The Developer 5479 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2013 امروز یه حرکت رفتم فوق حرفه ایی ... صبح میخواستم حاضر شم برم کلاس عینکمو گذاشتم تو قوطیش و حرکت کردم به سمت کلاس / نزدیکایی کلاس که رسیدم دیدم گرمه گفتم وایسم استینامو بزنم بالا در همین حین که قوطی دستم بود و داشتم استینو میدادم بالا یهو قوطی عینکم افتاد جلوی پام ... من نمیدونم چی شد یه لحظه من واقعا نمیدونم چی شد .. شاید خون به مغزم نرسید .. به محض اینکه قوطی عینک افتاده یه شوت محکم زدم به این قوطی پرت شدن قوطی عینک یه طرف ... پخش شدن دانشجو ها تو سالن یه طرف دیگه خودمو هم که بچه ها با کاردک جمع کردن شیشه های عینکم خورد شد (خواستم اخرش غم انگیز باشه ) 43
not found 16275 ارسال شده در 21 اردیبهشت، 2013 روزی که پیغامها پاک شد برا 0.001 ثانیه فکر کردم اینایی که پروفایل بستن پیغاماشون پاک نشده؟؟ 29
.Yaprak 15748 ارسال شده در 22 اردیبهشت، 2013 دیشب مهمون داشتیم مامانم سبد میوهها با دوتا ظرف میوه رو داد تا بچینم بعد چقد با دقت و اینا میوه خوری اولی میوه چیدم بعد اومدم دومی رو بچینم حواسم نبود از میوه خوری اولی میوه ها رو چیدم تو میوه خوری دومی:icon_pf (34): 32
Mr.101 27037 ارسال شده در 24 اردیبهشت، 2013 امروز برای اولین بار رفتیم برای کلاس تربیت یک(اسب دوانی) اونم بعد 2 تا کلاس خسته کننده دیگه حالی برام نمونده بود:imoksmiley: رفتیم تو رخت کن لباس عوض کنم بعدش یه پسره هم اومد بغلم لباس عوض کنه منم اینجوری بهش گفتم اهههه باید الان عین اسب بدویم:icon_razz: اونم یه لبخندی زدو گفت اره دیگه تربیت 1 همینه:biggrin: من گفتم اخه استادشم میگن خوب نیست شانس ما:icon_razz: گفت با کی داری گفتم با فلانی:icon_razz: بعدش لباس عوض کردم رفتم تو زمین دیدم همون پسره یه لیست دستشه:wow: گفتم وااااای بدبخت شدم اینه نکنه استاد افتادم رفت بعد دیدم گفت بچه ها امروز استادتون نیومده گفت من یه تمرین بدم بعدش تا هفته بعد حالا هی به من اینجوری نگاه میکرد=>:179: منم موقع دویدن وقتی روش اونور بود اینجوری میرفتم تا نگاهم میکرد اینجوری:th_running1: تا وقت تموم شد خلاصه دیگه جونم در اومد خب استادم انقدر کوچیک من از کجا میدونستم 30
not found 16275 ارسال شده در 24 اردیبهشت، 2013 ترم یک کارشناسی بودم یه دوست کرد (سنندجی) پیدا کرده بودیم و خلاصه صمیمی شده بودیم. موقع فرجه ها زنگید خونمون گفت برادر زاده م دنیا اومده. پرسیدم اسمشو چی گذاشتین؟؟ گفت: " زانیار " (اسم کردی به معنای دانا، اسم قشنگیه) منم اون موقع معنیشو نمیدونستم، درست حسابیم متوجه نشدم، روم نشد دوباره بپرسم گفتم مبارکش باشه و از این حرفا گذشت تا اینکه یکی دیگه از دوستام زنگید گفت چه خبر از .... گفتم برادر زاده ش دنیا اومد پرسید اسمش؟ گفتم: هممممممممممم فکر کنم زانتیا بعد مدتی که رفتیم یونی، یه روز دیدم دوستام 10-15 نفری دور هم جمع شدن ریسه رفتن از خنده. منو نگاه میکنن بیشتر میخندن.:ws28: میگم چی شده؟ و بقیه ماجرا. نتیجه اخلاقی اینکه: چیزی رو متوجه نشدین حتما بپرسین 26
Sophist 808 ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2013 چند وقت پیش دایی مامانم فوت شده بود اینا هم تو یه هتل براش یه مجلس گرفته بودن که یکی بیاد فلوت بزنه و اهنگ غمگین بخونه همه هم گریه می کردن مکانش هم یه سالن بود که پله می خورد می رفت بالا .منو پسر خالم رفتیم پایین پله ها که مردم میان تو مارو ببینن (لباسمون معلوم بود .کت شلوار کروات زده بودیم)دور خودشون نچرخن سریع بیان تو سالن سرتونو درد نیارم همین جوری اومدن ملت به ما تسلیت می گفتن ما هم می گفتیم خوش اومدین بفرمایین ناگهان در این میان یه اقا پیره ای اومد خیلی با کلاس بود یعنی پر از جذبه !بعد که منو دید خیلی احترام گذاشت از اون دور هم یه سلامی کرد .منم نمیدونم چی شد هول کردم .وقتی رسید بهم قبل اینکه حرفی بزنه گفتم تسلیت عرض می کنم!!!!!!!! اقا پیره من :th_running1: دایی مامانم :icon_pf (34): 21
pesare irani 41805 ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2013 خدایی دارم کم کم منم مشتری ثابت میشما اومدم مم الان به دوستم اس بدم شماره اش حفظ ام م م اس رو نوشتم اومدم شماره وارد کنم اشتباهی به جای شماره اون شماره خودمو وارد کردم اس رفت د ثانیه بعد دیدم یه اس با همون متن برام اومد فککر کردم دوستم اسکولمون کرده و برا خودم اس خودمو فرستاده ه اومدم جواب بدم یه دو سه تاش فحش درست هم بهش بدم یه هو چشمم خورد به شماره دیدم چقد اشناست یه کم فکر کردم دیدم شماره خودمه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 20
poor!a 15130 ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2013 دختر همسایه .. همون که جوونیا خیلی برامون آش میاورد عصری دیدمش .. سلام علیک کرد .. پرستو بود اسمش .. داستان هایی داشتیم ما تو محل با این :دینیوشا هم بغلم بود . . فک کنم بعد 6-7 سال دیدمش .. ! نفهمیدم ازدواج کرده یا نه ... داشت همینجوری حال و احوال میکرد .. یهو دیدم دستش شکسته ..گفتم عه دستتون چی شده ؟ خدا بد نده و ایناگوش نمیدادم چی میگه .. یعنی سوال کردم فقط واسه اینکه یه چیزی گفته باشم .. !بیچاره کلی توضیح داد .. منم پشتش گفتم اهان ... به سلامتی ! یه لحظه یادم اومد سوالم چی بوده و جوابش چی میتونسته باشه .. گفت من میگم دستم شکسته شما میگی به سلامتی ؟ خندیدم ..گفتم شما همون وقتشم شوخیای مارو به دل میگرفتی .. باور کرد .. مثلا خوشحالم شد از لحن صمیمی من ! فقط تنها لطف خدا این بود که خانومم پیشم نبود .. هیچ عضوی از خانواده جز نیوشا نبود اصن اونجا وگرنه چه مصیتی از همین یه به سلامتی ما درس میشد ! تا من باشم کلا حال و احوال نکنم :| به من چه که دستت واسه چی ناقص شده .. والا :| 35
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2013 دیشب نتم وصل نمیشد؛زنگ زدم شرکتی که adsl گرفتم ، بعد گفت اگه مشکل فنی دارید شماره 2 رو بزنید برای ارسال فکس 3 رو بزنید ... ؛من بجای اینکه از شماره گیر تلفن 2 رو بزنم ؛ هی کلید 2 روی کیبردمو میزدم ، چند دقیقه ای همچین معطل بودم
behe 2545 ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2013 یه روز بعد از برگشتن به خونه از یه امتحان سخت تصمیم گرفتن برم یه آرایشگاه و موهامو کوتاه کنم !!! رفتم توی آریشگاه وقتی نوبتم شد خانم آرایشگر بهم گفت بیا روی این صندلی بشین ؛ منم با کیف و کتاب و مانتو و مقعنه رفتم نشستم رو صندلی !!!! خانم آرایشگر تا رفت وسایلو آماده کنه و بیاد یه 10 مین گذشت وقتی برگشت گفت اگه مانتوت یقه داره باید درش بیاری وگرنه شاید بره لای قیچی منم در آوردم بعد دوباره با مقنعه و کیف و کتابام دوباره رفتم نشستم روی صندلی !!!! خانم آرایشگر یه نگاه انداخت و گفت اگه میشه مقنعه ات هم در بیار ... منم گفتم : مقنعه مو در بیارم ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!:w58::icon_pf (34): خداییش امتحان خیلی سخت بود خو من چیکار کنم همش تقصیر این استاداست که امتحان سخت میگیرن !!!! من :icon_pf (34): آرایشگر حضار در آرایشگاه 36
.Yaprak 15748 ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2013 ووووی وی سوتی دادم اونم عظیم:icon_pf (34): یعنی به استثنا بودن خودم پی بردماااا! یکی از شماره های دفتر عوض شده حالا تا سری جدید چاپ بشه هر کارتی میخوام بدم اون شماره قبلی خط میزنم جدیدرو مینوییسم منم حواسم نبوده رو یکی از کارتا شماره خونه خودمو نوشته بودم:icon_pf (34): آقای بوقم میون آن همه شماره اصل اومده اونی که من خط زدم اشتباه نوشتم و زنگیده یعنی درموردم چی فک میکنه:JC_thinking: حالا خوبه مامانم گوشی رو برداشته و سوتی من به خانواده درز نکرده 34
sadafv 6584 ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2013 اومدم یه فایل از فلش دوستم بریزم رو لپتاپ،فایل رو که تو یه فولدر بود راست کلیک می کنم بعد send to removable disk می زنم!!!دسکتاپم رو چک می کنم می گم چرا نیومد پس؟!! کلا مغزم تعطیله...:icon_pf (34): 24
*mini* 37778 ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2013 امروز سوار مترو شده بودیم...داشتیم بر میگشتیم سمتِ صادقیه این خانومِ که توو مترو همیشه اسمِ ایستگاها رو میگه...گیر کرده بود سرِ اسمِ حُر هی میگفت:" ایستگاهِ بعدی،میدانِ حُر":ws28: به ایستگاه که میرسید میگفت:میدانِ حُر.. حتی به صادقیه هم که رسید گفت "میدانِ حُر":ws28: من و خواهرم این ریختی بودیم دیگه -->:lol: 24
.Pa.Ri.Sa. 4116 ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2013 راننده تاکسیه بقیه پولمو یه سکه صد تومنی داد رسیدم جلو در خونه آمدم کلید بندازم هرچی تلاش میکنم میبینم دره باز نمیشه. همون حین که داشتم با زور و لگد با دره ور میرفتم همسایمون رد شد بهش سلامم دادم دیدم داره چپ چپ نگاه میکنه، وقتی رد شده میبینم دارم با سکه درو باز میکنم من میدونم،از فردا میگن دختره خل وضعه:icon_pf (34): 24
محمد 55 40 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2013 یادمه وقتی ده دوازده سالم بود دوس داشتم گوشی موبایل داشته باشم اما بابام میگف برات زوده میخوای چکار و ... یه بار رفتیم یه مغازه فرش فروشی بزرگ و باکلاس.. من که اونموقع عقده ی موبایل داشتم گوشی بابامو ازش گرفتم و رفتم یه گوشه مغازه واسه خودم الکی با گوشی حرف میزدم و چرت و پرت میگفتم تا اینکه یه دفعه گوشی زنگ خورد!!! من:184::girl_blush2: مشتری ها و صاحب مغازه من خنگ حتی یادم نبود گوشیو سایلنت کنم!! 22
.Yaprak 15748 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2013 سوتی من نیست ولی میگم مامانم چند وقت پیش زنگ زده بود اداره کار که برا امروز 2تا خانم بفرستن خونمون! بعد امروز یه نفر فرستادن مامانم میگه خانومی قرار بود دونفر بفرستن چرا فقط شمارو فرستادن !؟ اونم گفت چون من اندازه دو نفر کار میکنم منو فرستادن دیگه ه ه:biggrin: مامان من بعد بهم خوردن برنامه هاش خانومه من 26
Lean 56968 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2013 معاون مدیر کل اداره کل بوووووووووق در جمع مدیران و مسئولین دستگاه های اجرایی ، به همین برکت عین مطلب رو نقل میکنم کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه اسبق آمریکا می فرماید: ایالات متحده در بهترین زمان با بهترین امکانات با بهترین افراد برنامه های خود را برای مهار جمهوری اسلامی اجرا میکند اما ولی فقیه با یک ساعت سخنرانی نتیجه سال ها کار اطلاعاتی ما را از بین می برد. این نظر من به عنوان یک افسر ....... نیست بلکه نظر کارشناسی خانم رایس هست که در دانشگاه های آمریکا مطرح کرد چند ثانیه سکوت لطفا برای سلامتی ایشون صلوات ختم کنید. کاندولیزا رایس ::jawdrop: حضار : ولی فقیه: مجدد کاندولیزا رایس::obm: من: معاون محترم: مجددا حضار: مجدد من: 30
Mr. Specific 43573 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2013 امروز یه جلسه بودیم. توی هواشناسی یه خانم کارشناس از خود سازمان اومده بود داشت یه سری آمار و ارقام و نمودارها در مورد تغییرات دما و میزان بارش نسبت به مشابه سال قبل استان رو بررسی میکرد. یه 30 دقیقه ای صحبت کردو در پایان که تموم شد گفت: ممنون از تشکر شما فکر کنم دو تا جمله "ممنون از توجه شما" و "از توجه شما تشکر میکنم" رو قاطی کرده بود 40
دل مانده 7714 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2013 سوتی توو سوتی شد!! چن تا پست قبلی رو یادتونه؟که "محمد55" نوشته بود ؟ راستش اون داداشمه!! تازه توو این سایت ثبت نام کرده . من امروز صبح اومدم توو سایت ولی حواسم نبود که کامپیوتر اسم اون رو ذخیره کرده! صفحه سایت که بالا اومد فک کردم با اسم خودم وارد سایت شدم اما ....!!! اون سوتی رو نوشتم و ارسال کردم اما دیدم با اسم "محمد55" فرستاده شده! داغ کردم! راستش اون سوتی موبایل رو من دادم نه داداشم!!! چن دقیقه پیش هم بهش گفتم چکار کردم اون:brodkavelarg: من:sorry: بعدش اون :there: بعدش من:4chsmu1: 32
sadafv 6584 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2013 زنگ زدم به یکی از بچه ها بگم چرا دیگه زمان جلسات رو به من خبر نمی دین... طرف برگشته می گه ببخشید جلسه ای نبوده،کی به شما گفته؟! من : چه فرقی می کنه؟! اوشون(!) : آخه می خوام ببینم خانم ... نبودن؟ من : :jawdrop: چطور؟ اوشون : آخه یه جلسه بود که البته فقط یه هماهنگی بوده که فقط من بودم و خانم ... ! من : :shame: البته سعی کردم کم نیارم بعدش ولی در حقیقت ضایع شدم رفت... 25
ارسال های توصیه شده