رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

کـوچـﮧهآ رآ بَلَد شُـدَم ..

 

رَنگـهآے چِرآغِ رآهنـ ـمآ ..

 

جَدوَلِ ضـ ـَرب . . .

 

دیگَر دَر رآه هیـچ مـَدرِسـﮧ اے گـُم نمـے شَـوَم ...

 

اَمّآ گـآهـے مـیآטּ آدَم هآ گـُم مـے شَـوَم . . .

 

آدَم هـآ رآ بَـلَد نیسـتَم !

 

9255%2B52643.jpg

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:

او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.

او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.

او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهددر اندرون همه ما خزانه‌ای بیکران از عشق و شادمانی و نعمت هست که می‌تواند آنچه را که در آرزوی آنیم، برایمان فراهم کند

  • Like 10
لینک به دیدگاه

دلــم مــی خو اد ازاین به بعــد....

 

 

هرکــی بهــم گفت:دوســتت دارم!!!

 

برم کنــارشــ....

 

سرمــوبذارم رو شــونشــ...

 

آرومــ بگــم؟؟؟

 

خفه شــو!!!!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

بهار گمشده در سال های دشنه و سوزن

بس است ماندن و در خویش حلقه حلقه شکستن

بچرخ و رنگ بگردان به رقص گیسو و دامن

بچرخ و رنگ بگردان چرا بهار نباشی

مگر بهار چه دارد به جز جنون شکفتن؟!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

در پوست خود نمی گنجم!

 

لبریزم و سَر ریزم از واژه...

 

انگار قرار است امشب سیلی از واژه بریزم در دفتر دلمان...

 

ظرفیت دلت را بالا ببر!!

.

.

.

در انتهای شب دلت مجبور می شود تکمیل ظرفیت بگیرد از واژه هایم:icon_redface:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

صبا اگر گذری افتدت به کشوم دوست

بیار نفحه ای ز گیسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است

زحسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

من گدا و تمنای وصل دوست هیهات

مگر به خواب ببینم خیال و منظر دوست

.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

بعد از تو رخت کشید و رفت آغوشت

ناله می کند دستهایم

بی میل میشود افکارم

ساده می خندد لبانم با حسرت

حرف هایم را جاگذاشته ام اینجا

کنار بی مهری سکوت تو

روی یک میز نشسته ایم سرد و خاکی

شمع هم میان ما خاموش و آرام می گرید

  • Like 11
لینک به دیدگاه

زین محبسی که زندگی اش خوانندهرگز مرا توان رهایی نیستدل بر امید مرگ چه می بندمدیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیستمرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز استاین زندگی که می گذرد آراماین شام ها که می کشدم تا صبحوین بام ها که می کشدم تا شاممرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز استاین لحظه های مستی و هشیاریاین شام ها که می گذرد در خوابو آن روز ها که رفت به بیداریتا چند ، ای امید عبث ، تاچنددل برگذشت روز و شبان بستن ؟با این دو دزد حیله گر هستیپیمان مهر بستن و بگسستن ؟تا کی برآید از دل تاریکیچشمان روشنی زده ی خورشید ؟در حیرتم که چیست سرانجاممزیرا از آنچه هست ، حذر دارمزین مرگ جاودانه گریزانمدر دل ، امید مرگ دگر دارماینک تو ، ای امید عبث ! بازآیوینک تو ، ای سکوت گران ! بگریزای ماه آرزو که فرو خفتیبار دگر ، کرشمه کنان برخیزجانم به لب رسید و تنم فرسودای آسمان ! دریچه ی شب واکنای چشم سرنوشت ، هویدا شواو را که در منست هویدا کن

  • Like 9
لینک به دیدگاه

كسی چه میداند...

 

من...

 

امروز...

 

چندبار فرو ریختم...

 

چندبار دلتنگ شدم...

 

از دیدن كسی كه...

 

فقط پیراهنش شبیه تو بود. .. ....

  • Like 9
لینک به دیدگاه

شیشه ای میشکند

 

یک نفر میپرسد

که چرا

شیشه شکست؟

یک نفر میگوید:

شاید این رفع بلاست

دیگری میپرسد

شیشه پنجره را باد شکست؟

دل من سخت شکست

هیچ کس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم میپرسم"

ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلــم میخــواهــد بخــوابم راحــتـ و آســوده مثــل مــاهـی حــوضمــانــــ كــه چنـد روزی اســتــ روی آبـــــ خـوابیــده

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شادی نماند و شور نماند و هوس نماند

سهل است این سخن که مجال نفس نماند

فریاد از آن کنند که فریاد رس رسد

فریاد را چه سود؟ که فریاد رس نماند

کو؟ کو؟ کجاست قمری مست سرودخوان؟

جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند

امید دربدر شد و از کاروان شوق

جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند

طوفانی از غبار بماند و سوار رفت

بس برگ و ساز بیهده ماند و فرس نماند

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...