adel33 132 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ ياران ز چه رو رشته الفت بگسستند عهدي كه روا بود دگر باره نبستند ان مردمكان از سر انديشه نديدند كين بيخردان حرمت انسان بشكستند مارا دگر از طعنه دشمن گله اي نيست آن عهد كه بستيم رفيقان بشكستند 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ ياران ز چه رو رشته الفت بگسستند عهدي كه روا بود دگر باره نبستند ان مردمكان از سر انديشه نديدند كين بيخردان حرمت انسان بشكستند مارا دگر از طعنه دشمن گله اي نيست آن عهد كه بستيم رفيقان بشكستند دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا 1 لینک به دیدگاه
adel33 132 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدا رادردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا از دست رفیقان چه بگوییم گله ای نیست گر هم گله ای باشد دگر حوصله ای نیست... 1 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ از دست رفیقان چه بگوییم گله ای نیست گر هم گله ای باشد دگر حوصله ای نیست... تو چون کبوتر به روی بام دلم نشستی چو قطرهای آب به تشنگی لبم نشستی 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ یارب چها به سینه این خاکدان در است کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ ای که در کوچه ی معشوقه ی ما میگذری بر حذر باش که سر میشکند دیوارش لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ ای که در کوچه ی معشوقه ی ما میگذری بر حذر باش که سر میشکند دیوارش شاه شوريده سران خوان من بي سامان را زان كه دركم خُردي از همه عالم پيشم 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ اسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد آشیان هر جا گرفتم لانه ی صیاد شد 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد آشیان هر جا گرفتم لانه ی صیاد شد دلم تنگ ندانم صبر كردن ز دل تنگي بُوَم راضي به مردن ز شرم روي ته مو در حجابم ندانم عرض حالم وا ته كردن 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ نابرده رنج گنج میسر نمیشودمزد آن گرفت جان برادر که کار کرد در كارگه كوزه گري رفتم دوش ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش ناگاه يكي كوزه برآورد خروش كو كوزه گر و گوزه خر و كوزه فروش 2 لینک به دیدگاه
Ka!SeR 1333 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ شمع خاموش شد از تندی باد اثر از سایه به دیوار نماند کس نپرسید :کجا رفت؟ که بود؟ که دمی چند در ایجا گذارد! 4 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ درویش را نباشد برگ سرای سلطان ماییم و کهنه دلقی که آتش در آن توان زد 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی که آتش در آن توان زد در دست به از تخت فريدون صد بار خشتِ سر خم ز مُلك كيخسرو به 3 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی 5 لینک به دیدگاه
adel33 132 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ يوسف به زر قلب فروشان دگرانند ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشيم 3 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ مرا اميد وصال تو زنده ميدارد و گر نه هر دمم از هجر تست ، بيم هلاك 2 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ كس بدعوي بدوستي نَرَسد چون ز معني درو سرايت نيست .. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده