MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 آبان، 2010 از آبی تا سیاه، یک غروب فاصله است ! از تو تا من ... . . . 10
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 آبان، 2010 ما آدم های دیوانه هر کدام بهانه های سوزنی شکلی هستیم برای ترکاندن بادکنک های همدیگر !!! 11
نگين...NeGiN 1499 ارسال شده در 30 آبان، 2010 گفته بودند همین جا بمان و لبخند بزن تا بیاید... لطفا كمي لبخند . . 6
Astraea 25351 ارسال شده در 30 آبان، 2010 خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت.... 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 30 آبان، 2010 دست تو نقش خاطره زده است بر تن عریان من ... تو نوشتی و رفتی ... تا دیگری بخواند و فراموش نکند ... 7
نگين...NeGiN 1499 ارسال شده در 30 آبان، 2010 ریتم ملایمی دارد رفتنت آنچنان نرم و پیوسته که به چشم نمی آید ازدحام فاصله ات ... گویی که هرگز قصد رفتن نداشته ای ... با لبخند می روی... قدم قدم ... و با گریه میمانم... قرنهاست که رفتنت را می پایم! میمانم و لبخند قاب شده ای را بر دیوار میکوبم 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 30 آبان، 2010 بيا لبخند بزنيم بدون انتظار هيچ پاسخي از دنيا... لبخند زدم بدون انتظار ولی انگار سهم من غم بود 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 30 آبان، 2010 بعضی وقتها تنها راز میان من و تمام روزهای بیپایان زندگی فقط همین کلمات از کف رفتهاند ... . . . رازی میان تو و همین روزهای ناممکن بیانتها ... 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 31 آبان، 2010 می خواهم بروم جایی که فردایش تو نباشی ! خودم باشم ... خودم باشم ... خودم باشم ... و . . . 10
*Polaris* 19606 ارسال شده در 31 آبان، 2010 انگار کسی دارد جای خالی ام را هاشور می زند ... دل من ولی شور می زند ! برای حرف های تازه و بلندم که روی خط سکوت از هم می پاشند چقدر غم انگیز است شعر های نگفته ... و پیشانی سیاه ...! 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 31 آبان، 2010 در را که می بندم دنیا پشت در جا می ماند ! فقط منم و این چهار دیواری ... . . . چهار دیواریي که دیواری ندارد برای تکیه کردن ...! 9
*Polaris* 19606 ارسال شده در 31 آبان، 2010 در رویاهایت جایی برایم باز کن جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد خسته شدم از بی جایی… 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 31 آبان، 2010 وقتي كه او نمي بیند چه فرقي مي كند عروسك باشي يا مترسك ؟!... 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 31 آبان، 2010 یک روز سرانجام با تو وداعی آبی می کنم ... می دانم روزی از من خواهی پرسید مگر وداع هم رنگ دارد آن هم به رنگ آبی ! من در جواب تو فقط چشمانم را می بندم ... سالی که بر من و تو گذشت فقط 365 روز نبود جمعه ها را باید دو روز حساب کرد باید تقویم ها را در آفتاب نهاد تا رنگ ببازد ... آسمان آویخته به من و تو است ...! احمد رضا احمدی 7
آرماندیس 4786 ارسال شده در 1 آذر، 2010 گاهی می گويند سر وکله ات پیدا می شود لبخند می زنی وتمام اين قضايا می خوابد . گاهی آنقدر دور که به هم می ريزم . کاش همديگر را ديده بوديم پشت مرزهايی که نقش ديوار را بازی می کنند ودرچشم هايمان هر روز بزرگ تر می شوند حرف های خودم را . 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 2 آذر، 2010 مي بيني؟! هنوز دنيا پر است از متر سك هايي كه مي انديشند اگر نباشند كلاغ ها نخواهند پريد ! و دنيا نخواهد چرخيد ... 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 12 آذر، 2010 این روزها با تو و بدون تو می گذرند ... روزها همیشه گذشته اند، بی بازگشت ... بدون نگاهی به پشت سر ! من نشسته ام و نگاه می کنم ... هوایی برای ماندن نیست ... . . . باید گذشت...! 9
ارسال های توصیه شده