YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ دیگر نه آتشی است ، نه داغی ، نه سوزشی فریاد من درون دلم خاک می شود دیگر زمان به گریه ی من خنده می زند اشکم به یک اشاره ی او پاک می شود 3 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ دلی دیرم چو مو دیوانه و دنگ ز ده آیینه هرنام بر سنگ بمو واجند که بی نام و ننگی هرآن یارش تویی چه نام و چه ننگ 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود گر تو بیاییش 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ شبی آرام چون دریا بی جنبش سکون ساکت سنگین سرد شب مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد دو چشم خسته ام را خواب می گیرد من اما دیگر از هر خواب بیزارم حرامم باد خواب و راحت و شادی حرامم باد آسایش من امشب باز بیدارم میان خواب و بیداری سمند خاطراتم پای می کوبد به سوی روزگارکودکی دوران شور و شادمانیها خوشا آن روزگار کامرانیها به چشمم نقش می بندد زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا حمید جان مصدق 4 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم می گون،لب خدون،دل خرم با اوست گر چه شیرینی دهنان پادشهانن ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ ترش منشین خریداری نداری چه می نازی که بازار نداری تو را بخت نگونسارست اما سر زلف نگونساری نداری مهدی سهیلی پ.ن:من یاد این ترانه ی وزین انداخت دل ای دل دل ای دل دل ای دل دل ای دل دل ای دل دل ای دل دل ای دل دل ای دل ای دل تو خریداری نداری افسون شدی و یاری نداری ای دل تو خریداری نداری افسون شدی و یاری نداری ای دل تو خریداری نداری افسون شدی و یاری نداری نفرین به تو ای دل دل غافل تو که گرمی بازاری نداری ای دل تو خریداری نداری 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ يار مرا. غار مرا.عشق جگرخوار مرا يار تويي. غار تويي. خواجه نگه دار مرا ... 6 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ امروز تو را دسترس فردا نيست و انديشه فردات به جز سودا نيست ضايع مکن اين دم ار دلت بيدارست کاين باقي عمر را بقا پيدا نيست 7 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم. شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم. زمستان1336 نیما شعر ایران 5 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ مهربانم٬اي خوب! ياد قلبت باشد٬يك نفر هست كه اينجا بين ادم هايي٬كه همه سرد و غريبند با تو تك و تنها٬به تو مي انديشد و كمي٬ دلش از دوري تو دلگير است... 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد... (حافظ) 2 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست... 2 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ در اين سراي بي كسي كسي به در نميزند ...به دشت پر ملال ما پرنده پر نميزند 6 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ دل من كودكي سبكسر بود خود ندانم چگونه رامش كرد او كه مي گفت دوستت دارم پس چرا زهر غم بجامش كرد 4 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ در دل دردیست از تو پنهان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس با این همه حال و در چنین تنگدلی جا کرده محبت تو چندان که مپرس . . . 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نيست شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايی . . . 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ یکی دیوانه ای آتش بر افروخت آن هنگامه جان خویش را سوخت همه خاکسترش را باد می برد وجودش را جهان از یاد می برد تو همچون آتشی ای عشق جانسوز من آن دیوانه مرد آتش افروز من آن دیوانه آتش پرستم در این آتش خوشم تا زنده هستم بزن آتش به عود استخوانم که بوی عشق برخیزد ز جانم خوشم با این چنین دیوانگی ها که می خندم به آن فرزانگی به غیر از مردن و از یاد رفتن غباری گشتن و بر باد رفتن در این عالم سرانجامی نداریم چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم لهیبی همچو آه تیره روزان بساز ای عشق و جانم را بسوزان بیا آتش بزن خاکسترم کن مسم در بوته هستیی زرم کن فریدون مشیری 4 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت من باشم و آن کسی که من می خواهم . . . 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده