niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا آن خال سيه بر آن رخ مطرف زد ابدال ز بيم چنگ در مصحف زد 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما... 3 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ آمدو آتش به جانم کردو رفت با محبت امتحانم کرد و رفت 4 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ تا ببازار جهان سوداگریم گاه سود و گه زیان میوریم گر نکو بازارگانیم از چه روی هرگز این سود و زیانرا نشمریم... 1 لینک به دیدگاه
!ala مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را می جو یمـــت چنانکه لب تشنــــــه آب را لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است... 2 لینک به دیدگاه
adel33 132 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟ 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشکباران صبحگاه ندارد صفای اشک گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟ كي باشد و كي لباس هستي شده شق تابان گشته جمال وجه مطلق دل در سطوات نور او مستهلك جان در غلبات شوق او مستغرق 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ بترکی آذر!! پوکیدم!! ق دیگه چیه! قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد... 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ بترکی آذر!! پوکیدم!! ق دیگه چیه! قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد... هههههههههه:ws28:آخي محمدحسين . . دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان كرد تكيه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد آن چه سعي است من اندر طلبت بنمايم اينقدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ آخ آخ! اینو سیما بینا خونده!! عااالی!! محشرره آوازش!! دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند.... 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ آخ آخ! اینو سیما بینا خونده!! عااالی!! محشرره آوازش!! دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند.... من ميرم بخوابم ديگه شبت بخير عزيز:icon_pf (44): بعله خيلي قشنگه ه ه ه ه ه :icon_pf (34): ...... ديشب به سيل اشك ره خواب ميزدم نقشي به ياد خط تو بر آب ميزنم ابروي يار در نظر و خرقه سوخته جامي به ياد گوشه ي محراب ميزدم 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس... منظورم " دست در حلقه .... " بودا که گفتم اون خوندتش!! شب بخیر!!! 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت رواننی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس... منظورم " دست در حلقه .... " بودا که گفتم اون خوندتش!! شب بخیر!!! سخن درست بگويم نمي توانم ديد كه ميخُرند حريفان و من نظاره كنم ................. /////بعله ميدونم 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشتاز اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت گر مي نخوري طعنه مزن مستان را بنياد مكن تو حيله و دستان را تو غره بدان مشو كه مَي مي نخوري صد لقمه خوري كه مَي غلام است آن را 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ از ان روز این خانه ویرانه شد كه نان اورش مرد بیگانه شد 4 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است 2 لینک به دیدگاه
!ala مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده