sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ کاش من هم یک ساعت مثل ساعت برنارد داشتم یک لحظه همه چیزمی ایستاد.... 16 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ هر چی فکر میکنم میبینیم راست میگه ! چشاتو ببند عشق دنیا رو بکن ! انسان ِ خر تر زندگیِ بهتر ! 19 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ دلمون گرفته ه هه [FLASH=width=50 height=25] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] :5c6ipag2mnshmsf5ju3 14 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ اگه یه روز حس کردی تو یه زمان عاشق دونفری دومی را انتخاب کن چون اگه واقعا عاشق اولی بودی به عشق دومی گرفتار نمیشدی !! :icon_gol: 11 لینک به دیدگاه
pme 3474 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ بسی در احساسات غرق شده ام ... خودم نیستم شایدم خود واقعیمه تو بعضی از مراحل زندگی هیچ چیز رو جای درستش نیست:icon_pf (34): 15 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ این منم گاهی روشنِ روشن گاهی خاموشِ خاموش 20 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ آرایش چیست؟ لایه ای ضخیم که لولو را به هلو تبدیل می کنه 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ گاهی آدم با تمام احترامی که برای «همه» قائل است...مجبور میشود اعتراف کند که «بعضیها» هرچه که باشند ... یک چیز دیگرند...«بعضیها». 15 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ لیلی قصه اش را دوباره خواند . برای هزارمین بار.... ومثل هربار لیلی قصه باز هم مرد لیلی گریست وگفت :کاش اینگونه نبود خدا گفت :هیچ کس جزتو قصه ات را تغییر نخواهد داد !! لیلی! قصه ات را عوض کن... لیلی اما میترسید . لیلی به مردن عادت داشت . تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود.. خدا گفت : لیلی عشق میورزد تا نمیرد . دنیا لیلی زنده میخواهد لیلی آه نیست . لیلی اشک نیست . لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست .. لیلی ! زندگی کن... اگر لیلی بمیرد ، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد ؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟... چه کسی طعام نور در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ ؟.. چه کسی پیراهن عشق را بدوزد ؟ ؟ ... لیلی قصه ات را دوباره بنویس .. لیلی به قصه اش بازگشت.... این بار اما نه به قصد مردن . که به قصد زندگی . و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام ....... 11 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ دیروز فهمیدم فرار کردن احمقانه ترین کاریه که میشه کرد...با فرار کردن از اتفاقاتِ دور و برم فقط زمان برای رو به رو شدن با اونا رو به تعویق میندازم...و حادثه هست، هر جا که برم دنبالم میاد...تمامِ این روزا سعی کردم از همه چی بی خبر بمونم...اما نمیشه...نمی دونم چیه این خاصیتِ اخبارِ بد که هر جا که بری به گوشت میرسه...من معذرت میخوام که به جایِ همدلی فرار کردم... 19 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ زمانيکه خاطره هايت از اميدهايت قوي تر شد پير شدنت شروع مي شود ...! And help me lose my way ...Z 21 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ آدمی غرورش را خیلی زیاد شاید بیشتر از تمام داشته هایش دوست می دارد... حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر دوستت دارد! و این را بفهم آدمیزاد...! 19 لینک به دیدگاه
~M~O~J~ مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ [h=6]آرامگاه واژهی پوچی است وقتی که رفتگان در تنگنای خاک هم آسوده نیستند و من میگویم که زندگی واژهی پوچی است [/h] فریدون مشیری لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ به هر چی که فکر می کنم می بینم تکراریه! هرچی می گردم یه چیز تازه پیدا کنم نیست! روز، شب،مرگ،زندگی،کار،عشق،پول،گرما،سرما،درس،سریالا!! اینجا... هیچ چیزی تازه نیست! و تمام زندگی یک تکرار است و هرکسی تنها قصه خود را از این کتاب تکراری هزار بار خوانده شده،دوباره می خواند 21 لینک به دیدگاه
~M~O~J~ مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ تنها اشتباهم این بود که گمان میکردم همه مثل من هستن... . چه سنگینس...نفس هایم... . لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ دقت کردین این کاربرای تازه واردی که تا عضو میشن پیغام خصوصی و پیغام عمومیشونو سریع میبندن چه قد تابلو ان؟:texc5lhcbtrocnmvtp8 اصلا معلوم نیست که یکی دیگه ان پ.ن 1: خب ادم وقتی نتونه حرف دلشو تو جای عمومی بزنه، میاد به جاش چرت و پرت میگه دیگه پ.ن 2: اسم این تاپیک رو تغییر بدیم به " غمباد خونه نواندیشان" بد نیست. اول از همه هم قابل توجه خودم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 15 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ راستش می خوام اعتراف کنم به آدمهایی که میگن :من وقتی یه چیزی رو بخوام و برام هدف بشه، مطمئنم که بهش می رسم و حتما هم می رسم(و البته واقعا هم می رسن! ) ، به شدت حسادت می کنم... به انگیزه و ارادشون حسادت می کنم...خب من همچین اراده ای ندارم.نمیدونم چرا اصلا انگیزه ای هم ندارم! حسادت از نوع مثبت.باشد که انگیزه ای شود برای اینجانب...ولی نمی شود 15 لینک به دیدگاه
yasi * m 5032 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ فکر کنم یه زلزله کوچیک اومد... من نترسیدم 14 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ بعد 7 سال باهاس برم دنبال کار ... اما از کجا باید پیدا کنم آخه چقدر بده آدم تو محیطی که هست امنیت نداشته باشه 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده