آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۸۹ ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق. ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۸۹ ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق. ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت تا چند به گرد سر ايمان گردم وقت است كز افعال پشيمان گردم 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۸۹ ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۸۹ نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۸۹ نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجینتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی يا رب سببي ساز كه يارم به سلامت باز آيد و برهاندم از بند ملامت خاك ره آن يار سفر كرده بياريم تا چشم جهان بين كنمش جاي اقامت 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ يا رب سببي ساز كه يارم به سلامت باز آيد و برهاندم از بند ملامت خاك ره آن يار سفر كرده بياريم تا چشم جهان بين كنمش جاي اقامت تا توانی دلی بدست اور دل شکستن هنر نمی باشد 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ تا توانی دلی بدست اوردل شکستن هنر نمی باشد كي دلت را بشكسته اي هوتن؟ بگو برم دعواش كنم ديشب به سيل اشك ره خواب ميزدم نقشي به ياد خط تو بر آب ميزنم لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ كي دلت را بشكسته اي هوتن؟بگو برم دعواش كنم ديشب به سيل اشك ره خواب ميزدم نقشي به ياد خط تو بر آب ميزنما ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت نیاز جون سر خم می سلامت شکند اگر سبویی 1 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود دو تنها و دو سرگردان دو بی کس دد ودامت کمین از پیش و از پس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم لینک به دیدگاه
shanli 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ مو سپيد آخر شدي اي برف تا سرانجامم چنين ديدي در دلم باريد ... اي افسوس بر سر گورم نباريدی چون نهالي سست مي لرزد روحم از سرماي تنهائي مي خزد در ظلمت قلبم وحشت دنياي تنهائي 1 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ مـرا عهـدی ست با جانـان کـه تـا جـان در بـدن دارم هـواداران کـویـش را چـو جـان خـویـشـتـن دارم 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ مو سپيد آخر شدي اي برف تا سرانجامم چنين ديدي در دلم باريد ... اي افسوس بر سر گورم نباريدی چون نهالي سست مي لرزد روحم از سرماي تنهائي مي خزد در ظلمت قلبم وحشت دنياي تنهائي یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد [quote=marjan17;128131] مـرا عهـدی ست با جانـان کـه تـا جـان در بـدن دارم هـواداران کـویـش را چـو جـان خـویـشـتـن دارم مقالات نصیحت گو همین است که سنگ انداز هجران در کمین است 1 لینک به دیدگاه
shanli 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ در آستانه فصلي سرد در محفل عزاي آينه ها و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ و اين غروب بارور شده از دانش سکوت چگونه مي شود به آن کسي که ميرود اينسان صبور ، سنگين ، سرگردان . فرمان ايست داد . چگونه مي شود به مرد گفت که او زنده نيست ، او هيچوقت زنده نبوده است. در کوچه باد ميايد کلاغهاي منفرد انزوا در باغهاي پير کسالت ميچرخند و نردبام چه ارتفاع حقيري دارد ... لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ quote=marjan17;128131]] مقالات نصیحت گو همین است که سنگ انداز هجران در کمین است تا خاک مرا به قالب آمیخته اند بس فتنه که از خاک بر انگیخته اند من بهتر از این نمیتوانم بودن که از بوته مرا چنین برون ریخته اند.. 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ تا خاک مرا به قالب آمیخته اندبس فتنه که از خاک بر انگیخته اند من بهتر از این نمیتوانم بودن که از بوته مرا چنین برون ریخته اند.. در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمایی 3 لینک به دیدگاه
shanli 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ يک پنجره براي ديدن يک پنجره براي شنيدن يک پنجره که مثل حلقه ي چاهي در انتهاي خود به قلب زمين ميرسد و باز مي شود بسوي و سعت اين مهرباني مکرر آبي رنگ يک پنجره که دستهاي کوچک تنهايي را از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کرديم سرشار مي کند . و مي شود از آنجا خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کرد يک پنجره براي من کافيست... 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ يک پنجره براي ديدن يک پنجره براي شنيدن يک پنجره که مثل حلقه ي چاهي در انتهاي خود به قلب زمين ميرسد و باز مي شود بسوي و سعت اين مهرباني مکرر آبي رنگ يک پنجره که دستهاي کوچک تنهايي را از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کرديم سرشار مي کند . و مي شود از آنجا خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کرد يک پنجره براي من کافيست... تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی 2 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد ازكوزه شكسته اي دمي آبي سرد مامور كم از خودي چرا بايد بود؟ يا خدمت چون خودي -چرا بايد كرد؟ 3 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۸۹ دل خسته ام از اينجا از آدماي دنيا همين امروز و فردا دل ميزنم به دريا دل ميزنم به دريا رنگ تو رو ميپوشم از عمق آبي عشق چشم تو رو مينوشم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده