lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ 2روز تا اوا اسفند باقیست و استاد بع بعی تربیت بدنی همچنان نمره ای برای من قرار نداده ای خدا دارم میمیرم از خوشی... 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ یعنی وقتی یه نگاه به وقت تلف شد کردم توی طول امروز به یاد پرنده اسکول افتادم 8ساعت بشینی گشنه و تشنه آخرش هم بی نتیجه و له برگردی خونه 6 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ آدم ها فراموش نمیکنند ! فقط ، دیگر "ساکت"میشوند ...! همین.. 15 لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ دلم میخواد اون نی نی دستفروشی ک دیروز دیدمو پیداش کنم ی کاری واسش بکنم از دیروز صورت معصومش جلو چشمامه بر پدره صاحاب این مملکت لعنت ک این نینیه معصوم ک تازه زبون باز کرده با این وضع داره زندگی میکنه 12 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ مدتی است با تمام وجود به تمامی آلزایمری ها حسادت می ورزم... حافظه قوی هم عجب زجری است در این روزگار...! 12 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ یعنی واقعا اینجا کسی خبر نداره فردا چه روزیه؟ یا هیچ کس اعتراضی نداره!!! 9 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ نقل قول گرفتن ممنوعه فردا والنتاین هست.اونم چه والنتاینی.والنتاین خونین 9 لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ فردا سالگرد فوت پسر حاج مختاریه امیدوارم فردا کس دیگه ای اسمش نره تو این لیست سیاه روحت شاد 8 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ یه وقتهایی از اونجا که فکرش رو نمیکنی مث اجل معلق ( که نمیدونم چی هست ) ظاهر میشه من اسمش رو میذارم معجزه تو میتونی اسمش رو بذاری فاجعه 2 لینک به دیدگاه
Artaria 13629 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ همین که تو زندگیت شاد باشی و بخندی ، فکر میکنن هیچ مشکلی نداری و هزارتا تهمت میزنن بهت . 17 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ می رقصم و می رقصی به ساز ناکوک... به آواز فالش...به نت های می فا سل سی دو ر... که در برگشت طاقت ندارد انگشتانت برای گرفتن باره و سیم ها.... جالب است...خودت به ساز خودت نمی توانی برقصی.... ولی ساز دنیا عجب...ریتمی دارد... فرقی نمی کند بندری باشد یا ساده یا دو چهارم...یا شیش و هشت... بالاخره دست و پا ها حرکتی پیدا می کنند که هماهنگ باشد با هارمونی نت ها... دکمه ی خاموشی ساز دنیا کجاست؟... می خواهم لحظه ای خاموشش کنم.... صدا ی دیگر بشنوم از ذنیا... می گویند صدای طبیعت......شنیدنی است... ولی گوش شنوا پر شده است.... جای دیگر برای او نیست....هست؟!.. . . . داغ شدم...ولرم شدم...و در نهایت خنک.... این رسم طبیعت است... باید عادی شویم...عادی..... 15 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ چرا تاپیک های من مشمول لطف قرار گرفته ؟ 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ یکی از بدترین ظلم هایی که "عطرها" و "آهنگها" به ما میکنن اینه که : بدون اجازه گرفتن هـُــــلــــــمون میدن وسط خاطرات ... !!! 20 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ نمی دونم این همه دلشوره و اضطراب رو کجا ببرم! 8 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ وااااااااااااای خدایــــــــــاااااااااا شکرت ..... بالاخره تموم شد این تحویل کار لعنتی :hapydancsmil::hapydancsmil: 8 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ چیزهایی هستند که باعث سرخوردگی می شوند … خصوصا ناآرامی های من … و نگنجیدنم در قالب هایی که ما آدمها عادت داریم برای خودمان در روابطمان تعریف کنیم … و اینکه چیزهایی که -باید- شادم کنند یا برایم حرمتی داشته باشند، ندارند و نمی کنند … هه! حرمت!انگار هر جمعی یکجور حلقه ی حماقت عمومی دور خودش ایجاد می کند و من میزنم بیرون … عشق عمومی شاید … اما حماقت عمومی؟! حماقت ملی و قومی و گروهی و جمعی و خانوادگی … من همه چیز را دور فعالیت های فیزیکی تعریف می کنم … جایی که چیزی را که لازم دارم از طبیعت میگیرم … و معنای گروهی درگیرم نمی کند … وقتی آدمها پای طبیعت و کوه و در و دشت و دریا و سفر نباشند و من بمانم و حوضم (که درش آدمها مثل ماهی های سال نو در یک ظرف شیشه ای تنگ وول وول می خورند …) می زنم به چاک! راستی؟؟!!هیچوقت در آینه نگاه کرده ای تا ببینی چه برای دادن داری؟ خودت را محور همه ی چیزهایی می دانی که بین تو و دیگری … بین تو و محیط اطرافت می گذرند؟ … چیزی داری که به دیگری بدهی … جراتش را داری؟و یا حتی آزادگی اش را؟نه. گمان نمی کنم. و هنوز همه چیز مثل یک گرداب حول خودت می گردد و اینکه : دوستت دارم … دوستت ندارم … تاییدت می کنم ….تاییدت نمی کنم … با تو اوقات خوشی دازم … ندارم … حرفی برای گفتن ندارم … می خواهم مثل بقیه باشم.- هستی جانم.!!! حالا خودت هم خودت را می پذیری … همانطور که باید.از خودت می گویی … که می آیی … یا نمی آیی … یا حس می کنی … یا نمی کنی … تغییر کرده ای یا نکرده ای …و نیازهایت تعریف کننده ی زندگی ات هستند … نیازهایت … و نه چیزی بیرون از آن سیاهچال کوچکی که دورت داری …و تو چیزهایی را دوست داری که با تو می مانند …و جواب تلفنت را می دهندو سر میز یا تو کافی می خورند و از خودت با تو حرف می زنند؛فقط خودت.و خودت و خودت...! تو چیزهایی را دوست داری که تضمین می دهندو دستیافتنی هستند … چیزهایی که به تو نیازمندند …تو چیزهایی را دوست داری که از آنَت می شوند و تو را از آن خود می کنند... پ.ن: هرگز چیزی را برای خودش … در جای خودش دوست داشته ای؟ مثل وطن … ؟ یا دوست داشتن یک قله … یا یک آبشار؟ هرگز جلد چیزی … جَلدِ جایی شده ای چون دوستش داری؟ هرگز دل بسته ای؟ فقط برای او نه برای خودت؟ به اميد آزادى و آبادى هرچه بيشتر وطن عزيزمان ايران، عشق مشتركمان كه دل و دستهايمان و حتى همه وجودمان خواهان سرافرازى دوباره و بيش از پيششه و روزهاى حساس و سختى رو گذرونده و داره ميگذرونه، همچنين عشق و دوستى و صلح براى تمام انسانها از تمام كشورها و تمدنها و حتى تمام مخلوقات و ذره ذره اين عالم. 14 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ من بهترین کادو ولنتاین زندگیم رو یک ساعت پیش از خدا گرفتم... جواب آزمایشش اومد ...سرطان نداره....خوش خیم بود... گریه کردم...اما از شووووووووووق....... خیلی سخت گذشت...ولی بخیر گذشت.... مرسی خدا جووووووونم.... 22 لینک به دیدگاه
Artaria 13629 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ اینباکسم پُره از ایملهای تبلیغاتی و این میل های مزخرف اینباکس مُبایلمم فقط اس ام اس های تبلیغاتی ایرانسل و قبض همراه اوله، اینا تنها رفیقایی هستن که هیچوقت تنهام نمیذارن 9 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ اونایی که میگن دوست نداریم کسی از دستمون ناراحت بشه بیشتر ناراحت می کنن اطرافیانشونو 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده