رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

امشب صليب رسم كنيد، اي ستارهها

برخاستم ز بستر تاريكي و سكوت

گويي شنيدم از نفس گرم اين پيام

عطر نوازشي كه دل از ياد برده بود

اما دريغ، كاين دل خوشباورم هنوز

باور نكرده بود

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نفست چقدر شبیه مردمک چشمم دودو … می زند ترسیده ای ؟خسته ای شبیه خودم؟و هراسان شبیه ثانیه هاسنگین مثل دقیقه هاوساعتها را…

راستی قول هایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟

من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام

  • Like 5
لینک به دیدگاه

برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که چراغ ها و نشانه ها رادر ظلمت مان ببیندگوشی که صداها و شناسه ها رادر بیهوشی مان بشنود برای تو و خویش روحی که این همه رادربر گیرد و بپذیردو زبانیکه در صداقت خودما را از خاموشی خویش بیرون کشدو بگذارداز آن چیزها که دربندمان کشیده است سخن بگوئیم…

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده

گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده

افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو

نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده

بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام

گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده

ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من

لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده

ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا

اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده

تا چند خونریزی کنی با عاشقان تیزی کنی

خود قصد تبریزی کنی آن دل که بردی باز ده

از عشق تو شاد آمدم از هجر آزاد آمدم

نزد تو بر داد آمدم آن دل که بردی باز ده

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دیشب دوباره

 

گویا خودم را خواب دیدم:

در آسمان پر می‌کشیدم

و لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردم

و صبح چون از جا پریدم

در رختخوابم

یک مشت پر دیدم

یک مشت پر، گرم و پراکنده

پایین بالش

در رختخواب من نفس می‌زد

آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانه

بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم

بر شانه‌هایم

انگار جای خالی چیزی...

چیزی شبیه بال

احساس می‌کردم!

قیصر امین پور

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شما هم می‌شناسیدشان: همین بعضی‌هایِ بی‌حوصله

بعضی‌های نابَلَد ...! بی‌خود و بی‌جهت

خیال می‌کنند

درگاهِ این خانه تا اَبَد

رویِ همین لنگه‌ی در به در می‌چرخد.

آیا خاموشی باد واقعا از ترسِ وزیدن است؟

  • Like 9
لینک به دیدگاه

نمی‌توان به جایی گریخت ،

حقیقت

زیر چتر عادت

پنهان است .

حال که

نه فرار

دردی را دوا می‌کند

و نه قرار،

باید

بر مدار صبر

سماعی مردانه کرد

 

ناهید عباسی

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دلم آنقدر سرد شده است که وقتی بغضم می شکند

 

 

قطره های اشکم بلور میشوند

 

 

میخواهم به نخ بکشمشان برای شمارش حسرتهایم

 

 

وای که چقدر دلم برای خودم تنگ شده ....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آسمـان هـم کـه بـاشی

 

بـغلت خـواهــم کـرد …

 

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

 

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

 

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

 

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

  • Like 7
لینک به دیدگاه

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما

آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است

فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...