رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

بیخیال غم و غصه!:ws37::ws37:

زندگی شستن یک بشقاب است!

همه ما حالا حالاها با دنیامون کار داریم.

دنیا با تمام زشتی هاش اگه بهش بخندی و ساده نگاش کنی قشنگه!

اامشب نباید ماه کامل باشه اما خیلی قشنگه تو آسمون.

فردا هم امتحان فیزیولوژی دارم؛حس شعرخوانی بهم دست داده.

واسه خودم و همه آرزوی موفقیت میکنم.

زندگی خوشتر بود در سایه وهم و خیال/صبح روشن را نیست سایه صفای سایه مهتاب!

لینک به دیدگاه

خیلی حرف تو دلمه

 

خیلی پر ام

 

داغونم م م

 

 

چرا این طوری ام

 

زده به سرم از کل دنیا و ادم ها ببرم و خودم باشم و خودم

 

کاش میشد یه روز خودت باشی و خودت بی مشکلات زندگی:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

چه لذتی بالاتر ازاینکه یه کودک 4 ساله دلش برات تنگ بشه و والدینشو مجبور کنه بخاطر رفع دلتنگیش 14 ساعت راه رو بیارنش پیش عمه هاش (یا مامانهاش در اصل)

 

با دلیلی کاملا منطقی و قانع کنند..:w02:

بریم خونمون تو شیراز مامانش درحال قانع کردنش که این ماه نمیشه و جواب این عشق عمه اش خب دله عمه هام برام تنگ شده :w58:

نتیجه : تا چندساعت دیگه تو جیگر عمه هاش هست:hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

معمولا یک مقدار غم همیشه همرام بوده و هست حتی در شاد ترین لحظات زندگی

وقتای که بی انکه دنبال چیزی باشم حسرت بدست نیاوردنش را خوردم

یه حسرت همیشگی،نهفته و تاخوداگاه

حسرتی ریشه دوانده در تار پود گذشته ام

کاش گذشته ای نبود و خاطره ای به یادگار نمی ماند

کاش فراموشکارترین ادم دنیا می شدم

و دست میکشیدم از این همه جستجو های پوچ

ذهن بازیگوشم را خواب میکردم بی هیچ قصه و داستانی

خوابی سنگین و همیشگی

لینک به دیدگاه

من امشب به یه نتیجه ای رسیدم گفتم اینجا بگم :

دوستانِ گرامی لازم نیست همه چیزو تجربه کرداااا

مثلا وقتی سخنانی از بزرگان میشنوید، بدانید لابد یکی تجربه کرده که گفته دیگه

مثلا اینکه میگن "با احمق بحث نکن"

خصوصا تو جمع ...چون نمیفهمه که هیچ، وقت گرانبهاتم بیخودی هدر میدی... تازه آبروتم میبره

حیف که دیر فهمیدم کلا احمق یعنی چیw58.gif :ws37:

لینک به دیدگاه

یک سری از پستها هست که بالای 10 بار خوندمشون و با خیلیاش متحول شدم و یا اشک ریختم ولی امشب یه پستی خوندم اشک نریختم زار زدم شاید هم در حد زجه بشه تعبیر کرد:hanghead:

لینک به دیدگاه

خدایا؟ دیگه نمیدونم باید به کی اعتماد کنم.

اونی که دوست صمیمیم بوده و ادعای معرفت میکرد تو دوستی،

اونی که پیشش درد و دل میکردم و ازش میخواستم واسم دعا کنه،

دیدی چیکار کرد؟؟

اومد خونمون و زیرآبِ من و عشقمو پیش مامانم زد.

خدایا؟؟؟ توام مثل من هنوز تو شوکی؟؟

از همین الان بگو نامردِ بعدی کدوم رفیقمه؟!:sigh:

لینک به دیدگاه

یا ابی سخنی چند داشتم با شما :ws3::

 

حیف اون آهنگ که وسطش شروع میکنی شر گفتن :whistle:

 

آخه بردار من تو اومدی اتاق ما رو دیدی ؟؟ عکس مدونا و خاتمی کجا بود ؟؟ مایکل کیه ؟؟ چی میگی تو اصن .... وسط آهنگ یهو حال آدمو قهوه ای میکنی / خفه شو جون من :icon_pf (34):

 

 

از کی تا حالا مدونا و تام کروز شده قهرمان ما ؟؟

 

چی میگی تو ؟؟؟ خوبی ؟؟ این چندتاست ؟؟:a030: ...

 

اصن میکروفون رو بده دست شادمهر ... تو برو خونتون !! :ws3:

لینک به دیدگاه

خدایا ....خرداد چرا اینجور شد؟

نه به اولش که پر از بزن و بکوب و شادی بود...نه به حالاش که هی...icon_pf%20(34).gif

تاره به تیر هم کشیدهicon_pf%20(34).gif

بقیشو به خیر کن!

لینک به دیدگاه

کاشکی انقدر خودخواه نبودی تا ببینی که برات چه کارایی نکردم ،

 

دست گذاشتی رو نقطه ضعفمو زجر کُشم کردی ، اما کمکت کردم ،

 

صدبار دلـــمو شکستی و من صدام در نیومد بازم پا به پات همراهیت کردم که احساس تنهایی نکنی،

 

به جای دوست بهت گفتم رفیق که گرفتارت کنم اما ،

 

دریغ .... دریغ که نفهمیدی ارزش کلمه رفیق چقدره و تو عالم رفاقت حتی حاضر بودم جونمم برات بدم اما ... !!

 

بعضی از آدما لیاقت ندارن اسم رفیق روشون باشه .... بعضی از آدما مثل تـــو !!

لینک به دیدگاه

پنج شنبه با بچه ها خواستیم بریم نمایشگاه ... موقع رفتن یه جور از دماغمون درومد ، موقع برگشت یه جور دیگه :|

رفتنی باید ساعت 5:30 اونجا می بودیم، من و مینا ایستگاهو رد کردیم رفتیم تا میدون آرژانتین و برگشتیم ، 6:30 رسیدیم :icon_pf (34):

برگشتنی هم وسط بزرگراه گیر افتادیم ، پل هواییه پله نداشت از اینور ، دیگه به سرمون زده بود 16 باند اتوبان رو بدوییم تا برسیم اونور :icon_pf (34):

جالب تر از همه اینه که اصن نفهمیدیم برای چی رفتیم :ws38: نمایشگاه عکس بود منتها اصلا درست حسابی ندیدم عکسارو :icon_pf (34):

بیشتر بخاطر دیدن همدیگه رفته بودیم به نوعی ....، منتها یکی نیس بگه حالا جا قحط بود برای دیدن همدیگه ؟!! باید می رفتید برج میلاد؟ اونم اون ساعت ؟! :banel_smiley_4:

 

آخرش من ساعت 10:45 رسیدم خونه :sigh:

کلا موجودات عجیبی هستیم ما نواندیشانی ها :ws37: والا بخدا :ws3:

لینک به دیدگاه

Best friend دوره لیسانسم یک ماه پیش عقد کرد و من نمیتونستم در مراسمش شرکت کنمsigh.gif امروز قراره با همسرش بریم بیرون تا برای اولین بار ببینمش....خیلی هیجان انگیزه:gnugghender:

لینک به دیدگاه

امروز عجیب یاد این جمله می افتم : آدم گاهی باید تاوان دعاهای اجابت شدش رو بپردازه ...

 

زندگیم از 2-3 ماه پیش خیلی عوض شده اینقدر که از بیرون که نگاش می کنم خودم هم شاید نشناسمش...اتفاقات خوبی هم افتاده ولی خوب واسه حفظ و خوب موندن این روزهایی که قبلا نبودن باید آدمی بشم که قبلا نبودم...!

و این پروسه ی تبدیل؟، هم فکر می خواد هم تدبیر ...

 

خدایا به امید تو

با این حسای سردرگم تنها کسی که منو می فهمه و واسم می تونه وقت بذاره تویی...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...