رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

* v e n o o s * مهمان

مثل شعر ناگهان، مثل گريه بي امان

مثل لحظه‌هاي وحي؛ اجتناب ناپذير

 

اي مسافر غريب در ديار خويشتن

با تو آشنا شدم، با تو در همين مسير!

لینک به دیدگاه

ای دیر سفر پنجره بگشای و تماشا کن

این شب زده مهتاب گل آسا را

این راه غبار آلود

این زنگی شب فرسود

وین شام هراس آور یلدا را

این پنجره بگشای که مرغ شب

می خواند شادمانه دریا را

 

مشرف آزاد تهرانی:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تنگ غروب بود

و آفتاب روز

با آخرین ذخیره ی خود

نور می دمید

نوری که رفته رفته

سرخی خود را

از دست می داد

انگار پیه سوزی بدون پیه می سوخت

و دود می کرد

و لایه ی کبود از دوده های آن

بر شیشه می چسبید

می خورد نور را

این طور خورشید

آهسته آهسته عقب می رفت

و چنگه چنگه گرد دوده بر جای خالی اش

پاشیده می شدsigh.gif

 

قسمتی از شعر گذران سیما یاری:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

لبریزم می کنی از ترانه

سرشارت می کنم از غرور

دو دل دست می گشایی و

یک دل

می فشرم دست هایت را

می رویم

تا نشانی

ارغوانی ابری و

آبی

بر می گردیم

 

رویا زرین:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

همیشه می خواندم

و لاله های دو گوشت را

به سحربارترین نغمه گرم می کردم:ws37:

و سنگ سخت دلت را

به شعله سخن گرم نرم می کردم

مرا به گوشه

چشمان خود محبت کن

به بزم گرم دلاویز میگساران بر

مرا

به باغهای سخاوت

به بوسا زاران بر

مرا چو چلچله دعوت

به چهچه خود کن

به چشمه ساران بر

مرا

به تاب تحمل فرا بخوان به صبوری

از لوح خاطره ام خاطرات تلخ بشوی

از این تکدر دیرینه ام

رهایی بخش

مرا به خلوت خاص خود آشنایی بخش

 

حمید مصدق:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

موج موج خزر از سوک سیه پوشان اند

بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموش اند

بنگر آن جامه کبودان افق صبح دمان

روح باغ اند کزین

گونه سیه پوشان اند

چه بهاری ست خدا را ! که درین دشت ملال

لاله ها آینه ی خون سیاووشان اند

آن فرو ریخته گل های پ ریشان در باد

کز می جام شهادت همه مدهوشان اند

نام شان زمزمه ی نیمه شب مستان باد

تا نگویند که از یاد فراموشان اند

گرچه زین زهر سمومی که

گذشت از سر باغ

سرخ گل های بهاری همه بی هوشان اند

باز در مقدم خونین تو ای روح بهار

بیشه در بیشه درختان همه آغوشان اند:ws37:

 

شفیعی کدکنی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مرید خاطره ام کولاک

هنوز هم سر سختی تویی

لطافتی که دست نمی شوید

برابرم با خاک

نمی کند سفرم را

روانه لالایی

دوباره کودکی ام را

زن نمی پوشد

مگر در آ’نه نان نیست

نمی کند سفرم را روانه لالایی

گلیم اگر که پاره اگر بر آب

کجا تکانمت ای دیدار ؟

نمی کند سفرم را روانه لالایی

که باز کودکی ام

کنار مزرعه پرهای باد می چیند

که باز پیری ام آن جا

نمی کند سفرم را روانه لالایی:ws37:

 

محمد بیابانی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در مهر بی نظیری در دلبری به نامی

چشم نو را بنازم کز هر نظر تمامی

در جامه یی پرندین چون شمع در حبابی

یا چون شراب گلرنگ لغزان میان جامی

دلهای عاشقانست در دام گیسوانت

صد افرین چه صیدی صد مرحبا چه دامی:ws37:

 

مهدی سهیلی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شب عبور شما را شهاب لازم نیست

که با حضور شما آفتاب لازم نیست

در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است

برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست

خیال دار تو را خصم از چه می بافد ؟

گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست :ws37:

 

مرحوم امین پور

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...