رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

چه در دل من،چه در سر تو

من از تو رسیدم به باور تو

تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو،

به خاطره تو،به گریه نشستم بگو چه کنم؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اینک برﻭﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﻋﻈﻤﺖ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ احﺴﺎﺳﻢ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﺑﺎﺷﻢﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮﺗﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺳﺮﻭﺩﻓﻘﻂ ﺑﺮﻭﻭلی ﺑﺪﺍﻥﻣﻦ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺷﮑﺴﺘﻢ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

عازم این سفرم...

سفری دور به جایی نزدیک...

سفری از خود من تا خود من...

مدتی ست که تماشاگه من رو به خداست...

امیدم به خداوندی او...

و دلم گرم به این پندار...

گرچه تنهایم و دور...

اما............

باز خدایم در همین نزدیکی ست...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است

سُلطان جهانم به چنین روز غلام است

 

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است

 

در مذهب ما باده حلال است؛ ولیکن

بی روی تو، ای سرو گل اندام، حرام است

 

گوشم همه بر قول نِی و نغمه‌ی چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

 

در مجلس ما عطر مَیامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

 

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شِکّر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

 

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مُقام است

 

از ننگ چه گویی؟ که مرا نام ز ننگ است!

وز نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است

 

مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وآن کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟

 

با محتسبم عیب مگویید، که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

 

حافظ! منشین بی مِی و معشوق زمانی

کایّام گل و یاسمن و عید صیام است

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

حالم بد است مثل زنی وقت زایمان

حتی کمی کبود تر از بغض آسمان

 

در مغز خط خطی من آماس می کند

حس به تو رسیدن و افکار توامان

 

دارد شبیه می شود این ماجرا به فیلم

من نقش اولم تو نویسنده ای جوان

 

هر لحظه فکر می کنم انگار مرده ام

در قسمت هزار و یکم ، آخرین پلان

 

شاید سقوط کرده ام از چشم های تو

- اینجا شروع می شود آهنگی از بنان –

 

شرمنده ام که قصه کمی تلخ می شود

تقصیر من نبود که این زندگی چنان

 

با من ستیز می کند انگار… بگذریم

احساس من گذشته از این حرف ، این زمان

 

حسی شبیه زنده به گوری شبیه مرگ

در بطن عاشقانه ترین قسمت رمان

 

:icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی

که مبادا دل کسی بلرزد.................

حتی در تنهایی خودت هم حق اشک ریختن نداری

چرا که قرمزی چشماهیت ، دل می شکند ... آری...........

کوه بودن به سنگ بودن نیست....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دوست داشتنت

اندازه ندارد

حجم نمی خواهد

وقتی همه ی وجودم

سرزمین حکمرانی توست ...

دوست داشتنت

اندازه ندارد

حجم نمی خواهد

وقتی همه ی وجودم

سرزمین حکمرانی توست ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه
ایستاده....

و...

لخند زنان!

پایش را

روی گلویم فشار میدهد...

تنهایی!

 

می کوشم غم هایم را غرق کنم اما

 

بی شرف ها یاد گرفته اند شنا کنند

 

حسین پناهی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...