* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ دنياي اطرافمان را با "پرده ي سينما" اشتباه گرفته ايم يكي فراموش ميشود يكي خاموش ميشود يكي ميميرد ... ما تماشا ميكنيم لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ لاک پشتم مریض شده، چشماشو باز نمیکنه... 17 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ چرا هر چی بیشتر تلاش میکنم کمتر نتیجه میده 6 لینک به دیدگاه
Artaria 13629 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ زشتی هم عادت میشه واسه آدم ... ولی تو قصه خودتو بکش نقاش .... (کسی به خودش نگیره لطفاً) 6 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ صبح که بیدار شدم پرستو نشسته بود رو به روم...28 سالشه...موهای لخت سیاه...چشم های درشت...مژه های جدا از هم و بلندش که هر مردی رو دیوونه وار عاشقش می کنه...تا اومد بگه کتی کلیدو..............گفتم بازم اون لعنتی؟ دریای چشاش عمیق شد... حقش نبود اون زندگی...به خاطر زیباییش ، به خاطر مهربونیه بی دریغش برای همه ، به خاطر این که 19 سالگی عاشق مردی شد که هر روز چیز جدیدی از وقاحت هاش رو به نمایش میذاره و هنوز هم عاشقشه، عاشق مردی که حتی بهش اجازه ی مادر شدن هم نمیده... من برای پرستوهای این خاک چیکار می تونم بکنم؟! 19 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ مرسی که هستی، و هستی را رنگ میزنی. هيچ چيز از تو نمیخواهم؛ فقط باش، فقط بخند، فقط راه برو. نه. راه نرو میترسم پلک بزنم ديگر نباشی... 15 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ ما دخترهای احساساتی .. دختر هایی که "ها" میکنیم توی دستمان گرم میشویم ، ما که خنک میشویم با یک تکه ورق کوچک ، ما دختر های اهل حرف زدن مرد و مردانه ، دختر های نه امروزی و نه دیروزی ..نه کودک ، دختر های عشق شالگردن های بلند ، عشق لواشک ، عشق فوت کردن توی قاصدک ، ما دختر های روسری های بی پولک ..، ما که با خانه تکانی حال نمیکنیم ، ما که آشپزی بلد نیستیم حتی دم پختک ! ما که سوسک ببینیم وحشت زده فریاد میکشیم اما روی ترن هوایی مستانه می خندیم .. ما که ذوق زده میشویم از خرید لباسهای رنگارنگ .. ما دختر های کتانی پوش ..، ما که عادت داریم به قهر کردن های بی علت ، به هدیه دادن های بی منت ،به تلفن های طولانی و بی وقت ، به عاشقانه های گاه از روی لذت ..، ما .. ما دختر های قبیله ی بی چتر !!! ما را چه به کینه و دشمنی و نفرت ؟! عده زیادی به بهشت عقیده دارند و میخ طویله خرشان را در انجا به زمین کوبیده اند / اما من خری ندارم و آزادم نه از جهنمی میتر سم که ممکن است خرم در انجا تلف شود و نه دلم هوای بهشت دارد که خرم در آن بچرد.. 15 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ قصه از آنجا شروع شد که از "عادت کردن" فرار کردیم و به "فرار" عادت کردیم 14 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ گـــــاهی ارزش واقعی یک لحظه را، تــــا زمــــانــی که به یک "خـاطره" تبدیل شود نمیفهمیم! 13 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه رویکـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـــــ....ــــد !بــعـضی از عـهـدهــا راروی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم ..... حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ...شـکـسـتَنـشـانیـک آدم را مـی شـکند !! 10 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ چقد بده بی دلیل دل آدم بگیره 10 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ چه حس بدیه وقتی خبر مرگ کسی رو میشنوی......و اون وقت دوباره یاد مرگ برات زنده میشه........پایان این همه دغدغه و دوندگی......ما آدما چقدر جالبیم......همیشه در تکاپوییم و با یک حادثه همه اش از بین میره بجز معدودی که ماندگار میشه.بعد از مرگ کسی نمیگه فلوید کجا زندگی میکرد و چی میخورد و چی میپوشید و یا سوار چی میشد.........ولی شاید بگویند،آدم خوبی بود و همین بس است 11 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ در آن طلا که محک طلب کند شک است... 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ ته دلم خالی می شود وقتی.... که بدانم...یک وقت...یک جا...رنجیده است از من آدمکی.... همان که تازاینه می زنم رفتارش را با واژه هایم.... دل نازک است آدمک...عاشق است که از قد و بالای رفتارش تعریف کنند... دو تاهم گذاشتند بر روی تعریف هایشان..به جایی بر نمی خورد در قاموس آدمک... لُپ کلام جایی آنقدر دوست دارد پاچه ورمالانش زیاد باشند...که دوستناش آن قدر نباشند... آره..دوستانش...دوست اگر دوست باشد...آیینه می شود....نه اَلَکِ چاپلوسی....که فقط خوب ها را جدا کند.. این همه گفتم..ولی باز ته دلم خالی می شود..اگه بِرَنجد...چون رنجید...ترسِ کینه است... دشمن می پندارد....و دشمنی می کند...در خفا...و چه بد است دشمنی در خفا.... کار..کارِ خنجر است و بی خبری و...یک آن زخم خنجر از پشت.... چه می شد...آدمک فقط می شنید و به خود نمی گرفت....شاید شب... روز می شد و روز...شب... . . . همان جور که باید مراقب دیوار نوشته ها و دست نوشته ها بود.... باید مواظب واژه هایی که بر زمین می گذاریم هم باشیم.... آدمک در بین سکه هایی که از زمین بر می دارد....گاه واژه ها را هم بر می دارد... سکه ها به صندوق پرداخت می روند...ولی واژه ها به صندوق برداشت....آن هم سوء برداشت... 9 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ الان داشتم با چاقو دندان هایم را پاک میکردم. ناگهان چاقو بین دو دندانم گیر کرد. هر کاری کردم در نمیومد،رنگم شده بود زرد مثل سگ اصحاب کهف. خیلی ترسیدم. اما درآمد. بار دیگر از مرگ جستیم. 13 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ دیشب خودمو کشتم نتونستم وارد بشم هی پرت میشدم بیرون از انجمن........... دلم خیلی تنگ شده بود....... ولی هیچکی مثل خود آدم نمیشه که هی دلش هوای دوستاش کنه اونها هیچی 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ من برم به مراسم گیتار زنی و تولدم برسم اینجا که خبری نیست و دل سی هم برام تنگ نشده.....والله 8 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ کاش آدما بتونن یه کوچولو همو درک کنن ... خیلی بده که نزدیک ترین کسانت درد و غم داشته باشن ... و تو نتونی درکشون کنی ... گاهی وقتا همدردیهانم به درد لای جرز دیوار میخوره ... خیلی وقته فاصله ی بین آدما زیاد شده ... گاهی وقتا دیوار روبه روت درداتو بیشتر درک میکنه تا یه آدم !! ... امروز حس کردم از دیوار کمترم ... برای نزدیکام ... برای کسانی که ادعا دارم دوسشون دارم و برام مهمن ... چی باعث این فاصله ها میشه .... ! 9 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ [h=6]میدونی چیه ؟ اونقدری که واسه تو مایه گذاشتم ، اگه به دسته بیل آب میدادم تا حالا میوه داده بود ![/h] 9 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ هیچی بدتر از این نیست کل روز جمعه رو بذاری رو برنامه کار کنی ، اون لحظه که میخوای بگی اخیش تموم شد ، یه دفعه همه چی بپره و هیچ کپی ازش نداشته باشی . همه زندگی همینه ها ، وقت نتیجه یه چیزی میشه که به ادم ضد حال بزنه . 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده