رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

در را به هم می کوبد

پرده را کنار می کشد

کتاب ها را ورق می زند

خانه را به هم می ریزد

و

می گریزد !

.

.

.

باد

چقدر شبیه توست ...

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

در صدا کردنِ نام تو

یک «کجایی؟!» پنهان است.....

یک «کاش می‌بودی»!

...

یک «کاش باشی»!

یک «کاش نمی‌رفتی»!

من نام ِ تو را

حذف به قرینه‌ی ِ این همه دلتنگی و پرسش

صدا می‌زنم.....

  • Like 10
لینک به دیدگاه

گرچه عمریست غریبانه فراموش توام باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام باورم نیست که بیگانه شدی با من و من همچو یک خاطره کهنه فراموش توام شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست من پرستوی خزان دیده و خاموش توام

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یــــاد آور سوره ی توبـــــــــه ای برایم !

بی بســــم الله آمدی

و به توبـــــــه کردنم انداختــــــــــــــی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

آخر بیدار می شوم

و می بینم هستی

بی که دنبالت بگردم !

برایت از نبودن هایت می گویم

تو گوش می دهی

می خندی به شلختگی ام

شام دست نخورده را

با آشغال های شبهای گذشته دم در می گذاری

و یک بی خیال می دهی به کابوسم !

.

.

.

روزهای زیادی مانده !

بیدار می شوم ...

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تمام خنده هایم را نذر کرده ام

 

تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا

 

عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد

سید علی صالحی

  • Like 9
لینک به دیدگاه

پایان!

خط آخر نامه های خوانده نشده!

واژه ای شگرف و پر معنا!

پایان... نشانه ی چیست؟

خیره در چشمان معشوقت روبروی هم , سکوت, بغض , فریاد بی صدا , و واژه ای که همواره در ذهنت تکرار می شود. آنچنان زل زده ای که گویا دیگر نخواهی دید!

بر می گردی و آرام آرام دور می شوی!قدم زنان بی آنکه نگاهت را به پشتت متمایل کنی می روی و می روی.

و نگاهت می کند آنکه گفته بود:

پایان

آنقدر نگاهت می کند تا در شلوغی هجوم انسانها محو گردی و...

اینجاست لحظه ی آغاز یک پایان دیگر!

و اکنون

.

.

 

پایان

  • Like 7
لینک به دیدگاه

s2swdq14y67n4knuir9z.jpg

 

من در اين جمع قريب

 

چه غريبانه غريب افتادم

 

تو قريبي اي دوست

 

تو مرا از غم غربت به قريبي برسان

 

sigpic47124_7.gif

میروم اما دلـم پیش شماستـ...

میروم اما نـگاهم با شماستـ...

گاه گاهی از مـنم یادی کنید...

راحت روحم دعـاهای شماستـ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دیوارها

تا ته ته دنیا کشیده شده اند

که آجرهایشان

محکم و با صلابت تا همیشه بمانند !

و تو آن طرف

تا خود صبح از درد ضجه بزنی و من نرسم ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

حکایتم کن

 

برای دستهایی که مرا جستند

 

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

 

برای لبهایی که ترانه ام کردند

 

و بعد شاید مرثیه ای

 

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

به كنار تپه شب رسيد.

 

با طنين روشن پايش آيينه فضا شكست.

 

دستم را در تاريكي اندوهي بالا بردم

 

و كهكشان تهي تنهايي را نشان دادم،

 

شهاب نگاهش مرده بود.

 

غبار كاروان ها را نشان دادم

 

و تابش بيراهه ها

 

و بيكران ريگستان سكوت را،

 

و او

 

پيكره اش خاموشي بود.

 

لالايي اندوهي بر ما وزيد.

 

تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميخت.

 

و ناگاه

 

از آتش لب هايش جرقه لبخندي پريد.

 

در ته چشمانش، تپه شب فرو ريخت.

 

و من،

 

در شكوه تماشا، فراموشي صدا بودم.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...