PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۸۹ تو میری و من صرفاً فکر میکنم که مُردی. مییام میشینم رو لبهی پرتگاه و هر سه ثانیه یکبار ازش پرت میشم پایین. تو برام دست تکون میدی و من صرفاً فکر میکنم که داری میمیری؛ یه مردن سادهی متناوب که میشه ازش آویزون شد و به عشقش تا صبح آروم خوابید. شب ِ تو هم بهخیر… امضاء: من و قرمزی نوک همهی آتیشهایی که سر قبرت روشن کردم تا دوتایی گرم شیم. 6 لینک به دیدگاه
vahid jigol 81 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۸۹ همیشه باورم این بوده که خداوند تو را برای من آفریده............ برای خوده خودم..... آری دوستت دارم همیشه وهمه جا:w72: برای خوده خودم... آری دوستت دارم همیشه وهمه جا 7 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است 3 لینک به دیدگاه
SIMooRGH.M 496 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ چه خوبه چه زیباست چه هنرمندانه وقتی بدونی بدونی که .... ممعنی زیبایی با اونی که تا الان فک میکردی فرق میکنه 6 لینک به دیدگاه
کامیلا 422 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است ......... 7 لینک به دیدگاه
B.Hadi 485 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است . . . کارم از گریه گذشته است به این میخندم 7 لینک به دیدگاه
محمدa 1104 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ خدايا به هر که دوست مي داري بياموز که عشق از زندگي کردن بهتر است ، و به هرکه دوست تر مي داري ، بچشان که دوست داشتن از عشق برتر 9 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ در این سکوت شبانگاهان،به مهتاب چشم دوخته ام و از ستاره ها،در باره ی تو می پرسم. قاصدکهای خیالم به آسمانها که آسمان خاطره هاست ، پرواز می کنند.زندگی قطره قطره ذوب می شود و آنچه که می ماند ،خاطره هاست. آری سرزمین خاطرات من و تو،جایی است که طلوع و غروب در آن رنگ دیگری دارد. پس همراهم بمان و در این تیرگی تنهایم مگذار. من نیز منتظر می مانم تا اینکه بگویی تا کی باید در انتظارت بمانم . ای تنها بهانه ی زندگیم. 6 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ دلم هميشه مي خواست غزلي بگويم که اخرين بيتش.. آخرين پلک خواب الوده تو باشد.... امشب ولي مي خواهم به جاي حافظ با ديوان چشمان تو فال بگيرم.. پلک که مي زني ورق ورق غزل تازه زاده مي شود.. اخرين برگ ديوان چشمان تو کجاست؟؟؟ پلک بزن من غزل تازه مي خواهم 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !! تو فقط دست دادی ..! ومن..!؟ همه چیزم را از دست دادم..!؟ 9 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۸۹ یادت باشه من هرگر و هیچ وقت محبت و عشق رو از کسی گدایی نمیکنم 5 لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۸۹ میگویند دیگر نباید دوستت داشته باشم چون از تو بسیار بهتر ها در این دنیا هست! چه خیال خامی! اگر خجالت نمیکشیدند مرا با پیامبری چیزی وصلت میدادند!!!! 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ اي عاشقان عهد كهن نفرينتان به جان من او را رها كنيد! نفرين اگر به دامن او گيرد ترسم خداي ناكرده بميرد از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد او را رها كنيد! حميد مصدق 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ مهربانم ، اي خوب ! ياد قلبت باشد ؛ يک نفر هست که دنيايش را ، همه هستي و رؤيايش را ، به شکوفايي احساس تو، پيوند زده و دلش مي خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد ... 8 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ تو اگر این روزها .. درست همین روزها .. بیایی و عاشـــــق شوی ..! میشود دور دنیا را در ثانیه ای گشت .. میشود شاعر مُرد !.. میشود ... آنقدر بی خدا شد !.. كه بمانم تو را از كه بخواهم !!!؟ - جهنمی می شوم آخرش - 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ تابستان تر از آغوش تو نیست! 4 لینک به دیدگاه
tiba* 797 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ روزی که تو بیایی,برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم... و من آن روز را انتظار می کشم... حتا روزی که دیگر نباشم...... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده