رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

عشـــق در دل ماند و یار از دست رفت

دوستان ، دستی! که کار از دست رفت

 

ای عجب گر من رسم بر کـــــــــام دل

کی رِسَم چون روزگار از دست رفت!؟

 

بخــــت و رای و زور و زر بودم دریِِِـــــــغ

کاندر این غم هر جهان از دست رفت

 

عشق و سودا و هوس در سر بماند

صــــبر و آرام و قـــــرار از دست رفت

 

گر مـن از پای اندر آیم ، گو در آی

بهتر از من صدهزار از دست رفت

 

مرکب سودا جهانیدن چه سود

چون زمام اختیار از دست رفت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

نترس از مرگ

بسان طعم سیب تازه و زیتون

بچش طعم وفاتت را

برای درک آغوشم ، تو را یک نعمتی چون مرگ ، در پیش است

مترس از مرگ ، تو نامش را تولد نه

چه فرقی می کند ، وقتی گروهی نام آنرا مرگ بگذارند

وفات از عالم خاکی ، تولد پیش ما ، این عالم باقی

چرا اندوه ، برای این تولد ، جشن ها باید

تو بعد از این دو روز در زمین

آغوش من را باز خواهی یافت ...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز

زو روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز

 

روندگان طریقت ره بلا سپردند

رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

 

غم حبیب نهان به زگفتگوی رقیب

که نیست سینه ی ارباب کینه محرم راز

 

اگرچه حسن تو از عشق مستغنی ست

من آن نیم که ازین عشقبازی آیم باز

 

چه گویمت که زسوز درون چه میبینم

زاشک پرس حکایت که من نیم غماز

 

چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت

که کرد نرگس مستش سیه بسرمه ی ناز

 

بدین سپاس که مجلس منور ست به دوست

گرت شمع جفایی رسد بسوز و بساز

 

غرض کرشمه ی حسن است ورنه حاجت نیست

جمال دولت محمود را بزلف ایاز

 

غزل سرایی ناهید صرفه ی نبرد

در آن مقام که حافظ برآورد آواز

  • Like 7
لینک به دیدگاه

روزگاران درازی ست من و تنهایی

دل به هم باخته ایم

مونسم اشک غریبانه ی سرد

همدمم یک دل دیوانه ز درد

همه را می شنوم ، می بینم

هیچ را می بلعم !!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

آنچه نامش را عشق گذاشتم

هوسی است زود گذر

شهوتی است بی پایان

آنکه او را معشوق خواندم

صیادی است بی رحم

شکارچی است بی رحم

من در این قصای خانه جهان محکومم

تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع

من در این زندان تنهایی اسیرم

تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دعایت می کنم عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی ، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامیکه می پرسد ز تو ، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق ؟

عاشق معشوق ؟

آری ، بگویی هیچکس

دعایت می کنم روزی بفمهمی ای مسافر ، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

ترا در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ، ای خوب من

گاهی دعایم کن ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هرجا میرم میبینمت

عادت کردم به همیشه بودن تو

آروم میشم وقتی پیشم

باشی فقط دلم خوشه به دیدن تو

کاش همینجوری بمونیم من و تو

من عوض نمی شم و توام نشو

بیا با هم بمونیم فقط همین

من که جایی نمیرم توام نرو

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرا تو پیش منی باز

نمی تونم باور کنم توبا منی بهم بگو خوابم یا بیدار

می ترسم از دستم خسته بشی یه روز بگی خدا نگهدار

بی تو روزام دیگه رنگی نداره

به دلت بگو که تنهام نذاره

این فقط تویی تو دنیای منی

که واسم دلیل موندن میاره

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرا تو پیش منی باز

روزی که اون نگاه تو با خود برد قلب و جونمو

مثل یه آرزو بود واسم که همیشه بمونی پیشم

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرا تو پیش منی باز

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرا تو پیش منی باز :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آنگاه که چشم بسته ، روی طنابی که یک سرش در دست تو بود بند بازی می کردم ،

دریافتم که همیشه در عشق ، مسئله اعتماد بوده است

میان چشم های بسته ی من و دستان لرزان تو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شب گرچه کرده در بند ، مـا را که بی گناهیم

هرچنــد چون دماوند ؛ خاموش و غرقِ آهیم؛

در دل هنــوز امّا؛ چون کاوه مست ِ نوریم

ضحّـاک ها بدانند ؛ مــــا عاشق ِ پگاهیم ...

.

ما عاشق ِ «پگاه» یم ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم

با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم

مرز بی پايان مهرت را به من بخشيده ای

در جوابت هر چه دارم من فدايت می کنم

نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای

من وجودم را هميشه فرش راهت می کنم

ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا

عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت می کنم

بر خرابات وجودم زندگی بخشيده ای

تا نفس دارم هميشه شاد شادت می کنم

همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم

من صداقت را هميشه سرپناهت می کنم...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

الان داره تو اون شهر خوشگل بارون میباره و عشق من اونجا نشسته

پشته پنجره و بارون و نگاه میکنه.....

کاش منم پیشش بودم.......

کاش......

کاش.....

.خیلی کاش های دیگه .....که یه روز بهش میرسم..

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...