شــاروک 30242 ارسال شده در 4 بهمن، 2012 امروز سر آزمایشگاه میکروبیولوژی میخواستم بدونم که عکسایی که از نمونه های زیر میکروسکوپ میگیریم باید تو گزارش کار باشه یا نه برگشتم به رفیقم گفتم: عشکاشم باید بکشیم؟؟؟ یه دفعه فهمیدم سوتی دادم خفــــــن و رفیقام شروع کردن خندیدن با خنده دوستام بقیه بچه ها فهمیدن جریان چیه و حواسشون به ما بود اومدم درستش کنم و سوتی رو ماست مالی کنم گفتم: عسکاشم باید بکشیم؟؟ در همین لحظه صدای انفجار بچه ها بود که به گوش میرسید:5c6ipag2mnshmsf5ju3 من کف آزمایشگاه قِل میخوردم از خنده 36
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 8 بهمن، 2012 داشتم با یکی از دوستام چت می کردم.... بعد یه چیزی رو براش کپی کردم...متن فارسی بود کیبوردم اتوماتیک عوض شده بود.... همون آن یه چیز گقت...منم به فینگیلیش تایپ کردم aha (آها)....بعد نگو کیبوردم فارسی بوده من ندیدم ... آبروم رفت... گرفتید نکته رو؟ 28
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 8 بهمن، 2012 پارسال رفته بودیم ایران. مادر شوهر گرامی گفتن مادر یکی از همکارام فوت شده بریم خونشون برای تسلیت.... منم سر خوش یادم رفت پدر بود یا مادر رفتیم تو منم که همیشه نیسم بازه خیلی خودم رو کنترل کردم...مراسم ختم و اینا.... تا از در رفتیم تو گفتم: خانوم دکتر تسلیت می گم....روح پدرتون شاد باشه خانوم دکتر: مادر شوهرم ::icon_pf (34): شوهرم : بعد بنده خدا گفت مادم فوت کردن...گفتم شرمنده روح ایشونم شاد باشه...همه رو جمع بستم کردم تو گور :ws28: 29
victoria_r 7682 ارسال شده در 8 بهمن، 2012 من چند وقت پیش یه سوتی دادم که مدتیه تردید دارم بگم یا نگم.بالاخره امروز دلو زدم به دریا و میخوام تعریف کنم. چند وقت پیش یکی از اقوام داماد خالم فوت کرده بودن و ما برای عرض تسلیت خدمتشون رسیدیم.دخترخالم باردارن و داشتن گلایه میکردن که آقای شوهر اصلا به فکر من نیستن و همش سرشون تو درس و کاره و به شوخی هی آقای شوهرو اذیت میکردن. من کلا عادت ندارم خیلی تو جمعی که بزرگترا حضور دارن شوخی کنم ولی نمیدونم یهو چی شد که گفتم:آبجی سمیه چه انتظاری داری مردا که کلا نمیفهمن... هنوز به خودم نیومده بودم که جمع رفت رو هوااااااااااا از خجالت سرخ شدم.خدارو شکر که دخترخالم موضوعو جمع کردن وگرنه تا چند سال این موضوع بحث اصلی فامیل بود. من :icon_pf (34): مردای حاضر در جمع آبجی سمیه 30
Strelitzia 17128 ارسال شده در 10 بهمن، 2012 وااااااای، 5شنبه آنچنان سوتی وحشتناکی دادم که امروز روم نمیشد بیام سر کار:icon_pf (34): از قضا ساعت 1 روز 5شنبه کار اداری تموم شدو داشتیم میرفتیم خونه. طبق معمول با همکارم رفتیم پارکینک که سوار ماشین شیم و... اون روز پارکینگ خیلی شلوغ بود، رفتم سمت ماشین دیدم یکی صاااااف اومده پشت ماشین من پارک کرده شروع کردم به غر زدن... من====>> شعورم خوب چیزیه بخدا، نمیگن شاید من بخوام زودتر از وقت اداری برم خونه ، مسخره ها ، بی فرهنگااا و ....:icon_razz: تهش هم با حرص یه مشت محکم کوبوندم رو کاپوت ماشینه در همین حین، همکارم بهم اشاره کرد که پشتت رو نگاه کن. برگشتم دیدم آقای شهردار با خنده وایساده داره نگام میکنه:icon_pf (34): زیر لب گفتم این اینجا چیکار میکنه من===>>> رعایت نمیکنن دیگه آقای شهردار===>>> صبور باشید خانوم مهندس شیخی لبخندی زود رفت ... کجا فکر میکنید؟؟؟ سمت ماشین مذکور:icon_pf (34): ماشین مال اون بودههههههههههههههههههه روشنش کرد و راه افتاد یه بووووقم واسم زد:5c6ipag2mnshmsf5ju3 قیافه من تو اون لحظه===>>>:5c6ipag2mnshmsf5ju3:ws3: شانس که ندارم 32
Strelitzia 17128 ارسال شده در 19 بهمن، 2012 دیشب بعد مدتها خواستم زنگ بزنم به یه دوست قدیمی. اسم این دوست قدیمی هدی هست... قبل زنگ زدن یه اس دادم و خودمو معرفی کردم . گوشی رو برداشتم و شماره گرفتم. منتظر بودم جواب بده. در همین حین داشتم فکر میکردم چی باید بهش بگم. راستش بدجور هول شده بودم. و اما سوتی: هدی خانوم گوشی رو برداشت... من====>> سلام خدا جون:icon_pf (34): نامرد نکرد حفظ آبرو کنه ، سریع به روم آورد:5c6ipag2mnshmsf5ju3 هدی====>> سلام بنده ی من آبروم رفت دیگه نفهمیدم بقیه مکالمه رو چی گفتم 28
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 19 بهمن، 2012 یکی از دوستام داشت فرم استخدام پر می کرد. ازم پرسید من فنی ام؟ گفتم آره دیگه مهندسی فنیه. بعد گفت: توام فرمش رو پر کن زبانت خوبه خیلی امتیازه.... همون اول فرم نوشته بود" کد ملی".... گفتم: ببین این کد ملی همون شماره ملیه؟ گفت: خااااااااااااااک مهناز..ببین من دارم از کی می پرسم من فنی ام یا غیر فنی :vahidrk: :ws28: 28
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 20 بهمن، 2012 داشتم آماده می شدم برم سره کار اما با یکی از دوستام داشتم چت می کردم هنوز...گفت مهناز بلوزت چه رنگیه؟ گفتم صورتی پر رنگ...شلوار؟ جین...کفش: مشکی... تا گفت ساعت فکر کردم می خواد بگه دیرت نشه ...گفتم 3:45 گفت نابغه رنگش منظورم بود نه زمان :ws28: 16
pesare irani 41805 ارسال شده در 20 بهمن، 2012 جایی که هستم بعضی وفتا گزارش کار باید بنویسیم عدد ها رو انگلیسی مینویسن تو گزارش کار ما هم عادت کرده بودیم خواستیم بریم مرخصی حواسمون نبود برگه مرخصی رو انگلیسی پر کردیم برداشتیم همین طور بردیم پیش مدیر برگه رو دید و چپ چپ نگاهمون کرددددد گفت شما از کجا اومدی ما که الان تو ایرانیم منم همین طور جا خوردم این چی میگه گفت بیا برو یه برگه دیگه بنویس بیا اولین باره میبینم کسی برگه مرخصیش رو انگلیسی پر کرده باشه:icon_pf (34): منم دست از پا دراز تر برگشتم تا برگه رو به زبان مادری پر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 31
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 20 بهمن، 2012 دیروز داشتم پیغام خصوصی می فرستادم...بعد دیدم نمی ره... فقط اون بالا دیدم یه چیزی راجع به صندوق پیغام خصوصی نوشته.... دیگه نخوندمش. اومدم تو Gtalk به طرف گفتم: اون صندوقت رو خالی کن پیغامم نمی یاد برات گفت: من مدیرم 2000 تا جا داره 200 تا هم نشده...دوباره بفرست دوباره فرستادم دیدم نوشته: کاربر گرامی حجم صندوق پیغام خصوصی شما پر شده است.... منو می گید =>:icon_pf (34): حالا هی اونم می پرسه چی شد؟ چرا نمیاد پیغامت.... گفتم بی خیال اینحا می گم بهت... حالا هی می گه جان من بگو.... دیگه گفتم دیگه... آبروم رفت فکر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 33
zahra-d 4993 ارسال شده در 21 بهمن، 2012 پریروز سوار ون شدم با دوستم بعد ردیف اخر نشستیم یکم جلوتر که مسافرا پیاده شدن ردیف جلو خالی شد و چون دوستم میخواست زودتر پیاده شه رفتیم جلو بشینیم ...حالا آی کیو به جای اینکه بزاره من اول بشینم بعد خودش کناره در بشینه زودتر از من میره میشینه منم هم سرم خوردبه سقف هم از رو دوستم رد شدم حالا پشت ونم پره پسر.دوباره موقع پیاده شدن هم سرم خورد به سقف دیگه دیدم خیلی ضایع شدم مثل برق و باد رفتم کسی پشتم نیفته مسخرم کنه دیگه سوار ون نمیشم.... 28
sahar 91 9480 ارسال شده در 21 بهمن، 2012 بعد مدتها رفته بودم مهمونی ای که همه فامیل جمع بودن:hapydancsmil: ، بعد احوال پرسی رفتم تو اتاق که کیف و وسایلمو بذارم برگشتم دیدم چند تا مهمون تازه رسیدن، اومدم باهاشون احوال پرسی کنم برگشتم به نفر آخر گفتم خیلی خوش اومدین ..........بعد تازه فهمیدم چی گفتم:icon_pf (34): خواهرم که فهمیده بود گفت مگه اومدن خونه ما که اینو گفتی...... کلی با هم خندیدیم دیگه نفهمیدم چند نفر دیگه هم دارن میخندن. (خب واسه هر کسی ممکنه پیش بیاد نباید به روش آورد که........) 33
تینا 15116 ارسال شده در 21 بهمن، 2012 خواهر زادم عاشق بازیه انگری بردهبعد همش میگفت بش میگفت جغدخلاصه یه روز هی بش گفتم که اسمش انگری برده هی میگفت همبرگرده؟هی من میگفتم نه میدیدم ناقلا میخنده تو بگو منو میذاره سر کار اسمشو بلده 31
tar$ 1162 ارسال شده در 22 بهمن، 2012 رفته بودم اداره پست یه بسته پست کنم جایی بعد یاد سوتی یکی از بچه های اینجا افتادم مسئولش گفت بفرمائید گفتم این بسته رو پشت کنید!اونوقت پشت کی میرسه! من:5c6ipag2mnshmsf5ju3 تقصیر این تایپیکه بود:vahidrk: 36
Mohammad Aref 120459 ارسال شده در 27 بهمن، 2012 امروز رفتم مغازه خرید کنم، رفتم تو مغازه یه آن هنگ کردم که واسه چی اومدم وایسادم مغازه دارو حالت هنگ نگاه کردم اونم دید هیچی نمیگم گفت ببخشید چیزی می خواستین گفتم آها چیزه، واسه چی اومدم؟ :thk: اونم یه نیشخند ناجوانمردانه زد :2i1d1co: خواستم که بیام بیرون یادم افتاد چی میخواستم :icon_razz: حواس نمیذارن واسه آدم بمونه که هی فراموش میکنه :icon_pf (34): 45
- Nahal - 47858 ارسال شده در 28 بهمن، 2012 یکی از فامیلا برای بار چندم ازدواج کرده بود به ما گفته بودن که اعلام کنیم داداشم کاملا جدی : خب می خواین تو فیس بوک اعلام کنم من : تاپیک بزنم؟ 35
sahar 91 9480 ارسال شده در 1 اسفند، 2012 یه شب که سرمای عجیبی خورده بودم ساعت 12 باید دواهامو می خوردم .کپسوله قوی بود باید یه چیزی قبلش می خوردم منم بلند شدم رفتم کیک خوردم و بعدش با خیال راحت رفتم خوابیدم ...صبحش یادم افتاد که من اصلا دواهامو نخوردم. مامانم کلی به حواس جمع من خندید 20
captain 9274 ارسال شده در 2 اسفند، 2012 بعد از چند ماه دوری از زادگاه , تو تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفته بودم شیراز..:hapydancsmil: به محض ورود به شهر , بارون شدید می بارید و من هم خیلی سر خوش فقط داشتم در و دیوار و ساختمونا رو نگاه میکردم. تو همون حال و هوا به یه تابلو رسیدم که چهار تا فلش روش بود و جلوی هر کدومش اسم یه خیابون و !!!... داشتم توی عوالم خودم یکی یکی اسمها رو می خوندم و تو فکرم میگفتم یادش به خیر ... اااه این خیابون و اون بولوار و .... یه دفه خانمم داد زد مواظب باش !!!!! چکار میکنی ؟!!!!:w768: به خودم اومدم دیدم درست وسط چهار راه هستم , چراغ هم قرمزه , از دو طرف هم داره ماشین میاد !!! همچین ترمزی زدم که ماشین تا یکی دو دقیقه وسط چهار راه دور خودش میچرخید... اصلا" روم نمیشد سرم رو بالا بگیرم و از راننده های دور و بر عذر خواهی کنم... خیلی خیلی خدا رحم کرد و به خیر گذشت 19
unstoppable 5989 ارسال شده در 2 اسفند، 2012 جایی که هستم بعضی وفتا گزارش کار باید بنویسیم عدد ها رو انگلیسی مینویسن تو گزارش کار ما هم عادت کرده بودیم خواستیم بریم مرخصی حواسمون نبود برگه مرخصی رو انگلیسی پر کردیم برداشتیم همین طور بردیم پیش مدیر برگه رو دید و چپ چپ نگاهمون کرددددد گفت شما از کجا اومدی ما که الان تو ایرانیم منم همین طور جا خوردم این چی میگه گفت بیا برو یه برگه دیگه بنویس بیا اولین باره میبینم کسی برگه مرخصیش رو انگلیسی پر کرده باشه:icon_pf (34): منم دست از پا دراز تر برگشتم تا برگه رو به زبان مادری پر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 منم چند روز پیش رفتم بانک . فیش واریز رو انگلیسی پر کردم...!!! دیگه روم نشد کار بانکی انجام بدم...برگشتم خونه...:5c6ipag2mnshmsf5ju3 16
EOS 14528 ارسال شده در 4 اسفند، 2012 چند روز پیش که هوا خیلی سرد شده بود بارون هم اومده بود و زمین خیلی لیز بود من هم جایی کار داشتم که حتما باید تیپ یه خانوم تمام عیار رو می زدم خلاصه که اومدم سوار ماشین بشم دیدم بنزین نداره زنگ زدم به آژانس اون هم ماشین نداشت :icon_razz: خلاصه که گفتم یواش یواش تا خیابون اصلی می رم از اون جا یه دربست می گیرم یه کم طبق روال همیشه راه رفتم نزدیک بود 2 بار با سر بیام رو زمین اومدم از روی پل رد بشم برم از توی خیابون برم پاشنه کفشم گیر کرد لای میله هاش:icon_pf (34): با هزار بدبختی درش آوردم و متوجه نگاه متعجب چند تا از رهگذرا شدم برای این که برم توی خیابون اصلی حتما باید از یه پیاده روی پهن که سنگ شده بود رد می شدم چند قدم برداشتم ، دیدم انگار دارم به سلامت حرکت می کنم خیلی از خود مطمئن چند قدم دیگه رو برداشتم که این بار قشنگ لیز خوردم و نزدیک بود نقش بر زمین بشم که آویزون شدم به رهگذر کنار دستم !!!!!!!!!!! یعنی وقتی برگشتم و دیدم بازوی اون آقاهه رو با چه وضعیتی گرفتم فقط دوست داشتم یه سوراخ موش پیدا کنم که از نظر ناپدید بشم :icon_pf (34): حالا بماند که بقیه چطور توی خیابون نگاهم می کردن پ.ن : به روح این شهرداری ....... 35
ارسال های توصیه شده