رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

همه چیز را به زمان سپردم ....

زندگی را به دست روزگار میسپارم ...

مبارزه را اندکی متوقف کرده ام ...

پرچم صلح را برای زمانه بالا برده ام ...

خسته ام ...

بگذار کمی اسیر باشم ...

از این مبارزه خسته ام...

باید کمی قوای تازه جمع کنم ...

تا مبارزه جدیدی را آغاز کنم .....

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد

مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد

ای عشق از آتش، اصل و نسب داری

از تیره‌ی دودی، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر

از بوی تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران

هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند

ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد

از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید

تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد

  • Like 8
لینک به دیدگاه

چندان از سر ناگزیری زیستم

که پنداری

مرغی شکسته بال

در حسرت آسمانی

چندان از سر ناگزیری گریستم

که پنداری

جویباری در نشیب

در آرزوی پایانی

روزی تو را خواهم دید

آن جا

که فردایش

در جدال با امروز

تباه نشود

آن جا که دل ها به هم دست می دهند

و زبان ها خاموش

تا طنین کلمات زنگاری

راه هماغوشی با حقیقت را نگیرد

روزی تو را خواهم دید

آن جا که چشم و گوش و دل

همه یکی

و همه برای تو

آری

تو را خواهم دید

تو را خواهم دید

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آن چه پیموده ام

در حسرت

آن چه می پیمایم

در حیرت

آن چه باقی است

ناگزیر

آسمانم

بی که اختری

فریادم

بی که یاوری

سرمایم

بی که آذری

تاریک

تاریک

تاریک

مدفون در گستره ی شبی سنگین

  • Like 4
لینک به دیدگاه

می برد مرا

 

تا آبی ِ دریا

 

تا پشتِ یک ستاره

 

اوجِ لمس دستان‌َت

 

ام‌شب،

 

خیال‌ت...

 

...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

لابه لای این همه خواب

رویای عشق تو هم رفت به خواب

و خودت نآمدی ای عشق

و خودت گپ نزدی ای عشق

و مرا سوزاندی

مرا بردی به خواب

خوابی از جنس ناب!

خواب....!

 

چه کسی مرا بیدار خواهد کرد؟!

با کدامین بانگ؟!

با کدامین داد!

با کدامین فریاد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلم میخواست دنیا رنگ دیگر بود

خدا با بنده هایش مهربان تر بود

ازین بیچاره مردم یاد می فرمود

...

دلم می خواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود

دلم می خواست مردم٬ در همه احوال با هم آشتی بودند

طمع در مال یکدیگر نمی کردند

کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند

مرادِ خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمی جستند

ازین خون ریختن ها٬ فتنه ها٬ پرهیز می کردند

چو کفتاران خون آشام٬ کمتر چنگ و دندان تیز می کردند

 

 

.....

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل، دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاشکی لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

...

 

 

 

 

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلم می خواست عشقم رانمی کشتند

صفای آرزویم را که چون خورشید تابان بود می دیدند

چنین ازشاخسار هستی ام آسان نمی چیدند

گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند

به باد نامرادی ها نمی دادند

به صد یاری نمی خواندند

به صد خواری نمی راندند

چنین تنها به صحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند

 

دلم می خواست یک بار دگر او را کنارخویش می دیدم

به یاد اولین دیدار درچشم سیاهش خیره می ماندم

دلم یک باردیگر همچو دیدار نخستین

پیش پایش دست و پامی زد

شراب اولین لبخند درجام وجودم های و هو می کرد

غم گرمش نهانگاه دلم راجستجو می کرد

دلم می خواست دست عشق چون روزنخستین

هستی ام را زیر و رو می کرد...

 

دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت

پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک می ماندند

بهاری جاودان آغوش وا می کرد

جهان درموجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد

بهشت عشق می خندید

به روی آسمان آبی آرام

پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند

به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ترا من چشم در راهم شباهنکام

که میگیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛

ترا من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،

گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛

ترا من چشم در راهم.

((نیما یوشیج))

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من مدت مدیدی است که پایدار شده ام...

 

یادم نیست از چه وقت..از چه زمان...از چه مکان...

 

فقط در خنثی بودن.....پایدار شده ام....

 

من رنگ آرامش را فقط و فقط نیلی ندیدم....

 

رنگین کمان رنگ هایم را از صافی ش رد کردم...

 

من دیر زمانی ست که پایدار شده ام..:icon_redface:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تنهـــــایی

نام دیگر پاییــــــــــز است

هر چه عمیق تـــــــــر

برگریزان خاطره هــــــایت بیشتـــــــــــر …!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

باران، قصيده واری،

- غمناك - آغاز كرده بود.

 

می خواند و باز می خواند،

بغض هزار ساله ي درونش را انگار می گشود

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتنی است... اين همه غم؟!

ناشنيدنی است!

پرسيدم اين نوای حزين در عزای كيست؟

گفتند: اگر تو نيز، از اوج بنگری

خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گريست!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

פֿـیـآبـآنے بـِבפטּ رَهگـُـذَر...

 

نیمڪَتـ هـآے פֿــآلے...

 

تـآڪسے هـآے بـِבפּטּ سَـرنِشیـטּ...

 

فِنجــانےפֿـآلے اَز قَهــפּه...

 

سیگــارے פֿـامــפּشـ...

 

مَـטּ نیـز تَنهــآیَمـ...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

پس از چندین فراموشی و خاموشی

صبور پیرم

ای خنیاگر پارین و پیرارین

چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد

چه وحشتناک خواهد بود

آن آواز

که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میگویم: حواســ ــــ ــمــ هســ ـــتـــــ . .

 

کـ ـهـ خیلـــــ ـــے وقتــ استــــ نــ ـــگاهتـــ بـــــهـ تنهایــ ـ ــیمــ نیســ ــتــــ . . .

 

خـــ ـودتــــــ را آزار مـے دهے یا مـــ ـــــرا ؟!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

قاصدک حرف مرا از بر کن...

 

برو آن گوشه باغ...سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش..

 

که همین نزدیکی...

 

یک نفر یادت هست...

 

و..

 

دلــــــــش سخت برایت تنگ است...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خداحــــافظ نگو وقتی هنوز در گیــر چشماتم

خداحافــــظ نگو وقتی تا هرجا باشی هـمراتم

 

چرا حالــت پریـــشونه چـــــرا مایوس و دلسردی

خداحــافظ نــگو وقتی هـــنوزم می شـــــه برگردی

 

تو یــادت رفته اون روزا یکی تنها کــست می شد

خداحــــافظ که می گفتی خـــدا دلواپست می شد

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...