رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بعضی وقت ها آدم دلش واسه یه عده میسوزه.

کسانیکه هیچکس به آنها توجهی نمی کند اما خود را میکشند تا در دل همه جای گیرند.

اما ذاتی که خراب است،هرچه هم نقاب بر چهره بزند،باز هم انرژی منفیش همه را میراند.

  • Like 15
لینک به دیدگاه

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود با هم دوست هستند، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین.... دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن ، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت، براش نوشته بودم ..... ..... خیـــــــلی پستی

 

 

پ.ن : شما میتونین جای دختر و پسر عوض کنین :w16:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

میدانی

 

دلتنگی و تنهایی

 

عین آتش زیر خاکستر است

 

گاهی فکر میکنی تمام شده

 

اما یک دفعه

 

همه ات را آتش میزند ...:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

چرا انجمن اینقدر سوت و کوره...:sad0:

دلم پوسید. بیرون برف و بارون و باد میاد. نمیشه رفت بیرون.:hanghead:

اینجا هم که اینجوری...:sigh:

هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ...:sigh:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

نمیتونم بشمرم چند نفر از رفتنم خوشحال میشن

و چند نفر ناراحت

هنوز نمیدونم فرق دوست و دشمن رو

زیاد هم مهم نیست واسم

از سن من گذشته که خودم و درگیر این روابط بچه گانه کنم

 

به هر ترتیب تا جایی که از دستم بر اومد برای تالارم زحمت کشیدم

هر چیزی که بلد بودم و در توانم بود تو مسنجر تو خصوصی تو پروفایل تو تاپیک دریغ نکردم

چیزهایی هم که کم بوده به بزرگیتون ببخشید

و منتی هم نیست

با تمام عشقم این کارو کردم

 

امیدوارم جدا از همه چیز دوست خوبی بوده باشم

و دوست واقعی بوده باشم

 

 

امیدوارم کسایی که خوشحالن از رفتنم همیشه خوشی تو دلشون پا برجا باشه

و کسانی که ناراحتن امیدوارم زنده و سلامت باشن و روزی دوباره ببینمشون

 

 

به خدا میسپرمتون

یا علی :icon_gol:

 

پوریا اقبالی پور

90/11/13

  • Like 17
لینک به دیدگاه

این روزا بیشتر از همه دارم به تفاوت دنیای آدما فکر می کنم

و این که چرا واقعا قادر نیستم دنیای خیلی ها رو درک کنم

 

فکر کنم اگه این همه تحلیلی که تو ذهنم راجع به این موضوع کردمو مقاله می کردم ، تو ژورنالای معتبری چاپ میشد !

 

اما چه فایده آخرش هم به نتیجه ای که راضیم کنه نرسیدم و هنوز گیجم

:hanghead:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

گه گــــــاهــــی ...

سفـــــــــري كـــــــــــن...

بــــه حــــوالــــي دلــتــــــ...

شـــايــــد خـــاطـــــره اي ..

منـــتظـــــر ..

لمــــس نــگاهــــت بــــاشــــد ...!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از جانِ دقایقم چه می خواهی...که تا دستت می رسد ناخونک می زنی به آن...

دیگر چیزی برای شام...در ظرف زندگی نمانده....

آن ته مانده را هم با لیوان آب سر بکش.....

تقصیر تو نیست...جغد دارد دلِ صابون زده ات که بعد از یک عمر...

ذره ای از سهم دیگری را به یغما ببری....چون بُرده اند از تو...

زخم معده ی روحت بالا زده...شاید با سهم من...بخیه بزنی آن را..

می گویی برای احتیاج نیست که دَر به دَرِ خانه ام شدی....

بهانه می آوری....بهانه می آوری....بهانه می آوری که امشب...شب نشین خاطره هایت شدم...

.

.

.

سَرت را بردم با واژه هایم؟!...شاید تقاص بردن سَرم بود....

هر که دنبال این است که حق خورده شده ی خود را...از اولین نفر که می بیند بگیرد...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

حس غریبیست وقتی کایا خطاب به خودش میگه:

 

 

Bir kuş oldun gökyüzünde, uçamadın sen

پرنده ای شدی در اوج آسمان اما پرواز نکردی

Nehir oldun ırmak oldun, taşamadın sen

نهر شدی، رود شدی اما جاری نشدی

Çocuk oldun sokaklarda, oynamadın sen

کودکی در کوچه ها شدی اما بازی نکردی

Doğdun da büyüdüN ama yaşamadın sen

زاده شدی و بزرگ شدی اما زندگی نکردی

Yıllar oldu oralardan çıkamıyorsun

سالها شد که در این حالت گرفتار شده ای

Bağlanmış elin ayağın kaçamıyorsun

دست و پایت بسته شده و نمیتونی فرار کنی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

درد،مارال من،درد ...

ارزش درد ، هزاران بار بیش از ارزش همدردی ست.

درد ، حالتی ست مردمی

همدردی خصلتی ست اشرافی و بزرگ منشانه .

درد را هرگز هم سنگ همدردی ندان

و راضی باش که اینک ، درد به سروقت تو آمده است نه همدردی!

 

مارال جان!

غم شهادت فرزند دلاور همسایه را داشتن، پیش

غم مرگ فرزند خویش، کوچک است؛ هرقدر

هم که تو بزرگ باشی ، باز کوچک است.

حالیا خون ، آوازی ست که کسی در گوش تو زمزمه می کند ...

 

 

قسمتی از نامه ی آلنی به مارال پس از شهادت اولین فرزندشان و همسرش

آتش بدون دود- نادر ابراهیمی

کتاب هفتم

فصل نهم

 

:icon_gol:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...