خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ من بی تو ماشینی ام با دنده خلاص سوی دره ای روان! 6 لینک به دیدگاه
پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت اما تو ... 3 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده دل من خسته از این دست به دعاها بردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم توی هفتا آسمون تو تک ستاره ی منی به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه حالا من یه ارزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده دل من خسته از این دست به دعاها بردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند!!! 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم 6 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ عشق تنها يک قصه است در سطر اول آن ، تو از راه ميرسي و خاک بوي باران ميگيرد در سطر دوم ، آفتاب ميشود و تو از درخت سبز سيب سرخ ميچيني در سطر سوم ، زمين ميچرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره ميبارد در سطر چهارم ، تو دستهايت را به سوي مغرب دراز ميکني در سطر پنجم ، همه چيز از ياد ميرود و من به نقطهي پايان قصه خيره ميمانم . . . و عشق آغاز ميشود ... 6 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۸۹ چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری 4 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۸۹ داره میرقصه و قر میده چشاش دل ما رو دریده چیه اسمت ور پریده؟ -به تو چه دختر ندیده خانوم شما چقدر دلبری بگو هات داره خاله بندری بذار فدات بشم بگن زن ذلیل بده دستتو نکن تنبلی آها لاله همه دارن میگن بابایه شما پولداره یه دوماد خوشگل و خوش تیپ مثل من دوست داره لاله مال منی تو بیا هوادار داری تو زیاد همشون خوب میدونن مال منی پس جایی نریا میدونی دل بیقراره -لاله لاله لاله لاله زندگیم با تو بهاره -لاله لاله لاله لاله همیشه در حال فراره دل و کرده پاره پاره زندگیم بی تو بهاره -لاله لاله لاله لاله حرف نداره ووی نداره دل ما واسه تو بی قراره ووی وو لاله ووی وو لاله ووی چشات چقدر زلاله میرقصه واسم مثل هندیا پیشم یکم نزدیکتر بیا نگی منو خیلی جدیا بریم تو فاز سلندیا فیلم درست کنیم مثل بالیوود کات، عالی بود حالا اونو ببین تا صبح زود شاید ازت سیر شم لاله جون لاله لاله دوباره دل ما هوادار شما شده بیچاره شبا دیگه نمی تونه بخوابه بدون تو سالار بیداره لاله دلم مثل لوله کج و کوله میشه وقتی رد میشی نکنه توام مثل بقیه میخوای بری و با ما بد بشی میدونی دل بیقراره -لاله لاله لاله لاله زندگیم با تو بهاره -لاله لاله لاله لاله همیشه در حال فراره دل و کرده پاره پاره زندگیم بی تو بهاره -لاله لاله لاله لاله حرف نداره ووی نداره دل ما واسه تو بی قراره ووی وو لاله ووی وو لاله ووی چشات چقدر زلاله حرف نداره ووی نداره دل ما واسه تو بی قراره ووی وو لاله ووی وو لاله ووی چشات چقدر زلاله لاله منو ول کردی همش میری ول گردی لاله باز پیچوندی و رفتی مارو دک کردی لاله از دست تو من چیکار کنم دلمو اگه میخوای مجانی من فدات کنم میدونی دل بیقراره -لاله لاله لاله لاله زندگیم با تو بهاره -لاله لاله لاله لاله همیشه در حال فراره دل و کرده پاره پاره زندگیم بی تو بهاره -لاله لاله لاله لاله حرف نداره ووی نداره دل ما واسه تو بی قراره ووی وو لاله ووی وو لاله ووی چشات چقدر زلاله حرف نداره ووی نداره دل ما واسه تو بی قراره ووی وو لاله ووی وو لاله ووی چشات چقدر زلاله 5 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۸۹ گفت باران چیست! گفتم دوستت دارم! خندید! گریستم! گفت : دیگه حق نداری دوستش داشته باشی! چون اون دیگه دوست دختر منه! .... 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ بیا بیا خودت بگو بیا به تمام این آدمهایی که سوال پیچم می کنند بگو به آنها که با هر حرفشان بر تن دخترکان شهر مهر بدنامی می زنند بگو بگو من دخترکی هرزه نبودم بگو خودت رفتی آنها سکوتم را گناه تفسیر کردند ... نه ! اصلا چه فرقی می کند که من با یک کلمه هرزه باشم و با کلمه ی دیگر هرزه نباشم ... مهم این است که تو دیگر نیستی که من دیگر نیستم ... که من دیگر دوستت ندارم ....... 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم پیدا نمی شدی تو ،شاید که مرده بودم 4 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ به جنگل سوخته خاطراتم سوگند درخت یادت را تا ابد باغبانم 3 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ هه چی بگم که تا زمانی ما لب نگشوده ایم و زبان بین ما سکوت است و نگاه و نگاه و نگاه راز ما فاش نخواهد شد 2 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ آفتاب نگاهت روشنای کهکشان تنهایی من است شک ، در من پایان می گیرد آنگاه که لبخند می زنی به رویم امید، در من جان می دمد آنگاه که گوشی صبورمی شوی برای گفته ها و ناگفته هایم همپای دردها و دریغ هایم می شوی تا مباد از خود واپس بمانم همتای من اگر تو تا ابد چله نشین شادی های بی پایان خواهم بود با تو به هر چه آفتاب اقتدا می کنم این همه نجابت دریغ است که در حصار حسادت من اسیر بماند تابنده باش آنچنانکه که بوده و هستی نه برای من برای همه کسانی که برای رسیدن به امیدهاشان به آفتابی چون تو نیاز دارند ؛ صادق و صمیمی و پاک 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم می خواهم تا آخر دنیا تا آخر ایینه ببوسمت ... 6 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ هنوز اینجایم! هنوز بادی سرد تمام تن عریانم رو نوازش میکند! هنوز آفتاب طلوع نکرده! هنوز ... اما کنارم رو تخت ... تو نیستی! . . . . . zx1 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ تـــــو ٬ خوشبختی منی... با تمام غصه ها با تمام رنج های دوری ات ٬ همه چیز را تحمـــل می کنم! به خاطر رسیدن به تو همه چیز را تحمــــل می کنم! به خاطر روزی که همه ی اینها را فراموش خواهــــم کرد... 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ به من بسپار نگاهت را تا ناگهان جهانم زيبا شود ... 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ نازنین من! زندگی آن نیست که تو میپنداریش زندگی آن لحظه ایست که دل من ابری میشود وچشمان من به شفق می نشینند زندگی آن لحظه ایست که تو مرا نگاه میکنی ومن معنا میشوم سکوت میکنم ولبریز از صدای تو میشوم زندگی آن لحظه ایست که تو می خندی من تهی از دلیل میشوم وهمه تو می شوم 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده