سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت بدر نرود 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ دگر ز جان من ای سیمبر چه می خواهی؟ ربودهای دل زارم دگر چه می خواهی؟ مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم ز صید طایر بی بال و پر چه می خواهی؟ 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یباد آنکه رخت شمع طرب می افروخت وین دل سوخته پروانه ناپروا بود یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود 1 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ دل زود باورم را به کرشمهای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ دل زود باورم را به کرشمهای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی کم اوردم 2 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ یک نفس با ما نشست خانه بوی گل گرفت موی خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت دل زود باورم را به کرشمهای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی 1 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ یک نفس با ما نشست خانه بوی گل گرفتموی خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست 1 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست 1 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم 1 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم 1 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا ای چرخ فلک خرابی از کینه تست بیدادگری شیوه دیرینه تست ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست 1 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست گردش اینجا و مرد در دار بقاست ای چرخ فلک خرابی از کینه تست بیدادگری شیوه دیرینه تست ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید 4 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۸۹ در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید 3 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۸۹ درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است و باور می کنم 2 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۸۹ من امشب گوشه می خانه میمانم که داد از ساغر و از پیمانه بستانم درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است و باور می کنم 2 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۸۹ میخانه اگر صاحب،صاحب نظری داشت می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت... 2 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۸۹ تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت؟ تا کی ز زيان دوزخ و سود بهشت؟ رو بر سر لوح بين که استاد قضا اندر ازل آن چه بودنی است ، نوشت میخانه اگر صاحب،صاحب نظری داشتمی خواری و مستی ره و رسم دگری داشت... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده