گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ خدایا قربونت برم....بذار این کارو تحویل بده ....دیگه...نشه تا قزوین بریم 5 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ بیرون هوا خیلی سرده ولی خیلی دلم میخواد برم خیابون ولیعصر رو متر کنم وقتی قدم میزنی هوا دیگه اونقدرام سرد نیست وقتی با هوا راه میای.... 13 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ انکار واقعیت فقط باعث میشه بیشتر و بیشتر خودشو به رخمون بکشه .... 16 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ سه روز بعد از به دنیا اومدنم 18 ساله شد... 8 سالم بود که در گوشی بهم گفت که انگار کم کم دلش گیر کرده یه جا...منم بدون این که طرفو بشناسم ازش متنفر شدم... وقتی که جواب کنکور اومد و من اصلا توقع دیدن اون رتبه رو نداشتم به اولین کسی که زنگ زدم اون بود... اولین بار که حس کردم یکی هست که با دیدنش قلبم تند تند میزنه اولین کسی بود که دستمو گرفت و گفت کتایون توام بالاخره بزرگ شدی... لحظه ای که اون قدر به همه ی دنیا بی اعتماد شده بودم و می خواستم همه چی رو بذارم و برم بهترین و صادقانه ترین آغوش دنیا بعد از اغوش مامانم رو کنار اون احساس کردم... ولی من آخرین نفری بودم که فهمیدم میخواد تنهام بذاره... 12 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ دکمه ی تشکر... اوایل که آمدم...و فرق بین فِرِم و فُروم را نمی دانستم.... اولین چیزی که فهمیدم آن بود که این دکمه یعنی...سپاس...سپاس از یک حرف مفید.... هر جا مطلب به جان یا ذهنم کمک می کرد...بی دریغ بود تشکر هایم... ولی کم کم متوجه شدم...که چپ..چپ نگاه می کنند...ماندم...ولی نفهمیدم... مدتی گذشت..تازه فهمیدم...تشکر چه معناهای دیگری می تواند داشته باشد.... یک معنی آنکه...با تشکر پای پُستِ فلانی...به قبیله ی او رفتی!... و دیگر با قبیله های دیگر نباید کار داشته باشی!....و آن ها هم تو را به چشم آن قبیله می بینند... قبیله هایی که هر کدام دارای یک منش هستند...یک باور هستند....و با سایر قبیله ها در تضاد... اینجا جنگ گروهی است....جنگ بر سر عقاید است....اینجا انسان ها باید فقط یک بُعدی باشند.... و من هنوز این معنیِ تشکر را نفهیدم...باید در همه ی مسائل فقط یکجور فکر کرد؟... یک معنی دیگر تشکر آن است...که تو طرف یک نفر را گرفتی...با اینکه از موضوع مطلع نیستی... بعد ها می فهمی..دو نفر با هم مشکل داشتند...و تو که پای پُستِ یکی از آن ها تشکر زدی...یعنی حق را به او دادی.... اینجا...یک تشکر...معنای پشتیبانی می دهد....معنای حق می دهد... حتی بدون اینکه خودت خبر داشته باشی...گاهی تشکر معنایش به قد حقِ یک نفر بالا می رود...عجب...این معنی را هم نمی فهمم... چه قد سخت می شود....که هر زمان...هم به مطلب فکر کنی..و هم به نویسنده ی مطلب... که آیا با زدن این تشکر...بعد ها برداشت نشوم....که من از قبیله اویم...یا اون یکی.... برداشت از سخنان کم بود.....برداشت از تشکر هم به آن اضافه شد.....باید علاوه بر سخن...مواظب تشکرهایمان هم باشیم!!!... دنبال کوچک ترین چیزها می گردیم برای قضاوت....برای دسته بندی.... . . . از آن موقع که فهمیدم...فکر کردم...آیا من هم باید از این عُرفی که نمی دانم درست است یا غلط پیروی کنم؟!... یعنی اگر کسی در بعضی از باور ها با من مشترک نبود...اگر حرف حسابی زد...شایسته ی تشکر نیست؟! همه ی فکرها را که اَلَک کردم...دیدم..نه!...من قواعد این بازی را قبول ندارم.... من همچنان...در پی اینم که اگر سخنی..مطلبی...بر جان و ذهنم نشست...بی دریغ باشد تشکرهایم... 15 لینک به دیدگاه
Aartemis 6639 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ راستی، قصه که تمام میشود، آدمها کجا میروند؟ 12 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ لم می خواد حرف بزنم خیلی زیاد اما نمی دونم چی بگم احساس بدیه مجبورم سکوت کنم ... 8 لینک به دیدگاه
Artaria 13629 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ یک ساعت خراب روزی دو مرتبه اهل صداقت است . 6 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ باورتون نمیشه یه بار داشتم میرفتم خیلی ام تو لک بودم مثل اغلب وقتا بعد یه نگاه پشت سرم انداختم رو به سایه ام گفتم "خجالت بکش دنبال من راه افتادی کجا ؟ " معلومه خیلی داغون بودم ! 9 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ وقتی که امتحان داری........صد تا کار هست که تصمیم میگری بعد از امتحانا انجام بدی.......دلت هوس سینما و پارک و پیاده روی میکنه.همچین که امتحان تموم میشه.......حس هیچ کاری نداری.......بازی جالبیست که هرساله تکرار میشه 18 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ آخرین واحدهای دوران کارشناسی رو برداشتم امروز راست راستی بزرگ شدما.... 13 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ الان فکرای خوب به سرم زد حس خوبی دارم:hapydancsmil: امیدوارم همتون حسای قشنگ داشته باشین و شاد باشین ... 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ وقتی دو عاشق از هم جدا میشن .... دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ؛ چون به قلب همدیگه زخم زدن ! نمیتونن دشمن همدیگه باشن ؛ چون زمانی عاشق بودن ! تنها میتونن آشنا ترین غریبه براي همدیگه باشن ... !! 16 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلمان کوچک است ولی انقدر جادارد که برای هرعزیزی که دوستش داریم نیمکتي بگذاريم براي هميشه دلم بسی تنگ از برای دوستان که دلشون نمیخواد ازم یادی کنند 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ وقـتــے دلـ ـتـ ـنـ ـگـــ ِ تـــو مــے شـــوم وقــتــے عَـطـر ِ تـنَـتــــ را مـےخـــواهـَـــ م مـن بـــ ِ بـــاد هَــــم الـتـمـاس مـــےکــــنَـم خــــــدا کـــ ِ جـــاي ِ خـــــود دارد 6 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ مردشور این خانه کتاب کاشان رو ببره که هیچ کتابی نداره تا حرف میزنی دفترشو بر میداره و میگه سفارش بده بیاریم 10 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ [h=6]زمین از آمدن برف تازه خشنود است من از شلوغی بسیـار رد پا بیـزار...[/h] 8 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ نه تو من شوی نه من تو! به همین همیشه شادم! که به کارگاه هستی تو همین و من همانم! 7 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلم می خواد یه چاقو بردارم با چاقوتیز کن یا اگه نبود پشت نعلبکی تیز کنم، را بیفتم تو خیابون آدما رو خفت کنم با دست چپم گردنشونو بگیرم با دست راستم این چاقو رو بزارم درست از همون جایی که مو دراومده عمودی بکشم بیام پایین این نقابو از صورتشون بکنم. تا دیگه کسی جرئت نکنه اونی باشه که نیست و اونی نباشه که هست خیلی دلم می خواد یه حس عجیبی بهم میگه همین الان پاشم برم حداقل با چن نفر این کارو بکنم 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده