Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ آب در كوزه و ما تشنه لبام مي گرديم يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم 1 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانه شیرین خوش است 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود! 1 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام 4 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۸۹ ما ز یـــــــاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ... 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۸۹ مهمان عزیزی که پی دیدن رویش همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست 3 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۸۹ تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۸۹ زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدهد چشمک نرگس مخمور به افسانه ی توست 2 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۸۹ تو مو بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارتهای ابرو 1 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۸۹ و عشق حس غریب میان آدمها برای نسل معاصر همیشه زیبا نیست فرشته ها که همیشه متین نمیمانند اگر که عاشق آدم شوند بیجا نیست 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ و عشق حس غریب میان آدمها برای نسل معاصر همیشه زیبا نیست فرشته ها که همیشه متین نمیمانند اگر که عاشق آدم شوند بیجا نیست صد شكر كه گلشن صفا گشت تنت صحت گل عشق ريخت در پيرهنت تب را به غلط در تنت افتاد گذار آن تب عرقي شد و چكيد از بدنت 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟... 1 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چون به آنجا گذرت می افتاد به سراپای تو لب میسودم 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ من کیستم ز مردم دنیا رمیده ای چون کوهسار پای به دامن کشیده ای از سوز دل چو خرمن آتش گرفته ای وز اشک غم چو کشتی طفان رسیده ای 2 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم 2 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ ما چون دو دریچه روبه روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل... 2 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده