رفتن به مطلب

تو می‌خندی! حواست نیست ...


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 323
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آدم ها گاهی ادعای چیزهایی را دارند

که استعدادش را ندارند...

مثل تو که ادعای عشق...

مثل من که ادعای باور تو

بیا دیگر این حرف ها را نزن...

... این کلمات را نپیچان.......

حرف تازه ای بزن...

آنقدر تکراری نباش...

حالم را بهم نزن...

چیز جدیدی به من بگو...

تو دوستت دارم را به " همه " می گویی..

لینک به دیدگاه

از سيگارهاي ِ پاكتت

من آنم كه وقتي روشنش مي‌كني

بايد زير پايت بيندازي

چون تاكسي نگه داشته است

چون صدايت كرده‌اند

از سيگارهاي پاكتت

من به درد ِ زير پا افتادن مي‌خورم

به درد ِ له شدن

 

علیرضا روشن

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

میخواهی بروی؟

 

خب برو...

 

انتظار مرا وحشتی نیست

 

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

 

برو...

 

برای چه ایستاده ایی؟

 

به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟

لینک به دیدگاه

تـــو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تـــو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تـــو كتمان عشقت بود در حالی

كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

لینک به دیدگاه

نمی دانی آه!

باز هم با رگه هایی ازاضطراب در دل

می گذرم از کنارت

حتی نمی خواهی ببینی قطره های عرق پیشانی ام را

زمانی در حوالی فروردین

روز تولدم لبخند شیرین هدیه می دادی

وکنون....

این باور عجیب در ذهن خاکستری من

نمی گنجد که تو رفته ای

ویا خواهی رفت

قریب به اتفاق

از پشت پرچین خاطرات

برایت اشک می ریزم

هرچند شب خنده هایم را شکسته ای

هرچند به لبخند هایم بدهکاری

هر چند دلم را میخکوب دیوار سترگ اندوه کرده ای

اما...

اما باز هم

دلم برایت تنگ می شود

باز هم گاه گاهی خواب تورا می بینم

بازهم قلبم برای تو می زند

و تو ای کاش همه این هارا می دانستی

لینک به دیدگاه

[TABLE=class: uiGrid fbPhotoPageInfo]

[TR]

[TD=class: vTop fbPhotoUfiCol]" تـــو "

 

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند

 

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

لینک به دیدگاه

بوی باران می دادی

بوی دلتنگی های

یک خیابان خیس و خلوت در شب

با زخم های خط کشی شده

و چراغ های بی خواب ...

بوی

باران

می دادی

می خواستم تو را قدم بزنم ....

 

احسان موحد

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 1 ماه بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...