*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ آفتاب که میتابد ، پرنده که میخواند و نسیم که می وزد ، با خودم میگویم حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ از فـراق دوری تـــو مـسـت و حیـرانـم هنــوز بـا نـبـودت روز و شب سر در گـریـبـانمهنـوز حـرف هایـت می دهـد بـوی صـفـا و همدلی مـن بــه دنـبـال امـیـد چـشـم زیـبـاتـمهـنـوز مهربـانـا خنـده ات چون شهد شیـرینعـسل مـن بـه یـاد خنـده های پـر مهر زیبـاتـمهنـوز کـی بــه آخــر می رسـد ایـن انتظار منخـدا من به یادت روز و شب مجنون و فرهادم هنوز 8 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۹۱ خستــــه ام بـــس کـــه پنهــــان کـــردم دوســــت داشـــتنــــت را .. مـــن بــدهــکـــارم بـــه دلــــم بـــه خـــاطــــر تمـــــام لحظــــه هــــایـــی کـــه محــکـــومـــش کــــردم بــــه ســـکــــوت .. 10 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ مَعشوقـــــــه اے پیــــدا کـَـــــــرده ام به نـــــام روزگـــ ــ ــ ـــــار !!!! ایــن روزهـــــا سـَـخــــت مـَــرا درآغــــــوش خـــــویش بــه بــ ـ ــازے گـــــرفته ا ـــــــــت !!! ... 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ قراضه شده است حنجره ام از بس که فریاد زده ام.... های! تو که چشمانت خیره است به دیوار....به من نگاه کن...با تو حرف دارم! اِسقاطی شده است تارهای صوتی.... به سکوت مرا می خواند به اجبار.... . . . بعد ها فهمیدم....از شنیدن معذور بود آن دوست عزیزم.... 8 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ میدونی ! جواب یه حرفایی ، یه نفس عمیقه....! هرچند نگفتنش سخته اما بزار تو دلت بمونه این جوری قشنگ تره ! 8 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ این روزها من،خدای سکوت شده ام.. خفقان گرفته ام تا ارامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است"رسم ادمهایش عجیب است... اینجا گم میشوی!به جای اینکه دنبالت بگردند.. فراموشت میکنند... ... ... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ دنیا را از هرطرف که نگاه میکنم به خدایی میرسم که درون غاری نشسته و نقاشی میکشد.. و پرندههایی که از نقاشی بیرون میزنند و ماهیهایی که در نقاشی شنا میکنند و آدمهایی که... برای آدم نه بال میکشد و نه باله.. تا برای همیشه همانجا توی قفس نقاشیاش بماند مریم ملکدار 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ حتی اگر چنین دیر سر رسد طلوع عشق و طلوع نور از خواب بر می خیزی و شمع ها خوداخود روشن اند ستارگان گرد هم می ایندو رویا ها بر بالش ات فرو می چکندو عطر گرم هوا را می پراکنند حتی اگر چنین دیر استخوان هایت بدرخشندو گور خاک فردا در نفس هایت شکل گیرد 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ یادم باشد حرفی نزنم كه به كسی بر بخورد، نگاهی نكنم كه دل كسی بلرزد ، خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را، یادم باشد كه روز و روزگار خوش است ، و تنها دل ما دل نیست ، یادم باشد جواب كین را با كمتر از مهر وجواب دو رنگی را با كمتر از صداقت ندهم، یادم باشد باید در برابر فریادها سكوت كنم، و برای سیاهی ها نور بپاشم، یادم باشد از چشمه، درسِِ خروش بگیرم،و از آسمان درسِ پـاك زیستن، یادم باشد سنگ خیلی تنهاست... خیلی سخته آدم این چیزا یادش بمونه ؛ امیدوارم که یادم نره 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ برفی سنگین مهی سنگین سکوتی سنگین رهروان را در هر گام باری سنگین کرانه هایی خاموش آبشارانی خاموش چشمه سارانی خاموش سواران را در نگاه نشانی خاموش با که باید رفت ؟ تا کجا باید رفت ؟ چگونه باید رفت ؟ 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ خواب از سرم پرید..صدای قطره ای می آد در سکوت.... سبک شده ام از سنگینی سَر!.... انگار پیک بیداری بود.....وعده ام نزدیک است.....قطره ساعت بیداری من بود! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ [h=2][/h] در آفتاب کمرنگ زندگیم به دنبال پیاده رویی که نمی دانم به کدامین خیابان منتهی میشود و در تلاطم شاخه های بی برگ، زیر چتری که مرا از باران جدا میکند، بدنبال نیمکتی میگردم تا دوباره به یاد آورم همه آن روزها را.... 7 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ ايـن دَردي کِــه مَــن مـي کِشــم،درد بی تو بــودنــ نيستـــ !.!.! تـــاوان بـــاتو بودن استـــ !!!... 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ یک نقطه میگذارم بدون فعل تا این دفتر همینجا تمام شود با تمام ورقهای سفیدش در همین سطر . دستهایم را هم میگذارم همینجا روی همین نقطه هرکس که میخواهد بردارد هرچه دلاش خواست بنویسد دیگر نباید برایم مهم باشد وقتی دیگر به هیچچیز فکر نمیکنم وقتی زیر دستهای خودم دفن میشوم . لیلا نوحی 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ تو چه شیرین لب و شیرین تن و شیرین دهنی به خدا مال تو هستم، و تو هم مال منی شکلات کاکائویی! لب من را بپذیر نکند تلخ شوی طعم مرا پس بزنی! علفت آمده شیرین به دهان بزی ام عاشقم عاشق تو وه که چه عاشق شدنی! شور مجنون شدن من همه جا پیچیده کم ِکم، در غزلم داد کشیدم علنی تن تو هندسه ی ناب عجیبی دارد! حیف! پوشانده شود جسم تو با پیرهنی دل من اول راهی شدنم از کف رفت به تو شک می کنم آخر، نکند راهزنی! آمدم تا به تو اثبات کنم مغروری فرض کن حداقل در غزلم سهم منی! .. 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ حرفش را ساده گفت ؛ من لایق تو نیستم ....! اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یاد آوری کند یا خیانتش را توجیه ...!! 5 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ با مـــن مـــــــدارا کن ! بعــــدها ... دلت برایـــــــم تنگ خواهد شد ! 7 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ ای کاش ای کاش من هم پرنده بودم ای کاش من هم پرنده بودم یا که مثل آنها بالداشتم ای کاش من هم بال داشتم یا که می توانستم پروازکنم ای کاش من هم پرواز میکردم یا که در آسمان بودم ای کاش در آسمان بودم برای اینکه در آسمان باشم باید پروازکنم برای اینکه پرواز کنم باید بال داشته باشم وبرای اینکه بال داشته باشم باید پرنده باشم نیستم پرنده نیستم پس باید تنها آرزوی پرواز را داشته باشم 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ تمام ِ دریچه ها را به رووی ِ ماه وُ آفتاب بسته ام تمام ِ پرده ها را هم کشیده ام نه نور و نه روشنایی نه نسیم ، نه عطری آشنا و نه حس ِ قشنگ ِ برخاستن از بستری آشفته ی خیال تو که نیستی همیشه همین است ! " رضا کاظمی " 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده