رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

نوروز که سیل در کمر می‌گردد

 

سنگ از سر کوهسار در می‌گردد

 

از چشمهٔ چشم ما برفت اینهمه سیل

 

گویی که دل تو سخت‌تر می‌گردد

  • Like 2
ارسال شده در

دست حق از پرده گردید آشکارا *** تا علی دستش برون از آستین شد

تا عجایبها کند ظاهر ز باطن *** در نظر گاهی چنان گاهی چنین شد

  • Like 3
ارسال شده در

در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند

 

چشمم به دهان واعظ و گوش به پند

 

ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند

 

وز یاد برفتم سخن دانشمند

  • Like 2
ارسال شده در

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

که چنان زو شده ام بی سر وسامان که مپرس

  • Like 5
ارسال شده در

سودای تو از سرم به در می‌نرود

 

نقشت ز برابر نظر می‌نرود

 

افسوس که در پای تو ای سرو روان

 

سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود

  • Like 2
ارسال شده در

دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم

این همه اشک آریه است اشک روان من کجا. :w00:

  • Like 3
ارسال شده در

ادل کاسا وناولها

که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها...

  • Like 4
ارسال شده در
ادل کاسا وناولها

که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها...

چرا نصف شعر رو فاکتور گرفتی

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها,

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

 

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری

بر حذر باش که سر میشکند دیوارش

  • Like 4
ارسال شده در

شهریست پر کرشمه خوبان از شش جهتچیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم

  • Like 4
ارسال شده در

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

  • Like 5
ارسال شده در

دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا

  • Like 3
ارسال شده در

آخــر چــه شــد ایــن هــمـه نامهربان شــدی

 

چیزی که خوش نداشتم ای دوست آن شدی

  • Like 3
ارسال شده در

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

 

حالیا خانه برانداز دل و دین من است

تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست....

  • Like 1
ارسال شده در

ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب

خاطره آسوده از این ایام بخسب.

به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری

چند جامی بکش ار باده ی گلفام بخسب :ws3:

  • Like 2
ارسال شده در

بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا

پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا

 

مشنو سخن خصم که بنشین و مرو

بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا

  • Like 2
!ala مهمان
ارسال شده در

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

ارسال شده در

تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است

طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

 

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است

آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است

 

بر سردر عمارت مشروطه یادگار

نقش به خون نشسته عدل مظفر است

 

ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم

ما را سریر دولت باقی مسخر است...

  • Like 2
ارسال شده در

تا به غایت ره میخانه نمی دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

  • Like 2
ارسال شده در

دل اگر توشه و توانی داشت

در ره عقل کاروانی داشت

 

دیده گر دفتر قضا میخواند

ز سیه کاریش امانی داشت

 

رهزن نفس را شناخته بود

گنجهایش نگاهبانی داشت

 

کشت و زرعی به ملک جان میکرد

بی نیاز از جهان، جهانی داشت

 

گوش ما موعظت نیوش نبود

ورنه هر ذره‌ای دهانی داشت..

  • Like 1
!ala مهمان
ارسال شده در

تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم ؟

 

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

مثال قایق سرگشته روی گردابم!

×
×
  • اضافه کردن...