رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

قصه ميتونه قصه هر چي باشه قصه يه ادم تنها وخسته يا قصه يك استكان چاي سرد يخ زده روي ميز كه هوس نوشيدنش به سر هيچ كس نمي زنه يا قصه يك "آخ" كه از گلوي اون ادم تنهاي خسته با يك استكان چاي يخ زده پشت ميز به گوش ميرسه ...كافيه اون ادم توضيح بده يا به اين فكر كنه كه"چي شد گفت آخ"؟!!

و اينجوري قصه "يك آخ" شروع ميشه.

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چند صباحی هست گاوِ ذهنم خسته شده از شخم زدنِ خاکِ سفت شده ی زمینِ ذهنم...

 

چند صباحی هست خشکسالی زده به ذهنم....محصولاش خشکیده...sigh.gif

بانک ملی ذهن هم خسارتی که مقرر شده بود رو نمی ده....

می گه وام می ده بلاعوض....ولی عوضش رو20 درصد می گیره از من....:banel_smiley_4:

 

گاو آهن رو از دوش گاوِ ذهنم باز کردم...دیگه شخم زدن این زمین فایده نداره...

 

می خوام زمین ذهنم رو بفروشم به یکی که دنبالِ تغییر کاربری هاست....:gnugghender:

 

کاربری زمین های اطراف ذهنم رو تجاری کرده.....

زده تو کار واردات محصول به ذهن و آماده خوری....:w02:

 

گور بابای تولید و صادرات....whistle.gif

 

منم می خوام ذهنم رو بفروشم....بشم یک فروشنده....:ws37:

 

کی دیگه حوصله ی شخم زدن و عرق ریختن رو زمین ذهن خودش رو داره بابا....:ws37:

 

 

 

پ.ن:عاقبت خوندن روزنامه ی اقتصادی همینه دیگه.......جَو می گیره اینا رو بلغور می کنی..:ws3:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

شده شب یه خواب خیلی وحشتناک ببینی ، به مرز سکته برسی؟!

بیدار که میشی میفهمی خواب بوده انگار دوباره متولد میشی

اون موقع قدر اون موقعیتتو میدونی و خدارو شکر میکنی

حتی اگه شب قبل از وضعیتت شاکی بودی!!!

چه خوابی بود دیشب!!!

خدایا شکرت:icon_gol:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

آخ که چقدر دلم میخواست همیشه خمیر درست کنم و باهاش شکلهای قشنگ درست کنم البته از نوع خوراکیش

بالاخره دیشب به بهونه سمبوسه درست کردن و در اصل خمیر بازی به این نیمچه آرزوم رسیدم ..

بگذریم که بعدش کمرم راست نشد ولی خب کیف داد..

 

کاشکی میشد به هرچی دلمون میخواد برسیم .. خداجون آرزوهامون همینقدرها نه خیلی بیشتر

  • Like 15
لینک به دیدگاه

آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می‌ مــــــانند

معلــــــــوم نمی‌کند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج” …

پُــــر از ابـــــهامند…

:w02:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

نگاه

 

گرچه این ترانه ام قدیمیست اما دوستش دارم

 

گویی نگاهت از من دور است

آن نگاه پاک و سر بسته

من مملو از حس با تو بودنم

گرچه به بند خویشم و از خویش خسته

 

تو هستی انگار سالیان دراز

من در شهر حضورت یک غریبه ام

در این همه تلالو نگاه ناب

حتی دمی گل امید را نچیده ام

 

من خائن به قلب خویشتنم

آنروز که در کنارم آرام بودی

هرگز نگفتم این را تا بدانی

در کویر سینه ام شکوه یک رودی

 

من تا رسیدنم به تو

یک عمر گذرست و اضطراب

عمرست می گذرد میدهم آنرا

تا از دست تو گیرم جامهای شراب

 

خوش بر نگاه من امروز بی هوا

شرمی ز شرم خویش بسته ای

فردا نشود که با حسرت و درد

گویی ز ناگفته ها سخت خسته ای

 

گویم نگاهت از من دور نیست

آنگاه پاک و سر بسته

من خالی از خویشم و حالا

در بند تو گرفتار و از غیرها خسته

 

. . . .

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اینو الان خوندم.....خیلی بهم چسبید:w16:

 

 

برای من مقنعه های سفید با حاشیه های گلدار ،دمپایی پلاستیکی آبی ، شیلنگ آب که ازش به عنوان تلفن استفاده میکردیم ، لوله خودکار و کف صابون ، قرص جوشان ، اسکناس ده تومنی ، قلک پلاستیکی ، بلوزهای کمربند دار با شلوارهای پیله ای و کفش های براق ،خودکارهای چند رنگ استدلر ، گلبرگ های گل های شمعدونی و سرخ که باهاشون آرایش میکردم ، آلاسکا ، پشمک ، لبو و... نوستالژی ان...از اینکه هنوز چیزهایی برای فکرکردن به گذشته دارم که حس خوبی بهم میدن سپاسگزارم! :icon_redface:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...