رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

 

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

 

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

 

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

 

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

 

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خسته­ام، قطره، قطره بشمارم، باران

دوست دارم که بر این خاک ببارم، باران

 

دوست دارم که دل از شهر و دیارم بکنم

بروم سر به بیابان بگذارم باران

 

سبز نه! زرد نه! آمیزه­ای از سبزم و زرد

بس که درهم شده، پاییز و بهارم، باران!

 

داروک نیست، خدا! قاصدکی بود ای­کاش

کاش می­شد به نگارم بنگارم باران!

 

تو نمی­آیی و من این­همه خاکی شده­ام

تو اگر باشی با خاک چکارم؟ باران!

 

نسل در نسل دلم در عطش خواندن توست

آه ای زمزمه­ی ایل و تبارم! باران!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دور از نشاط هستی وغوغای زندگی

دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود

امد سکوت سرد و گرانبار راشکست

امد صفای خلوت اندوه را ربود

امد به این امید که در گور سرد دل

شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای

او بود و ان نگاه پر از شوق و اشتیاق

من بودم و سکوت و غم جاودانه ای

امد مگر که باز در این ظلمت ملال

روشن کند به نور محبت چراغ من

شاید که من دوباره بگیرم سراغ عشق

زان پیشتر که مرگ بگیردسراغ من

  • Like 5
لینک به دیدگاه

جــفـا از ســـر گرفتــی یــاد میـدار نکـردی آن چه گفتـی یاد میدار

 

مــرا تنها در آن شب های تاریــک رهـا کـردی و رفتـی یاد میدار

 

به گوش خصم می‌گفتی سخن‌ها مـرا دیــدی نهفتــی یاد میدار

 

نگفتی خار باشــم پیــش دشـمن چو گــل با او شکفتی یاد میدار

 

گرفتــم دامــنت از من کشــیدی چنیــن کردی و رفـتی یاد میدار

 

همی‌گویم عتــابی من به نرمـــی تو مـی‌گویی به زفتی یاد میدار

 

مــرا بیــدار در شب ‌های تاریـــک رهــا کردی و خفتــی یاد میدار

 

فتـــادی بارها ، دســتت گرفتـــم دگـربـاره نیـــفتــی یاد میدار

 

روانــت شــاد بادا شــمس تبــریز دلـم بـردی و رفتــی یاد میدار

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اگر چون رود می‌خواهد که با دریا بیامیزد

بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد

 

به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند

به ساحل گفته‌اند از صحبت دریا بپرهیزد

 

چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می‌گیریم

که با این معصیت‌ها آبروی ما نمی‌ریزد

 

بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم

مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد

 

در این پیرانه سر، سجاده‌ای دارم که می‌ترسم

خدا با آن مرا از حلقه‌ی دوزخ بیاویزد

 

مرا روز قیامت با غمت از خاک می‌خوانند

چه محشر می‌شود مستی که از خواب تو برخیزد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

normal_Avazak_ir-Girl47.jpg

 

بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــے چوטּ اینقدر رنجیدے ڪــہ

 

نمــے خواے حرفـے بزنـے . . .

بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــے چوטּ واقعاً حرفـے واســہ گفتن

ندارے . . .

گاه سڪـــوتـــــ یــہ اعتراضــہ . . .

گــاهــے هم انتظار . . .

اما بیشتر وقتــــا سڪـــوتـــــ

واســہ اینــہ ڪہ هیچ ڪلمــہ اے نمـے تونــہ غمـے رو ڪــہ تو وجودت

دارے،توصیف ڪنــہ . . .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام

شور و نشاط عشق برانگیزد

من غرق مستی ام

از تابش وجود تو در جام جان چنین

سرشار هستی ام

من بازتاب صولت زیبایی توام

آیینه شکوه دلارایی توام

حمید مصدق

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در فراز و نشیبم این روزها...

با خوبی ها در فراز و با بدی ها در نشیب...

این روزها...شَکَ م به یقین تبدیل شده..

که نهان باید شد از چشم ها...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

افســـــون نگــــــاه تــــــو یغمـــا به دل ما زد

هر کس که تـو را فهمید ، دل زود به دریا زد

 

از لحــن خـــوش آوایت شوری به سر افتاده

وز غنچـه لبهایـــت در شهـــر چـــــه بلوا زد

 

آغوش چـــو بگشائی دیگر چه طلب خواهم

گرمــــای وجــــود توســــت ،آندم که تمنا زد

 

با بوســـه پـــر مهــــرت انـــــدوه دل ما رفت

در بــزم وصـــال تو مطـــرب همــــه کرنا زد

 

چـــــون حلقــــه زلف تو افتــــاد به گوش ما

این مُهـر غلامــی را ،بــر گو ز چه بر ما زد

 

« عبـدی » ز لب لعلت نوشید چون این باده

مستــانـــه سمــاعی را از گــرمــی لبها زد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

می شنوم می شنوم آشناست

موسقیِ چشم تو در گوش من

موج نگاه تو هماوازِ ناز

ریخت چو مهتاب در آغوش من

 

می شنوم در نگه گرم توست

گم شده گلبانگِ بهشتِ امید

این همه گشتم من و، دلخواه من

در نگه گرم تو می آرمید

 

زمزمه شعر نگاه تو را

می شنوم ، با دل و جان آشناست

اشکِ زلالِ غزلِ حافظ است

نغمه مرغان بهشتی نواست

 

می شنوم ، در نگه گرم توست

نغمه آن شاهد رؤیا نشین

باز ز گلبانگ تو سر می کشد

شعله این آرزوی آتشین

 

موسقیِ چشم تو گویاتر است

از لب پُر ناله و آواز من

وه که تو هم گر بتوانی شنید

زین نگهِ نغمه سرا رازِ من

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خستهتیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا به دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟قطره ای کو که به دریا ریزم ؟صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...