goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ چرا شو نمیدونم اینکه اذیتم میکنه... 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ یه چند روزه هر کی بهم میرسه میگه کتایون چی شد بالاخره؟ بعد من مجبورم قیافه مو این جوری کنم و بگم هیچی فعلا معلوم نیست... اون ادمم بگه درست میشه غصه نخور حالا نشدم یه عالمه آپشن دیگه هست... منم دوباره بگم مرسی امیدوارم اما چه فایده ازین همه تلاش... بعد اون بره و من بمونم و این احساس مزخرف تعلیق بین زمین و آسمون... 11 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ همیشه افرادی که از لحاظ فکری مستقل هستن برای من قابل احترام اند. اونهایی که بیخود دنبال یه طرز فکری راه نمیفتن و بگن هرچی فلان گروه و یا فلان شخص گفت درسته! بدون اینکه در موردش حتی فکری بکنن بنظرم محکومند به اینکه همیشه زیر دست باشن!!! از نظر من ریشه ی خیلی از دیکتاتوریها از همین قضیه برمیگرده 12 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ خدایا این کم طاقتی رو از من بگیر 11 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ چرا حرف تو کله زن جماعت نمیره ای خدا :icon_pf (34): 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ پينوكيو.... چوبي بمان.......... آدم ها سنگي اند دنيايشان قشنگ نيست........ 10 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ همیشه افرادی که از لحاظ فکری مستقل هستن برای من قابل احترام اند. اونهایی که بیخود دنبال یه طرز فکری راه نمیفتن و بگن هرچی فلان گروه و یا فلان شخص گفت درسته! بدون اینکه در موردش حتی فکری بکنن بنظرم محکومند به اینکه همیشه زیر دست باشن!!! از نظر من ریشه ی خیلی از دیکتاتوریها از همین قضیه برمیگرده حرف دل من در حال حاضر 3 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ راه مرا میخواند....کدام راه نمیدانم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ میترسم .. . نه از تاریکی نه از روح نه از مرگ ... ! بلکه از آدمها میترسم ؟؟ آدمها .. آدمها .. آدمها و .... از آنها که مرا میبینند و سلام میکنند .. از آنها با من مینشینند و مرا دوست و برادر خطاب میکنند ... از آنان که مرا میبوسند و در ذهن طناب دار مرا میبافند. 17 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ میترسم .. . نه از تاریکی نه از روح نه از مرگ ... ! بلکه از آدمها میترسم ؟؟ آدمها .. آدمها .. آدمها و .... از آنها که مرا میبینند و سلام میکنند .. از آنها با من مینشینند و مرا دوست و برادر خطاب میکنند ... از آنان که مرا میبوسند و در ذهن طناب دار مرا میبافند. مرا از شر دوستانم در امان نگه دار, خود با دشمنانم میدانم چه کنم 14 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ ای روزگــــــــار.... مــــن راه هــــای نـــرفتــــه ، بسیـــــــــار دارم . امــــا بـــا تـــو یـکـی زیـــادی راه آمــــده ام .... 16 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ چقدر همه چی یکنواخت شده...دلم تنوع می خواد 9 لینک به دیدگاه
aseman70 790 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ همه ی کسانی که با تو میخندد دوستان تو نیستند....:flowerysmile: 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ گاه گاهی دل من تک ورقی می خواهد برای خط خطی کردنه لحظه ها....بی دلیل..بی بهانه.....گاهی دلم می خواهد اثری بگذارم بر دل زندگی ولی جز خط خطی کردن کاری دیگر نمیدانم.....بر من خورده نگیر......من فقط کودک درونم نمایان است.... 10 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد . بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد! 12 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد . بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد! من عرضه این کارو ندارم :icon_pf (34): 3 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ من عرضه این کارو ندارم :icon_pf (34): ولی من از اینکه دیر بشه میترسم..سعی میکنم بگم.... 3 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ ولی من از اینکه دیر بشه میترسم..سعی میکنم بگم.... فکر کنم در این مورد خیلی حسرت به دلم بمونه!! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده