هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ قصه ميتونه قصه هر چي باشه قصه يه ادم تنها وخسته يا قصه يك استكان چاي سرد يخ زده روي ميز كه هوس نوشيدنش به سر هيچ كس نمي زنه يا قصه يك "آخ" كه از گلوي اون ادم تنهاي خسته با يك استكان چاي يخ زده پشت ميز به گوش ميرسه ...كافيه اون ادم توضيح بده يا به اين فكر كنه كه"چي شد گفت آخ"؟!! و اينجوري قصه "يك آخ" شروع ميشه. 15 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ چند صباحی هست گاوِ ذهنم خسته شده از شخم زدنِ خاکِ سفت شده ی زمینِ ذهنم... چند صباحی هست خشکسالی زده به ذهنم....محصولاش خشکیده... بانک ملی ذهن هم خسارتی که مقرر شده بود رو نمی ده.... می گه وام می ده بلاعوض....ولی عوضش رو20 درصد می گیره از من.... گاو آهن رو از دوش گاوِ ذهنم باز کردم...دیگه شخم زدن این زمین فایده نداره... می خوام زمین ذهنم رو بفروشم به یکی که دنبالِ تغییر کاربری هاست....:gnugghender: کاربری زمین های اطراف ذهنم رو تجاری کرده..... زده تو کار واردات محصول به ذهن و آماده خوری.... گور بابای تولید و صادرات.... منم می خوام ذهنم رو بفروشم....بشم یک فروشنده.... کی دیگه حوصله ی شخم زدن و عرق ریختن رو زمین ذهن خودش رو داره بابا.... پ.ن:عاقبت خوندن روزنامه ی اقتصادی همینه دیگه.......جَو می گیره اینا رو بلغور می کنی.. 15 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ شده شب یه خواب خیلی وحشتناک ببینی ، به مرز سکته برسی؟! بیدار که میشی میفهمی خواب بوده انگار دوباره متولد میشی اون موقع قدر اون موقعیتتو میدونی و خدارو شکر میکنی حتی اگه شب قبل از وضعیتت شاکی بودی!!! چه خوابی بود دیشب!!! خدایا شکرت 22 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ دکتر شریعتی میگه : سرمایه هر دلی حرف هایی ست که برای نگفتن دارد. مام عجب سرمایه داری بودیم و خودمون نمی دونستیم... 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری؟ ....... چه کنم که بسته پایم.... 10 لینک به دیدگاه
ya~ya 820 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ یکی بود یکی نبود ، خسته تر از من کسی بود؟؟؟ 11 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ وای که چقدر امروز خوش گذشت :hapydancsmil: 9 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ زگهواره تا گور.... حسش نبود 12 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ آخ که چقدر دلم میخواست همیشه خمیر درست کنم و باهاش شکلهای قشنگ درست کنم البته از نوع خوراکیش بالاخره دیشب به بهونه سمبوسه درست کردن و در اصل خمیر بازی به این نیمچه آرزوم رسیدم .. بگذریم که بعدش کمرم راست نشد ولی خب کیف داد.. کاشکی میشد به هرچی دلمون میخواد برسیم .. خداجون آرزوهامون همینقدرها نه خیلی بیشتر 15 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ خدايا يعني ميشه يه روزي مسئولان اموزش بعضي از اين دانشگا ه هاي .... اخلاق ادم داشته باشن !! 10 لینک به دیدگاه
ya~ya 820 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ خدایا انگشتتو از روی دکمه ی اسپیس بردار ... این همه فاصله بس نیست ؟؟ 10 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می مــــــانند معلــــــــوم نمیکند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج” … پُــــر از ابـــــهامند… 10 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ نگاه گرچه این ترانه ام قدیمیست اما دوستش دارم گویی نگاهت از من دور است آن نگاه پاک و سر بسته من مملو از حس با تو بودنم گرچه به بند خویشم و از خویش خسته تو هستی انگار سالیان دراز من در شهر حضورت یک غریبه ام در این همه تلالو نگاه ناب حتی دمی گل امید را نچیده ام من خائن به قلب خویشتنم آنروز که در کنارم آرام بودی هرگز نگفتم این را تا بدانی در کویر سینه ام شکوه یک رودی من تا رسیدنم به تو یک عمر گذرست و اضطراب عمرست می گذرد میدهم آنرا تا از دست تو گیرم جامهای شراب خوش بر نگاه من امروز بی هوا شرمی ز شرم خویش بسته ای فردا نشود که با حسرت و درد گویی ز ناگفته ها سخت خسته ای گویم نگاهت از من دور نیست آنگاه پاک و سر بسته من خالی از خویشم و حالا در بند تو گرفتار و از غیرها خسته . . . . 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ یه آهنگ فوق العاده [FLASH=5.5] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 10 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ چرا حالم اینجوریههههه..... خیلی بده اصلا حال بیرون رفتنو ندارم خونه ام حوصلم سر میره 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ اینو الان خوندم.....خیلی بهم چسبید برای من مقنعه های سفید با حاشیه های گلدار ،دمپایی پلاستیکی آبی ، شیلنگ آب که ازش به عنوان تلفن استفاده میکردیم ، لوله خودکار و کف صابون ، قرص جوشان ، اسکناس ده تومنی ، قلک پلاستیکی ، بلوزهای کمربند دار با شلوارهای پیله ای و کفش های براق ،خودکارهای چند رنگ استدلر ، گلبرگ های گل های شمعدونی و سرخ که باهاشون آرایش میکردم ، آلاسکا ، پشمک ، لبو و... نوستالژی ان...از اینکه هنوز چیزهایی برای فکرکردن به گذشته دارم که حس خوبی بهم میدن سپاسگزارم! 14 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ چرا حالا كه انقدر بهت نياز دارم بهم نگاه نمي كني؟!!!...واقعا چرا؟! 5 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ دلم به همین حضور کمرنگ هم خوشه 9 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ فردا قراره موش بکُشم.....یه حس عجیبی دارم:th_scratchhead: 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده