MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 20 شهریور، 2011 در را به هم می کوبد پرده را کنار می کشد کتاب ها را ورق می زند خانه را به هم می ریزد و می گریزد ! . . . باد چقدر شبیه توست ... 15
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 20 شهریور، 2011 شاید که به آبی فلکت دست نگیرد گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی 4
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 20 شهریور، 2011 هوسی که صادقانه می گوید هوس , صد شرف دارد به عشق دروغی که ریاکارانه ،خیانت می کند 10
sweetest 4756 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 مهربانیت از دور چه نزدیک است و عجیب حس میکنم که جغرافیا دروغی تاریخی است . . . 10
خاله 3004 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 در صدا کردنِ نام تو یک «کجایی؟!» پنهان است..... یک «کاش میبودی»! ... یک «کاش باشی»! یک «کاش نمیرفتی»! من نام ِ تو را حذف به قرینهی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم..... 10
sarooneh 2052 ارسال شده در 24 شهریور، 2011 گرچه عمریست غریبانه فراموش توام باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام باورم نیست که بیگانه شدی با من و من همچو یک خاطره کهنه فراموش توام شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست من پرستوی خزان دیده و خاموش توام 5
Ssara 14641 ارسال شده در 26 شهریور، 2011 دست از پا خطا کنی تعویض می شوی! همین حوالی کسی شبیه توست ! 9
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 26 شهریور، 2011 این روزها ازناله جغدها هم خبری نیست ! تنها باد می وزد و همه صداها را با خود می برد ... 10
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 27 شهریور، 2011 من هرچی تلخی بود امتحان کردم ولی دیدم هیچ چیز تلخ تر از ندیدنت نیست! 5
sarooneh 2052 ارسال شده در 9 مهر، 2011 یــــاد آور سوره ی توبـــــــــه ای برایم ! بی بســــم الله آمدی و به توبـــــــه کردنم انداختــــــــــــــی 3
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 10 مهر، 2011 شکست ، پیمان شکست ، عهدی شکست ، قلبی شکست از شکست هر شکستی بر دلم آهی نشست 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 8 آبان، 2011 آخر بیدار می شوم و می بینم هستی بی که دنبالت بگردم ! برایت از نبودن هایت می گویم تو گوش می دهی می خندی به شلختگی ام شام دست نخورده را با آشغال های شبهای گذشته دم در می گذاری و یک بی خیال می دهی به کابوسم ! . . . روزهای زیادی مانده ! بیدار می شوم ... 13
- Nahal - 47858 ارسال شده در 8 آبان، 2011 تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد سید علی صالحی 9
zahra22 19501 ارسال شده در 8 آبان، 2011 پایان! خط آخر نامه های خوانده نشده! واژه ای شگرف و پر معنا! پایان... نشانه ی چیست؟ خیره در چشمان معشوقت روبروی هم , سکوت, بغض , فریاد بی صدا , و واژه ای که همواره در ذهنت تکرار می شود. آنچنان زل زده ای که گویا دیگر نخواهی دید! بر می گردی و آرام آرام دور می شوی!قدم زنان بی آنکه نگاهت را به پشتت متمایل کنی می روی و می روی. و نگاهت می کند آنکه گفته بود: پایان آنقدر نگاهت می کند تا در شلوغی هجوم انسانها محو گردی و... اینجاست لحظه ی آغاز یک پایان دیگر! و اکنون . . پایان 7
خاله 3004 ارسال شده در 8 آبان، 2011 خدای بزرگ ! همانطور كه دعاهایمان را نادیده میگیری لطف كن گناهانمان را نیز نادیده بگیر تا شاید بیحساب شویم...!! 10
JoOoDi 370 ارسال شده در 9 آبان، 2011 من در اين جمع قريب چه غريبانه غريب افتادم تو قريبي اي دوست تو مرا از غم غربت به قريبي برسان میروم اما دلـم پیش شماستـ... میروم اما نـگاهم با شماستـ... گاه گاهی از مـنم یادی کنید... راحت روحم دعـاهای شماستـ... 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 آبان، 2011 دیوارها تا ته ته دنیا کشیده شده اند که آجرهایشان محکم و با صلابت تا همیشه بمانند ! و تو آن طرف تا خود صبح از درد ضجه بزنی و من نرسم ... 7
ruya 499 ارسال شده در 14 آبان، 2011 حکایتم کن برای دستهایی که مرا جستند و برای چشمانی که مرا قطره قطره... برای لبهایی که ترانه ام کردند و بعد شاید مرثیه ای حکایتم کن به غروب رسیده ام!!! 7
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 15 آبان، 2011 به كنار تپه شب رسيد. با طنين روشن پايش آيينه فضا شكست. دستم را در تاريكي اندوهي بالا بردم و كهكشان تهي تنهايي را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار كاروان ها را نشان دادم و تابش بيراهه ها و بيكران ريگستان سكوت را، و او پيكره اش خاموشي بود. لالايي اندوهي بر ما وزيد. تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميخت. و ناگاه از آتش لب هايش جرقه لبخندي پريد. در ته چشمانش، تپه شب فرو ريخت. و من، در شكوه تماشا، فراموشي صدا بودم. 5
ارسال های توصیه شده