آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ لــــــــحظه های ســــکوتم؛ پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند مــــــملو از آنــــــچـــه مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم و نــــــــــــمی گـــــویم 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ چه کسی گفته سکوت سرشار از ناگفته هاست ؟ خوب بگوووووووووو حرف بزنننننننننننننننننن سکوت نکننننننننن سکوتت ترس است ؟ از چه میترسی از قلب خسته منننننن ؟ 5 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ شعر بلد نیستم بگم ولی سکوتت واقعا کلافه کنندس کاش فقط یه حرفی میزدی...هر چی...تا بدونم چی تو فکرته فک نمیکنم از ترس باشه پس لطفا حرف بزن خستم.بیشتر ازین خستم نکن 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ تو خنده هایت را با دیگران تقسیم میکنی... من غصه هایم را با خودم... تنهایی یعنی همین..... 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ گاهی از چشم هم می افتیم، بی آنکه ایستاده باشیم روی لبه ها یا کسی هل مان داده باشد.از چشم هم می افتیم و نه چتر همراهمان هست، نه کسی آن پائین آغوش باز کرده ما را بگیرد. از چشم هم می افتیم و هرچه فکر می کنیم یادمان نمی آید قصد خودکشی داشته باشیم. 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ دوست داشتن هميشه گفتن نيست ، گاه سکوت است و گاه انتظار.... 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ بـه کـسـانـی کـه پـشـتِ سـرمـان حـرف مـیـزنـنـد بـی اعـتـنـا بـاشـیـم ...! آنـهـا بـه هـمـانـجـا تـعـلـق دارنـد ---> دقـیـقـا " پـشـتِ سـرمـان " 3 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ وقـتـی کـه عـاشـقــی را زیــادی روو بــازی کـنـی خـشــت روی خـشـت ، بـنـد نـمـی شـود . یادت باشد اگر دستت را بخوانند گـشـنـیــز کـه هـــــیـــچ حـتــی بــرای دلــــت تــره هــم خــورد نـمـی کـنـنـد !! 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ بگذار س ـ ک ـ و ـ ت قانون زندگی من باشد... وقتی واژه ها درد را نمی فهمند. 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ خــــدایـــــا. . . اگـــــــر علـــــــم بهــــــــتــــــــر اســــــت از ثــــــروت چـــــــــرا ســــرنــوشـــت مـــا را رقـــم زدی نه قــــلـــم!!! 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ آنچـه از من تـا تو گسترده شده ، فاصله نیست.. دنیـاییست پـر از... دلتنگی ...! 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۹۱ همه چیز در سکوت .....رنگ تو را پیدا می کند انگار سکوت یعنی تمام حرف های تو نگاه کن...... سکوت کرده ام!..سراغم را نمی گیری ..! 7 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ ديگر نه در کوچه میمانم و نه به خانه برمیگردم پاک خستهام از حرفِ گريه، از خوابِ آدمی ديگر هيچ علاقهای به التفاتِ آينه ندارم حتی به فهم ِ سکوت، به صحبتِ سنگ به بود، به نَبود، به هرچه همين حدود فقط میخواهم کمی بخوابم بالای صخرهای خسته از اينجا دور شبِ يکی دامنه از بوی پونه و کتاب عکسی از ریا و يک پيالهی آب بعد انگار که نيامده رفته باشم، هيچ، اصلا هيچ!!! 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ دلم برای یواشکی ها مان تنگ شده !!! و برای بوسه های پشت گوشی!! و با صدای آهسته گفتن "دوستت دارم "!!! 6 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ تو اگر تنها بودی یاد من می کردی اما نیستی..... نه تنها٬ نه یاد من ! 3 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ مانند شیشه شکستنـــــم آسان بـــود . . .ولی دیگـــر به مــن دست نزن این بار زخمی ات خواهم کرد 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ چرا توقف کنم ؟ راه از میان مویرگهای حیات می گذرد کیفیت محیط کشتی زهدان ماه سلولهای فاسد را خواهد کشت و در فضای شیمیایی بعد از طلوع تنها صداست صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ روح سرخ ماه در دنبال او ران سبز ساقه ها را می گشود عطر بکر بوته ها را می ربود بر فرازش در نگاه هر حباب انعکاس بی دریغ آفتاب خواب آن بی خواب را یاد آورید مرگ در مرداب را یاد آورید 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ زهر بوسه ی آخرت به آتش کشیده تمام مسیر بازگشتم را... 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده