Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۳ تنها انگیزه من واسه کلاسِ ساعتِ 8 ِ فردا، این ــه که هم کلاسیم میخواد شیرینی ازدواجشُ بده وگرنه حتما میپیچوندم کلاسُ :| 5 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۳ چرا مانده بود؟ چه میخواست که نمی رفت؟ آن موجود زشت و کریه المنظر که به پیرزنی میمانست که در پس چهره اش بیشتر به مردی وقیح و خبیث شباهت دارد ! آن روی پتیاره مرا یاد موجودی می انداخت... بماند نامش... بعدا" راجع به او به چه می اندیشیدم؟! لباسی که به تن نداشت و اندام مشمئز کننده اش !! تشری که میزد و از خودش دفاع میکرد ! و این سو نازنینی... بغض و گلایه ی مادرم که قلب مرا به درد می آوُرد . اشک روی گونه و غربت صدای گریه اش که از او فرشته ای معصوم ساخته بود... چه شد که با رویاهایمان چنین شد ؟! مادرم ، آن حرامی که بود که همیشه می آمد ؟! (بر من مگیرید این حرفهای مبهم و روانِ پریشان را ... تصوری تلخ ذهن مرا چنین آشفته نموده... و توهمی بیش نیست... ) 2 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۳ بچه بودیم میخواستیم جائی بریم سفارش بزرگترا این بود به چیزی دست نزنیدواز جاتون تکون نخورید بچه های این دوره زمونه انگار اگه پدر مادراشونم چیزی بهشون بگن میترسن به بچه بربخوره.والا بخدا خیلی از تزئیناتیای خونه دست ساز خودمونه واسه همین برای بقیه جالبه. وقتی هم مهمون میاد هر کسی عاشق یه چیزی میشه و میگه واسه من!!!!!!!!!!! نه میشه بگی باشه واسه شما نه میشه بگی شرمنده بذارش سر جاش بچه های پر رو 9 لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۳ روزی که میخواستم برای پایان نامه موضوع واستاد راهنما انتخاب کنم بایکی از بهترین وسختگیر ترین استادا برداشتم ...همه دانشجوها بهم گفتن فاتحه ات خونده است خیلی ازت کار میکشه وسختگیری میکنه .....اما درسته امروز به خاطر بی کفایتی دوتا استاد داور وراهنمای بی کفایت جلسه دفاع قبل من بهم خورد ودفاع من برگزار نشد .وافتادبرای هفته کاری بعد .اما فهمیدم وقتی یه استاد پر ومحکم وفهمیده پشت سرت باشه )البته بعد خدا )هیچ چیزی نمیتونه مانع یه روند خوب بشه ...جلسه دفاع قبلی به خاطر تاخیر استاد راهنما بین اساتید داور وراهنما بحث پیش اومد وجلسه از طرف پژوهش کنسل شد ..وطفلی فقط دانشجو ضرر کرد ..حالا خداروشکر وسایل پذیرای من خاص بود ومیشه نگه داشت برای تایم دیگه .والا ...وگرنه حالا یه ضرر پذیرایی هم میکردم ... 11 لینک به دیدگاه
زندانی 158 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۳ نمیدونم چرا بعضی ها خسته نمیشن از نظر دادن طرف هیچ درکی نداره بهتر بگم شعورشو نداره اما با افتخار نظر میده وقتی چیزو نمیفهمی مجبوری حرف بزنی آخه؟حرف نزنی سنگین تری 300تومن دادم تابلو خریدم دوست داشتم خوشم اومده به کسی ربطی نداره 5 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ دلمون خوش بود برف میاد امروز کلاس عصر پیچونده میشه! نشد که نشد این چند روز خیلی کار و درس و مشق دارم درس و زندگی در خارج خر است:icon_razz: 4 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ این همخونه ی گرامیم حرفی نداره.. فقط میاد میگه: کی پاسپورتت میاد؟ کی میری ایران؟ بلیطتو گرفتی؟ چند گرفتی؟ چقد می مونی؟ کجا میری؟ و من چقــــــــــــــــــــــدر دلم می خواد بهش بگم: فضولی؟! 5 لینک به دیدگاه
m.sh1992 2210 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ تا ب حال شده وقتی صبح از خواب بیدار میشید، بدون اینکه خودتونم بدونید چرا، ولی از همون لحظه حس خوبی دارید.. پیش خودتون میگید امروز روز خوبیه.. با یه لبخند نامحسوس بلند میشید و ب کاراتون می پردازید.. امروزم برای من از این روزاست.. و وقتی بهتر شدم ک پیامی سرشار از محبت از جانب کسی دریافت کردم ک ارزششون برام از دوست بالاتره.. این حال خوبو برای همه آرزو دارم خدایا ب عدد نعمتات شکر 5 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ بعضیها که بزرگن کارای بچگانه میکنن. اصن قهر رو هم همین بزرگا یاد بچه ها میدن. اونی که نظرش مخالف توئه، صرفا دشمن تو نیست. همسو نبودن افکارمون میتونه باعث رشدمون بشه 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ دو تا از دوستام منو از لیست دوستاشون حذف کردن. ناراحتم کرد هر کس دیگه میخواد حذف کنه، الان حذف کنه، که یهو باهم غصه همشونو الان بخورم. آهسته و پیوسته تو این مورد درد داره 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ امروز مامانم به خاطر من تا 3ظهر بیرون بود وقتی اومد معلوم بود خسته اس اما به روش نمیاورد ناهار که خوردیم رفت استراحت کنه چند بار تلفن زنگ زد من فقط رفتم تلفنو از پریز کشیدم که اذیت نشه موقع خوابوقتی پا شد اونقدر ازم تشکر کرد:5c6ipag2mnshmsf5ju3اصا درجا ماتم زد میگم خدایا یه انسان چقدر میتونه بزرگ باشه از بچگی اونقدر در حقمون بزرگی کرده که وقتی کار بدی انجام میدیدم نمیترسیم فقط حس شرمندگی تو وجودمون فوران میکنه که چطور سرمونو جلوش بلند کنیم چطور به چشماش نگاه کنیم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 تو زندگیم همیشه اول از خدا ترسیدم بعد از اینگه شرمنده پدر مادرم بشم خدایا کمک کن هیشکی شرمنده تو و پدر مادرش نشه هروقت پدر یا مادر شدیم یادمون باشه که بزرگ بودن و بزرگی کردن خیلی کارساز تر از ترسناک بودن هستش 12 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۳ از من نپرسید خوبی؟ من خوب نیسم. نپرسید که مرور نکنم ناراحتیامو آخر سر بگم ممنون 8 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۳ اگه بفهمید تا یک ماه دیگه بیشترزنده نیستید چه میکنید؟ . . . واکنشها و پاسخ های متفاوتی دیدم. و حالااگه این یک ماه به چندثانیه و یا دقیقه بعد کاهش پیداکنه... +یاد ِ خبرچهارسال پیش و کچلی بخیر... 5 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۳ نمیدانی نگاه هرزه ات چه رعشه ای به تنم انداخته نمیدانی چقدر از دیدگاهت متنفرم باور کن من هم مثل تو گاهی خسته میشوم گاهی دلم رنگ های شاد میخواهد گاهی جرینگ جرینگ النگوها موزیکی برای فراموشی لحظه ای سختی هایم میشود هر لبخندی را ؛ چراغ سبزی برای ورودت به حریمم نبین لاک قرمزم را بهانه ای برای توهمات مسخره ات نبین ؛ برای دل خودم هست نه دلبری از تو باور کن لبخندم برای دیدن زیبایی هاست نه برای ورودت به اتاقم تمامش کن تفکر مردانه ات را دفن کن مرا باور کن من یک زنم همین و بس ! نه موجودی برای دلبری دائمی تو مردانه فکر کن تمام سال لباس سیاه بپوش ؛ ریش هایت را نزن ؛ ساده باش میتوانی؟ بخاطر لرزش تو مرا سیاه پوش کرده اند ؛ هر گونه رنگی بر صورتم را حرام اعلام کرده اند چون تو میلرزی لغزش را تمام کن من خسته شده ام از لغزش هایت از قضاوتت هایت 10 لینک به دیدگاه
زندانی 158 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۳ خسته ام از زندانی که تفکیک ساخته اند خسته ام از حصارهای که ساخته اند برایمان تا مبادا خودشناسیم و صفاتمان را فراموش کنیم از دلبری زنانه ای که چشم های طمع به آن دوخته شده از جنسیتی که گناه را به نام او زدند و حبس کردن خسته ام از شنیدن جمله تکراری مرد باش اما نامردی ببین خسته ام از شعارهای که میبنم و عقاید پوچ خسته ام از دیدن صحنه های کشتن عقاید کسی برتر نیست کسی ابر انسان نیست 4 لینک به دیدگاه
خانومي 808 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۳ زیر خاکی: همیشه از دیدار های اتفاقی خوشم می آمده دقیقا همان زمان که انتظارش را نداری! مثل دو شب پیش وقتی که داشتم از انجمن می رفتم با خودم گفتم: اِه ه ه !! من که تنها بودم! کی پیام داده؟؟ وقتی به پروفایلم سر زدم پیامش رو دیدم که نوشته بود: بیداری که! و با شب بخیرش یک شعر جدید از چاوشی رو برام به یادگار گذاشت مث گنجشکی که زیر برفا مونده همه ی دلتنگیم پیش تو جا مونده... 90/5/5 8 لینک به دیدگاه
setare.blue 23086 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۳ میخواستم بگم امیدوارم نتایج زحماتت رو ببینی ... خیلی خوبه یه دوست شرایطش حسو حالش مثل تو باشه ، یکم متفاوت تر .. امیدوارم با خبر خوب و شاداب برگردی. (برای آرتاش -دوست قدیمی) :icon_gol::icon_gol:1393.12.3 9 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۳ دل تو اولین روز بهار دل من آخرین جمعه سال و چه دورند و چه نزدیک بهم 15 روز دیگه مونده 6 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۳ قبل از تحویل پروژه انقد خسته ام که فک میکنم یه چند ماهی فقط باید بخوابم.....تحویل پروزه به خوبی رد میشه به جایی که بخوابم مث جغد بیدارم اخه اینکه کنفرانس بدیو هر کس میخاد از کلاس بره بیرون بگه عالی بود ....یه حس خوبی به ادم دست میده اینکه اساتید سرشونو به نشانه تایید تکون بدن حس خوبیو که داری بیشتر میکنه...داشتن چند تا دوست پرانرژی خیلی خوبه تو این مواقع!مثل کوه پشتتن جالب بود قبل از تحول تنها کسایی که میخندیدن ما بودیم...همه داغون بودن...تازه اخر کلاس فهمیدم از این ناراحتن که استاد منو انتخاب کرده اولین نفر ارایه بدم!! در صورتی که من کلیم ناراحت بودم که چرا اولین نفرم...استرسش بالا بود ولی خوب جمش کردم خداروشکر:hapydancsmil:تازه یه حرفاییم بهم زدن که اصلا برام مهم نیست...بزار هر جور راحتن فک کنن...هر کس نتیجه اعمال خودش میبینه... اولین نفر تحویل داشتیم و اخرین نفر بعد از اساتید خارج شدیم....وااای اساتید که جلسه نمره گذاشتن ما داخل راهرو یاد بچگیامون افتادیم....میخندیدیم بلند بلند و عکسای تاریخی مینداختین...بچه ها اینجوری نگامون میکردنولی اصلا مهم نبود باید اخرین روز باهم بودنمونو خوب میکردیم....الانم یادم میفته میترکم کااش هیچوقت بزرگ نمیشدم....کاش بقیه بچه ها یه کم بزرگ میشدن...غصشونو میخورم به خاطر روند زندگی ای که دارن انقد موندیم که شب بود برگشتیم...جاده تاریک...و رانندگی با 3 شب نخوابیدن...از اهنگ گرفته تا هر حرکتی که خوابم نگیره...از همه بیشتر جیغ مزه میداد...اخه احساس کردم یه بار به چه بزرگیو جا گذاشتم و دارم برمیگردم...گلوم گرفته بود...اومدم خونه دیدم بچه ها از کنفرانسم فیلم گرفتن برام فرستادن...حالا نگاه میکم میخندم ...کار جالبی کردن ها/یادگاریه خوبیه دوسش میدارم...بچه ها مچکرم از اون ور سرکارمو بگو....نرفتن همانا و رفتن همانا...کلا خودم باید خودم اخراج کنم...کارای زیادی مونده که اشک دراره...هر چیم کردم نشد درست اسستراحت کنم مجبور شدم وارد بعد دیگه زندگی شم....امیدوارم گند نزنم و درست پیش بره حالا میرم ایمیل باز میکنم که فایلی روبفرستم....چی میبینم...واااای نمره هااااا:hapydancsmil:عالیه به به جواب پروپوزالم اومده و تایید شده...دست خودم درد نکنه!ادیگه واقعا خستگیه رفت ها....خدایا به خیر بگذرون بقیشو الان دارم میرم یه سفر کاریه سرکاری...جالب میشاین سفر به دلایلی...امیدوارم خوشحالتر برگردم... . . . ممنون ازت ازتون ازمون... خدایا مرسی...لطفا مراقبم باش چه عیدی بشه این عید 7 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۳ یکی از دوستامو بعد از 13 سال پیدا کردم.... بهش می گم اصن منو یادت بود؟ میگه آره.. زیاااااااد تو دلم گفتم جون خودت... پس این 13 سال کدوم گوری بودی؟ ما که یه عالمه دوست مشترک داشتیم، یه بار حال منم ازشون نپرسیدی! نمی دونم چرا ولی می خواستم اینا رو داد بزنم بهش بگم :icon_razz: 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده