رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

ناگهان اتفاق میافتد....

 

آنچه عمری ازآن گریزانی....

 

شاید از مرگ...یا بودن....

 

یابه زتعریف نامسلمانی....

 

آنچه باید،میشود آخر...

 

بیخودی چنین هراسانی...

 

آنچه باید شنید..... من گفتم....

 

در پس پنجره فراوانند ....

 

رسته های به خویش زندانی.....

 

من فقط ز خویش میترسم ....

 

لازم نبود که طبع خود رنجانی

 

ما بودیم ودیدنی چنین پنهانی

 

آن نیز به یاران دگر ارزانی:icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

به یک باره خط خورد اسمش از دفتر دوستان او....

و او در فکر آن که...خط خورد...یا خط زد؟!...

فکر تا به فکر.....خود خوری تا خود خوری....

سر درد...و شب بیداری...و فنجان های قهوه پشت سر هم....

باز ی کردن با انگشتان.....زمزمه کردن با خود....

دست کشیدن لا به لای موها....روشن و خاموش کردن چراغ خواب...

این پهلو و آن پهلو شدن.....

ورق زدن کتاب هایی که صد ها بار خوانده شده....

مرور..و مرور...واژه هایی با او رد وبدل کرده بود....

در نهایت کلافگی.....می پرسد از او....چرا؟...

می گوید...اسمت رفت در دفتر جدید....

دفتر همراه....یک همراه بی ادعا....

.

.

.

چه خوب می شد...به جای این همه خود زنی...بعضی مواقع..راه میونبر رو انتخاب کنیم...

بپرسیم....شاید اون چیزی که میبینیم....در پسش یک واقعیت دیگه باشه....شاید...

  • Like 10
لینک به دیدگاه

گاهی شود که عدو سبب خیر شود......................این قطعی ایمیل ها الان فهمیدم یه مزیتی هم میتونه واسه ما داشته باشه:hapydancsmil:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

انجمن به این بزرگی..............این همه کاربر مهندس.......مگه میشه کسی الگوریتم ژنتیک بلد نباشه:hanghead: پس یه ندایی به من بده:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دو ساعتي روي چمناي پارك كنار ساحل چمباته زدم و به عبور و مرور ادمها و ماشيناي خيابون زل زدم بعد اينقد فكرهاي اشفته و لحظه اي تو مغزم پيچيد كه خسته شدم پلكام سنگين شد ،،،، باورش سخته اما تو اون شلوغي خوابم برد و اگه صداي زنگ موبايلم نبودشايد تا صب همون جا بودم ...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یه فایلی رو که خیلی ساده می تونستم ایمیل کنم حالا باید این همه مسیر پاشم برم تا برسونمش به طرف:icon_razz:

چرا درست نمیشه؟

آخه حماقت اینا چرا حد و مرز نداره؟:icon_razz:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

يه وقتايي هم هست از شدت خستگي موقعه رانندگي تابلو هاي راهنمايي كنار حاده را به صورت بز و گاو گوسفند ميبنم كه دارن به سرعت از كنارم ميگزن مخصوصا شبا

  • Like 3
لینک به دیدگاه

يه بارم تو راه زاهدان طوفان شن اومد داشتم با سرعت صد مي رفتم به عقلم نرسيد بايستم طوفان تموم بشه وقتي رسيدم ديدم رنگ بدنه ماشين به فاك رفته همه جاش بر اثر برخورد ريزه هاي شن تپه تپه گل گلي شده بود شيشه جلو هم پر حباب بود بعد تازه فهميدم مردم اونجا موقعه رانندگي تو همچين وقتايي ماشين را اغشته به مايه ظرف شويي ميكنن و حسابي عمليات گل مالي را انجام مي دن تا اسيب نبينه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خستگی روی خستگی...

 

کاش یه چیزی پیش میومد تا این خستگیا در بره...همیشه وقتی خسته میشی، یه چیزی پیش میاد که خستگیت در میره و میتونی ادامه بدی...مثل پاس شدن درسا بعد کلی امتحان سخت، مثل تو بغل مامان گریه کردن، مثل یه حرف خوب، مثل یه ببخشید...

 

ولی گاهی هم هیچی پیش نمیاد...تو میمونی و یه عالمه خستگی که نمیدونی باهاشون چیکار کنی...میشی یه آدم، که همه ازت گله دارن، حتی خودت....

 

کاش همه ی خستگی ها با خواب از بین میرفت...

  • Like 16
لینک به دیدگاه

بالاخره بعد از یه دهه دارم برمیگردم خونمونhapydancsmil.gif

دلم برای همه چی تنگ شده

محله مغازه ها ..... خونمون ... حیاطمون...... مامانم....... دست پختش .. کیبوردم.. تی ویمون ..... آنتنمون ........:whistle:

پارسا جیگرم........

کلا دلم برای صندلیم هم حتی تنگ شده..........5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

 

فردا ظهر برمیگرد و بسی خوشحالم.......

 

 

آخ که خسته شدم از آشپزی...... خونه داری .. مریض داری.... جیغ پسر بچه.....

  • Like 11
لینک به دیدگاه

ساعت 5 و 20 دقیقه بامداد 22 بهمن سال 90.

اسی اینجا بود.

 

خسته و کوفته از فرودگاه امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) رسیدم خانه.

اینقدر خسته ام که از شدت خستگی خوابم نمیبرد. :hanghead:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ساعت 6 صبح شد،هیچکس برای اقامه نماز صبح پا نشده. :sigh:

 

من اذانم را میگویم و به نماز میاستم،هر کس میخواهد اقتدا کند.

 

آهای جماعتی که در خوابین،اجدادتان این ساعت یخ حوض را میشکستند و وضو میگرفتند.

 

اما اکنون شما زیر پتوی گرمی آرمیده این و هفت پادشاه را خواب میبنین.:icon_gol:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

امروز کلی غافلگیر شدم :hapydancsmil:

خیلی حس خوبیه!

می خوام ازین به بعد خیلیا رو غافلگیر کنم تا خوشحال شن!

 

زندگی هاتون پر از هیجان و شادی:w42:

:4uboxsmiley:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

هی میگم نمیخورم مامان صبح که پاشدم یه لیوان خوردم ...:w000:

هی میگه نه بااااااید بخوری ... :banel_smiley_4:

آخرشم همش ریخت روی گوشیم و کی بوردم و میز کامپیوترم... :4564:

گوشیم شیری شد... :sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...