ی من بعد از من کولی در به در صحراهاست می رود بی خبر از آخر راه همچنان مثل همیشه تنهاست کولی ام خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم کولی ام خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم 6 نقل قول لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19,624 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ مسخ آینه ها می بینم صورتمو تو آینه با لبی خسته می پرسم از خودم این غریبه کیه از من چی می خواد ؟ اون به من یا من به اون خیره شدم باورم نمی شه هر چی می بینم چشامو یه لحظه رو هم می ذارم به خودم می گم که این صورتکه می تونم از صورتم ورش دارم می کشم دستمو روی صورتم هر چی باید بدونم دستم میگه منو توی آینه نشون می ده می گه این تویی نه هیچ کس دیگه جای پاهای تموم قصه ها رنگ غربت تو تموم لحظه ها مونده روی صورتت تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟ آینه میگه تو همونی که یه روز می خواستی خورشید و با دست بگیری ولی امروز شهر شب خونه ات شده داری بی صدا تو قلبت می میری می شکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه آینه می شکنه هزار تیکه می شه اما باز تو هر تیکش عکس منه عکسعا با دهن کجی به هم میگن چشم امید و ببر از آسمون روزا با هم دیگه فرقی ندارن بوی کهنگی میدن تمومشون 5 نقل قول لینک به دیدگاه
MEMOLI 8,954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ دست سردي ميان ما انگار خط كشي كرد راه ِ رفتن را ... كه بگويد فقط برو و نمان كه نبيند كنار تو من را ... 7 نقل قول لینک به دیدگاه
zx1 1,752 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ بدون تو سنگم کنار تو ابرم بیا تا گریه کنم سر اومده صبرم اگه یه روز مردم، بیا و گریه کنان یه شاخه نیلوفر، بزار روی قبرم 4 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .