رفتن به مطلب

صدای سنگین سکوت...!


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 581
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

[h=6]مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛

تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !!

سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … ![/h]

لینک به دیدگاه

[h=6]نمي دانــم

چــرا بيــن ايــن همــه ادم

پــيــله کــرده ام

 

بــه" تـــــــــــو "

 

شــايد فــقط با تــو

پــروانــه مي شـــوم !!!!

 

ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم

بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـت در . . .![/h]

لینک به دیدگاه

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

 

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

 

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

 

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

 

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

 

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

 

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

 

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

لینک به دیدگاه

انتظار

انتظار

انتظار

ايستگاهي خالي از سكنه

برهوتي از ميانم مي گذرد

 

 

نيمه هاي راه بود كه آمدي

آمدي

چراغي در چشم

برهوتي از ميانم مي گذرد

نگاه كن

اي طلوع نخستين

مي خواهم

روشن تر ببوسمت

 

 

فاطمه اخوان

لینک به دیدگاه

این روزها

همه اش در من برف می بارد

آنقدر سنگین

که آدم برفی ها

در من امپراطوری راه انداخته اند

و من

حتی

جرئت ِ خندیدن به دماغ های هویجی شان را ندارم!

این روزها

زمستان تر از زمستانی ام که در آنم

و چهلچراغی از قندیل و بغض

آویزان کرده ام اینجا

درست بالای سر شومینه ای

که تو در آن هیزم نمی ریزی!

 

مهدیه لطیفی

لینک به دیدگاه

[h=6]مکث و فرار یک بز کوهی، از ترس ارتباط گروهی

 

تثبیت چند عقده ی روحی، سرکوب چند جور تمایل

 

از چشم هات مست و خرابم، شب ها نمی شود که بخوابم

 

بدجور می دهند عذابم اجزای گریه دار تو در کل!

 

از آتش ِ گرفته به جنگل، از خواب های این شب تنبل

 

دل بسته ای به برق مسلسل، دل بسته ام به دُور تسلسل...

[/h]

لینک به دیدگاه

يادش بخير

وقتي بودي

نيازي به شمردن ستاره ها نبود

اصلا يادم نيست

ستاره اي بود يا نبود

هر چه بود شیرین بود

حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها

لینک به دیدگاه

روشن است که خسته ام

زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند

از چه خسته ام، نمی دانم

دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید

زیرا خستگی همان است که هست

سوزش زخم همان است که هست

و آن را با سببش کاری نیست

آری خسته ام

و به نرمی لبخند می زنم

بر خستگی که فقط همین است

در تن آرزویی برای خواب

در روح تمنایی برای نیندیشیدن

"فرناندو پسوآ"

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

وضــو را دوسـت نـدارم !

دسـتـهایـم تـیـمـّم بـا تـن ِ تـو را مـیـخـواهـند !

مـنـاجـاتـش بـا هـم ..

ثــوابــش بــــا تـــو ..

گنــاهـش بـــا من ...!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...