Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ وقتی بچه بودم و میرفتیم خونه ی عمو اینا یکی از بازی های مورد علاقه مون سگا بود دیگه... من و پسر عموم با هم بازی می کردیم.دختر عموم کوچکتر بود و راحت گول می خورد! در کمال پررویی دسته ی خراب رو می دادیم بهش تا سرگرم بشه! همه ش تقصیر برادر بدش بود. از همون بچگی یاد گرفتیم سر هم رو شیره بمالیم و از اعتماد هم سواستفاده کنیم.:icon_pf (34): 12 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ! 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ [h=6]اگه به یه کچل بخندی بی برو برگرد کچل می شی!! حالا به یه میلیونر قهقه هم بزنی هیچ اتفاقی نمی افته [/h] 18 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ هرکاری کردم که بهش بگم نشد... میترسم... میترسم بگم ... میترسم نگم و دیر شه... 12 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ معرفتا کم شده......دوستیا نا پدید شده..... تقصیر من چیه...خو دلم برات تنگ شده:hanghead: 9 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ بهانه های کوچک زندگی برای شادی چه سست و بی معرفتند..... دلم بغضی میخواد که بی ترس و تعارف بشکنه بدم میاد از این حس خلا، گیجی و بی تفاوتی.... خسته ام.... 13 لینک به دیدگاه
partow 25305 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ دلم عید نوروز می خواد ... پس کی عید میشه؟ 11 لینک به دیدگاه
shirin.agro 6340 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ وقتی در دسترس نباشی، مشـترک مورد نظر میشوی ... 11 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ دل نوشته....شروع بارش یک احساس....یا بهانه واسه بارش احساس....یا حتی دست انداختن احساس.... دل نوشته وصل شده به احساس....حتی اگه به تمسخر کردنش باشه.... ناخودآگاه شد...واژه هام...واج آرایی احساس.... دل نوشته است دیگر...وصل شده به....به...... 12 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ شكایتی نمی كنم، اما آیا واقعاً نشد كه لحظه ای دلواپس تنهایی دست های من شوی؟! به اندازه یک دیدار کوتاه دو نفـره... واقعاً نشد؟! دلم را که می شناسی؟! خوب می دانی دلواپس نبودن ها می شود...! 15 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ یادم باشه یادت باشه دیگه دلم برای کسی نتپد و تنگ کسی نشود........ فهمیدم واقعا هیچ بنی بشری ارزش عشق و دوست داشتن رو نداره.......... اگر فقط دستم به آدم برسه حسابشو میرسم که برای تنهایی خودش حوارو ملعبه خودش کرد.............:vahidrk: اگر یکم تحمل تنهایی رو میکرد الان ماها هم نبودیم تا این همه زجر بکشیم......... 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ به زیر سقف این خونه...منم مثل تو مهمونم...منم مثل تو می دونم...تو این خونه...نمی مونم 12 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ قبلا دوستم یه کتاب ممنوعه داد بهم..نخونده بودم تا دیروز.. سرچ کردم نقدشو پیدا کردم و خوندم(نقدش خودش یه کتابه) نقد رو خواستم بدم به دوستم بخونه. گفت: نمی خونم ممکنه رو ذهنم تاثیر بذاره البته گریه برای دوستم بود.. 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ گاهی وقـتا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد که زُل بـزنـي بـهـم و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . . 13 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ حسرت یکبار قدم زدن در خیابان های خلوت تهران بدون مزاحمت آدم های مریض به دلم مونده. 13 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ در باغ سیب....یک نهال کاشتم....در بهار شکوفه زد.....در تابستان به بار نشست.....اما میوه اش سیب نبود.... من در باغ سیب.....نهال ای کاشتم که با دیگران فرق داشت.... تبر در دست دارم..... نمی دانم...آن یک درخت که خود کاشتم بر تنه اش تبر زنم....یا به خاطر او همه درختان سیب را تبر زنم.... . . . کاش می شد....همه در کنار هم....با هر تفاوتی....بمانند.... 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده