mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ می خواهی بروی ؟؟ بهانه می خواهی ؟؟ بگذار من بهانه دستت دهم... برو و هر کس پرسید بگو : لجوج بــــــــــود ، همیشه سر سختانه عاشق بود بگو فریاد می کرد همه جا فریاد می کرد کــــــــــــه فقط " مــــرا " می خواهد بگو دروغ می گفت می گفت هرگز ناراحتم نکردی بگو درگیر بود همیشه درگیر افسون نگاهم بود بگو بی احساس بود بگو او نخواست کسی جز مـــن در دلش خانه کند 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ تمامی هستی ام عاشق است جز زبان تلخ و سردم. به همه میگوییم دیگر دوستش ندارم. فراموشش کرده ام آینده و زندگی اش برایم اهمیت ندارد اما تو که می دانی دل و زبانم یکی نیست!!! زبانم محافظه کارانه رفتار میکند و دلم صادقانه.. پرگرد بیش از این تیشه فراق را به احساسات شکننده من فرود نیاور احساسات من هر چقدر هم در مقابل این تلنگر های خصمانه دوام بیاورند باز هم آسیب می بینند پس با حضور مهربانت ترفندی را اتخاذ کن تا حرف دل و زبانم با هم در آمیزند و یکی شوند.... 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ تو باش ، نه به این خاطر که در این دنیای بزرگ تنها نباشم تو باش ، تا در دنیای بزرگ تنهاییم ، تنها ترین باشی . . . 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ باور کن من هم آنقدر رویاهای رنگی کشیده بودم که مداد مشکیام هیچوقت تراشیده نشد ... منیره حسینی 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطرهات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم ! با من ازدواج میکنی؟ اشک گفت: ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی! تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله میشوی چرک میشوی و تکهای زباله میشوی پس برو و بیخیال باش عاشقی کجاست! تو فقط دستمال باش! دستمال کاغذی، دلش شکست گوشهای کنار جعبهاش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکهای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت مثل این و آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت 4 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ دل چیست که گویم از برای غم توست یا انکه حریم تن سرای غم توست لطفی است که می کند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم توست 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ باران عشق باز هم باران میبارد و مرا به یاد بارانی که روز رفتنت از دو چشم من بارید میاندازد. باز هم دلم آرام و بی صدا میشکند و از صدای شکستنش پرنده ای که روی بام دلم نشسته بود پر میکشد تا خبر شکستم را به تو بگوید، به تو وقت رفتن اشک ها و التماس هایم را زیر قدم های سنگیت له کردی و به عشقم خندیدی و من تنها نگاه میکردم. به تو که همیشه دوستت داشتم و هیچ وقت مرا ندیدی...! و من هنوز هم عاشقانه تورا دوست دارم، در کنار تمام کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند. 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ من گمان كردم رفتنت ممكن نیست رفتنت ممكن شد... باورش ممكن نیست 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ دل عاشقی دارم ای عشق صدایم کن از صبر سجاده شب صدایم کن از رکعت اول عشق صدایم کن از بام قدقامت دل صدایم کن ای عشق صدایم کن از اوج بر قله صبح صدایم کن از صبح یک مرد بر مرکب نور صدایم کن از نور یک فتح بر شانه شهر ترا می شناسم من ای عشق شبی عطر گام تو در کوچه پیچید من از شعر پیراهنی بر تنم بود بدستم چراغ دلم را گرفتم ودر کوچه عطر عبور تو پر بود ودر کوچه باران چه یکریز وسرشار... گرفتم به سر چتر باران کسی در نگاهم نفس زد وسرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم و سرتاسر روز پر از جستجوی توهستم صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه دل روشنم را صدا کن به سمت سحرگاه خورشید دل روشنم را صدا کن 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ اینجا من هستم؛ سکوتی محض سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمرهگی خالیتر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستادهام اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی من هستم و سازی مبهم اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم من هستم و یکرنگی شکستهام اینجا در شهری دور من ماندهام به انتظار هر لحظه که میایی در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ من هستم سیمایی شکستهتر از همیشه اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ باران که آمد لبهایم باریدند ! نامت با باران آمد و چشمهایم و دستهایم همه باران شدند تو با قطرات باران طلوع کردی باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد و کلاغها تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند باران که آمد من ماندم و یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر و تو دوباره باریدی بر تمام من تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم باران که آمد بیادت بر تمام خویش گریستم باران می بارد اما می آید چون مسافری از کوچه های خاطره 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ کي بود که با اشکاي تو يه اسمون ستاره ساخت کي بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت کي بود که با نگاه تو خواب و خيال عشق و ديد کي بود که تنها واسه تو از همه دنيا دل بريد نگو کي بود کجايي بوداونکه برات ديوونه بود رو خط به خط زندگيش از عشق تو نشونه بود من بودم اونکه دلشوساده به پاي تو گذاشت اونکه واسش بودن تو به غير غم چيزي نداشت من بودم اونکه دل اخر عشق تورو خوند اونکه به جاي عاشقي حسرتشو به دل نشوند حسرت دوست داشتن تو هميشگي بوده و هست کاش ميرسيد به گوش تو صداي قلبي که شکست 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ جاده ها پر است از یک نگاه و من در امتداد لحظه ها بدنبال حضورت هستم افق خاکستریست دم دم های غروب است جاده پر است از سکوت بوی رودخانه و صدای گنجشکان و من منتظر پشت پنجره مثل هر غروب پرم از نیامدن هایت 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ تـــــــــو... ماه را دوست داری... من... ماه هاست که تو را... 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ صدام غم داره چشام نم داره بازم این خونه تورو کم داره دوباره جای تو اینجا سبزه دوباره شونم داره می لرزه دوباره تلخم تو اینجا نیستی می دونم بی من تو تنها نیستی دیگه دستامون رفیق هم نیست دیگه لبخندت با هام هم دم نیست اگه برگردی شبا می میرن نگات غم هامو ازم می گیرن اگه برگردی ترانه میشم پر آوازم تو باشی پیشم کنارم نیستی چه دورم از تو ندارم برق توی چشماتو سراپا رگبار سراپا دردم تو هر خوابی پیت می گردم 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ بغض گلویم را میفشارد و من از همه ی دوستانم دور مانده ام من دور مانده ام یا آنها از من دور شده اند در این دنیا همیشه تنها بوده ام دیگر کسی پیدا نمیشود که با منـــــــ گریه کند که برای منــــــ گریه کند حتی کسی حاضر نیست با من بخندد من در گوشه ای از این دنیا تنها مانده ام 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ نقطه چین های درونم را بردار بگذار بی نقطه خود را به باد بسپرم شاید روزی کسی مرا در غزلی نوشت یا چوپانی مرا نواخت نقطه چین هایم را بردار تا تمام نامه های جهان نخوانده نماند تا باد واژه ها را با من بیاورد به شهر بی شاعر به صحرای بی چوپان 1 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۱ این روزها همه چیز رنگ دلتنگی گرفته! همه بهانه گیر شدند! انگار غم نبودنت فقط سهم من نیست! همه پنجره ها ب یک خیابان باز می شوند، پرندگان آواز سکوت سر دادند، ابرها با صدای بلند گریه می کنند، آدم ها از زیر گذر خاموشی عبور میکنند تا مبادا تنشان ب احساسی بخورد!! می بینی؟؟؟! همه نبودنت را اعتراض دارند... 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۱ همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد : که چـــــــــرا ؟ اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟! مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟! کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ... ... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!! تو ! تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ... ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟ چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۱ دستانم تشنه دستان تو شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده