رفتن به مطلب

تو می‌خندی! حواست نیست ...


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

دلم می خواد يه چيزی رو بدونی

دلم می خواد يه چيزی رو بدونی

ديگه نه عاشقی ، نه مهربونی

منم ديگه تصميمم رو گرفتم

اصلا نمی خوام كه پيشم بمونی

ديشب كه داشتم فكرامو می كردم

ديدم با تو ، تلف شده جوونی

يه جا ، يه جمله ی قشنگی ديدم

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

چه شعرايی من واسه تو نوشتم

چه شعرايی من واسه تو نوشتم

تو همه چيز بودی جز آسمونی

يادت مياد منتم رو كشيدی

تا كه فقط بهت بدم نشونی

يادت مياد روی درخت نوشتی

تا عمر داری برای من می خونی

يادت مياد حتی سلام منو

گفتی به هيچ كسی نمی رسونی

حالا بيار عكسامو ، تا تموم شه

حالا بيار عكسامو تا تموم شه

اگر كه وقت داری ، اگه می تونی

نگو خجالت می كشی ، می دونم

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

خوش باشی هر جا كه می ری ، الهی

واست تلافی نكنه زمونی

خوش باشی هر جا كه می ری ، الهی

واست تلافی نكنه زمونی

  • Like 4
  • پاسخ 323
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

خواستن توانستن نخواهد بود

اگر تو نخواهی ...

می‌خواهمت ؛ می‌توانم....؟

  • Like 9
ارسال شده در

آن

که دیدی

دوست داشتن

شاید

تنها گناهش بود ...

  • Like 12
ارسال شده در

سرت را درد نمی آورم الفبای تنهایی من تنها دو حرف دارد:

ت و

تا آخر زندگیم با اینها جمله می سازم:sigh:

  • Like 9
ارسال شده در

چقــدر باید بگذرد

تا مـن

در مـرور خـاطراتم

وقتی از کنار تــو رد می شوم

تنـم نلــرزد ...

بغضـم نگیـرد ...

  • Like 12
ارسال شده در

زندگی سازی بود

که طبیعت آن را داد به من

-گفت بزن!

بهترین قطعه و آهنگش را

زین سبب من هر شب می پلکم

-دور و بر هر تالار

میبرم صحنه رسیتال* محبت را تا

کیفتان کوک شود....

  • Like 5
ارسال شده در

چشم و گوش من

تزیینی هستند

من با دستانم می بینم

و با لبانم می شنوم

نزدیکتر بیا

سالهاست

کسی ارزش دیدن و شنیدن نداشته است

  • Like 4
ارسال شده در

هرچه می‌کنم

بدی‌هات یادم نمی‌آید دیگر.

آلزایمر گرفته‌ باشم انگار؛ نه؟!

"رضا کاظمی"

  • Like 4
ارسال شده در

گاهی

وقتا

دلم

واسه کسی که...

وجود نداره تنگ میشه!

  • Like 4
ارسال شده در

دل بستم

به باکرگی همین کاغذ سپید

قلم مصرانه جوهر پس می داد

من

به سمت فراموش خانه های شهر می رفتم

همچون زنی مرتد

در آغاز فصل عریانی ام

سپیده رسولی

  • Like 4
ارسال شده در

زلف گره خورده ام

 

با اشاره ی کدامین شانه افشان شد؟

 

 

 

این شانه

 

سالهاست جا مانده ازدستان باران زده...

 

 

 

من از لمس حقیقت جا مانده ام

 

واین زلف آشفته

 

خود

 

سهم همین بی حقیقتی ست.

 

 

 

می خواهم سر به روی شانه های خودم

 

های های بگریم

 

 

 

شاید

 

حوض کم آب حیاط گوشه نشینم را

 

سیراب کردم...

 

 

 

همین برای دلم کافیست

 

که ماهی کوچک حوض فیروزه ای

 

به دعاهایم آمین بگوید.

 

اعظم گلیان

  • Like 9
ارسال شده در

*تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

حمید مصدق

  • Like 8
ارسال شده در

من به باکره بودن قلب فاحشه ها و فاحشه بودن ذهن باکره ها ايمان دارم ...

قلب فاحشه ها در حسرت عشق ابراز نشده و ذهن باکره ها اسير موجي از غريزه هاي ارضا نشده!!!

  • Like 10
ارسال شده در

هنگامی كه آوازه كوچت

بی محابا در دل شب می پیچد

سكوت

داغی است بر زبان سایه ها

باز هم یادت

شرری می شود بر قامت باران های اشک

این جا میان غم آباد تنهایی

به امید احیای خاطره ای متروك

روزها گریبان گیر آفتابم

و شب ها

دست به دامن مهتاب

نمی گویم فراموشم نكن هرگز

ولی گاهی به یاد آور

رفیقی را كه میدانم نخواهی رفت از یادش....

  • Like 7
ارسال شده در

قانون بازي ما اين بود

من چشم هايم را ببندم

كه تو قايم شوي

من چشم هايم را مي بستم

و تو هميشه همان جاي هميشگي قايم مي شدي

من ولي پيدايت نمي كردم !

كه تو باز همانجا قايم شوي

كه به سرت نزند جاي ديگري !

برنده بازي هميشه تو بودي

ولي پاداشش را من مي بردم

كه هميشه مي دانستم جاي تو را ...

حالا قانون بازي عوض شده

من چشم هايم را نبسته ام

تو هم قايم نشده اي

ولي پيدايت نمي كنم ...!

  • Like 12
ارسال شده در

چشم‌هات ؛

دیوانـــ ـ ـ ـه‌ترین عاشقانه‌های زمین‌اند ...

وقتی پشت چراغ قرمز به سبزی چشمان من خیره می‌شوند ...

تو پلک می‌زنی ... دنیا ورق می‌خورد ...

تو پلک می‌زنی ...

من شاعر می‌شوم ...

شاعر دیوانـه‌گی ‌های تو پشت تمام چراغ قرمزها ...

  • Like 8
ارسال شده در

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری

بگی اروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

 

خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا می مونی

اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی

 

خدا جون میشه یه کاری بکنی بخاطر من

من میخوام زود بمیرم اخه سخته زنده موندن

 

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته

خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته

 

زنده موندن یا مردن من واسه اون فرقی نداره

اون میخواد که من نباشم باشه اشکالی نداره

 

خدا جون میخوام بمیرم تا بشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت

 

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری

بگی اروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

  • Like 7
ارسال شده در

پشت همین چراغ قرمز

اعتراف کردم که دوستت دارم!

تاهرجا مجبور شدی کمی مکث کنی

یاد عشقمان بیفتی.

چه می دانستم قرار است بعد از من

تمام چراغ های زندگی ات سبز شود!!!

  • Like 10
ارسال شده در

خواب می بینم

نیستی

خوابهایم پخش می شوند

توی اتاق

از لای نیمه باز چشمهایم

نیستی ات می سُرد

لای روزها !

.

.

.

نیستی

بیدارم کنی

از این

نیمه خواب سیاه ...

  • Like 10
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

همین که هستی

 

 

همین که لابلای کلماتم

 

 

نَفَس میکشی

 

 

راه میروی

 

 

در آغوشم میگیری

 

 

همین که پناه ِ واژه هایم شده ای

 

 

همین که سایه ات هست

 

 

همین که کلماتم از بی "تو"یی

 

 

یتیم نشده اند

 

 

کافی‌ست برای یک عمر آرامش ؛

 

باش

 

 

حتی همین قدر دور

 

 

حتی همین قدر دست نیافتنی ...

  • Like 4

×
×
  • اضافه کردن...